اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

(هوس)

 

از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
پیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشت

 

افسوس! شد تباه ، همه ـ روزگارمان
از نوبهار تا به خزان در هوس گذشت

 

روحی نمانده است به پیکر چو مردگان
درد و دریغ و آه! که جان در هوس گذشت

 

هر روز ، در هوس سپری گشت تا غروب
هر شام تا به وقت اذان در هوس گذشت

 

مقصود ، از عبادت_مان بود چون بهشت
یعنی به شوق باغ جِنان در هوس گذشت

 

آیا چه‌سان توان که از این عمر ، دم زنیم
وقتی که در نهان و عیان در هوس گذشت

 

در هر نفس گذشت چو این عمر ، بی هدف
با آهِ سینه سوز و فغان در هوس گذشت

 

جانی نمانده است در این جسم دردمند
زیرا روان و تاب و توان در هوس گذشت

 

گفتم حقایقی که به غفلت‌_سرای عمر ـ
در راه خیر و شر همه‌_شان در هوس گذشت

 

سرو چمان کمان شد و حاصل نداد؛ چون
تیری که بُگذرد ز کمان ، در هوس گذشت

 

پیرانه_سر ، رسید و به ظلمت ، نشسته‌ایم
چون زندگی و بخت جوان در هوس گذشت

 

(ساقی) چه سود شِکوه از این عمر بی ثمر
وقتی که عمرمان به جهان در هوس گذشت.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(نقطه ی ابهام)

 

چون ندادم دست شیطان اختیار خویش را
حفظ کردم تا همیشه ، اعتبار خویش را

 

از ضَلالت دور بودم ، تا مبادا ناگهان...
مایه‌ی خفّت شوم قوم و تبار خویش را

 

دوستی‌هایی که کردم در همه ایام عمر
درس الفت داده‌ام، هم‌روزگار خویش را

 

در مسیر زندگی از بس دویدم ، عاقبت
خود بپای خود درآوردم دَمار خویش را‌‌‌

 

حجم انبوه فشار زندگانی را به دوش
می‌کشم تا کِی گذارم کوله‌بار خویش را

 

بس که گردیدم به دور نقطه‌ی ابهام دهر
نقش کردم گِرد خود خطّ حصار خویش را

 

خویش را در قلعه‌ی آزادگی کردم اسیر
خود نمی‌خواهم که بردارم جدار خویش را

 

از ستم‌هایی که می‌بینم ز شهر کینه‌ها
می‌گذارم زیر پا ، روزی دیار خویش را

 

چونکه دل، بر مال این دنیا نبستم هیچگاه
می‌‌سپارم بر جهان ، دار و ندار خویش را

 

خواب بر چشمم نمی‌آید ز رنج روزگار
ای خوش آن روزی که می‌بینم مزار خویش را

 

زخم‌ها دارم به دل از زخمه‌‌های جان‌شکار
کز تنیدن داده‌ام از کف، قرار خویش را

 

چون درخت زندگانی حاصلی ما را نداد
می‌شمارم غصه‌های بی‌شمار خویش را

 

تا بدانی کیستم ـ در این دیار نامراد؟...
لحظه‌ای کردم بیان، حالِ نزار خویش را

 

تا شود سرمشق ، بر آیندگان این جهان
شرح دادم یک دو خطّی از هزار خویش را

 

با همه رنجی که شد شامل مرا در زندگی
شاکرم کز کف ندادم اقتدار خویش را

 

تا نگیرد گرد غم چشم دل از طوفان غم
می‌زنم جارو به مژگانم غبار خویش را

 

چون نکردم قامتم را خم به نزد ظالمان
"تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را" ۱

 

سال‌ها در انتظار مقدم روی نگار ...
مانده‌ام اما ندیدم گلعِذار خویش را

 

جمعه‌ها را می‌نشینم با امید وصل او...
تا کنم طی فصل رنج و انتظار خویش را

 

کاش می‌شد تا زمستان، بار بندد از میان
تا ببینم لحظه‌ای، روی بهار خویش را

 

(ساقیا) آیا شود با جرعه‌ای، از جام عشق
امشبی را با تو طی سازم خمار خویش را؟.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

۱_ سعدی

(هشتم شوال روز تخریب قبور ائمه‌ی بقیع)

(تخریب بقیع)

 

ظلم ، باری‌‌‌ست که بر دوش همه سنگین است
لـب به شکــوت نگشودن ، سـتمی ننگین است

 

نـتــــوان کـــرد تحمــــل ، ســـتـم آل سعــــود
چونکه این بـارِ سـتم ، بر دل مـا سنگین است

 

"هشتِ شـوّال" ، بـه تقــویـم جهـانی شد ثبـت
"روز تخریب بقیـع" است و بسی غمگین است

 

حـــرم چـــار امــام (ع) از اثــر تیشـه‌ی ظــلم
گشت ویــران و دلِ شیعه ز غــم خونین است

 

ای وهـــابیـت ملعــــون سـتمگــــر ، بـس کــن!
ظـــالـــم از روز ازل ، مستحــق نفـــرین است

 

تـو کـه دم می‌زنـی از شــرع پیمـــبر (ص) آیـا
هتـک حـرمـت که نمودی ز کدامین دین است؟

 

خــــون انســان نبـــوَد در رگ حیـــوانــی تـــو
گـــرگ خــویــی تـــو از دشمنـی دیـــرین است

 

ریشــه‌ در فـتــــنه‌ی شـــورای سقیــــفه ، داری
کیـــنه‌‌ات حـاصلی از یک دُمـَــل چــرکین است

 

نفس دون، چیــره شــده بــر تــو ز دنیــاطلبـی
جای حق نیست درآن سینه که جای کین است

 

رسـد آن روز کــه بـیـنـــید بــه چشــم حیـــرت
کـه حـــرم‌هــا همه بـا نــام علـــی تــزئین است

 

هـر حـــــرم بـــارگــه و صحـــن و سـرایی دارد
کـه بـه کـــوری شمـــا گنـــبد‌شــان زرّیــن است

 

گــرچـه بغـض است شمــا را بــه دل پــرکیـــنه
چــاره‌ی بغــض شمـــا در بـــرِ مــا تمکیـن است

 

" اَشهـَــــدُ اَنّ عَلِـیــــاً وَلـــیُّ الـلَـــه " گـــوییـــد
تـا ببـیـنـید چه‌سان بـــر دل‌تـــان تسکیـن است

 

(ساقیا) صــبر بر این فــاجعــه تــلخ است ولی
بــه تقـــابــل چو درآییــم ، بسی شــیرین است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(عید فطر مبارک باد.)

 

ماه رمضان ، ماه مصفای خدا رفت
آن ماه فروزنده و پر نور و ضیا رفت

 

ماه رمضان طی شد و آمد مَه شوال
ماه شرف و منزلت و قدر و بها رفت

 

ماهی که در آن معجزه‌ی حق شده نازل
با شور و نشاط آمد و ، با وا اسفا رفت

 

بودیم در این ماه ، همه غرق عنایات
ماهی که به تسبیح و مناجات و دعا رفت

 

جز اشک انابت ، نشد از هر مژه جاری
در هر شبِ قدری که دعا تا به سما رفت

 

ماهی که درآن از کرم و لطف خداوند
کوهِ گنهِ خلق ، چو کاهی به هوا رفت

 

برداشته شد بار گناهان ، همه از دوش
تا نامه‌ی اعمال ، به درگاه خدا رفت

 

ماهی که سراسر همه الطاف خدا بود 
تا چشم گشودیم، مه فیض و عطا رفت

 

جز آه شرربار ، نمانده‌است به دل‌ها
چون ماه زداینده‌ی عِصیان و خطا رفت

 

بغضی که به دیوار گلو جای گرفته‌‌‌است 
بشکست ز غم چون که مَه عقده‌‌گشا رفت

 

ماهی که درآن تیغ شقی از سرِ بیداد
بر فرق همایون علی ، شاه ولا رفت

 

ماهی که شبِ قدر ، علی مظهر رحمت 
با سینه ی پر درد ، از این دار بلا رفت

 

ماهی که درآن شیر خدا وقت عبادت
در سجده‌ی حق ، بر اثر تیغ جفا رفت

 

خاموش شده شمع شبستان ولایت
تا حیدر کرار ، سوی عرش علا رفت

 

در ماتم مولا ، نه فقط خلق ، عزادار
زیرا به فلک ، ناله‌ی مرغان هوا رفت

 

ماهی که در آن زمزمه و شور و نوا بود
طی گشت و دریغا که مَه عشق و صفا رفت

 

برچیده شد آن خوان کریمانه ی جانان
ما ماندم و هیهات! که آن ماهِ رجا رفت

 

افسوس که طی شد شبِ جامِ می و مستی
از (ساقی) میخانه بپرسید ، چرا رفت .

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31

(شَهْرٌ رَمَضانَ الّذی اُنزِلَ فیهِ الْقُرآنُ)

(وداع با ماه مبارک رمضان)

 

اَلا ای ماه مِهر و رحمت و غفران ، خداحافظ
که در قدر تو نازل شد ز حق، قرآن خداحافظ

 

ضیافت بود و ما مهمانِ این خوان کرم بودیم
اَلا ای ماهِ جود و نعمت و احسان خداحافظ

 

همه لبریز ، بودیم از معاصی و خطا ، اما...
گذشتی از خطا و لغزش و عِصیان خداحافظ

 

چه شب‌ها را سحر کردیم با آه و فغان، زیرا
سرشک دیده می‌بارید بر دامان ، خداحافظ

 

"شب قدر" تو را ما قدر دانستیم و از لطفت...
مناجات و دعا خواندیم و "یا سبحان" خداحافظ

 

دل خود را رها کردیم در بحر فضیلت‌ ها
تو بودی کشتی و حق بود کشتیبان خداحافظ

 

"اجرنا یا مجیر" و ذکر "یا قدّوس" ما را بُرد
از این خاک سیه تا عرشِ الرّحمٰن خداحافظ

 

دل ما غرقِ اندوه است و بیمار توایم ای ماه!
تو بودی بر تن بیمار ما ، درمان خداحافظ

 

به تن کردیم "جوشن" در شب "قَدر"ت به این امّید
مبادا نزد اهریمن شویم عریان خداحافظ

 

امید ماست ای ماه خدا ، سال فرج باشد
همین امسال آید شهریار ِ جان خداحافظ

 

بنای ظلم اگرچه سرکشیده باز ، تا افلاک
کند با تیشه‌ی عدلش ز هم ویران خداحافظ

 

تو هم ای ماه! زخمی را به دل داری از آن تیغی
که چشم عالم از جورش شده گریان خدا حافظ

 

دو تا شد فرق مولا در شب قدر تو با شمشیر
به دست اِبن مُلجَم بنده‌ی شیطان خداحافظ

 

الا ای ماه فیض حق! به حق (ساقی) کوثر
بگیر از لطف، دست ما تو در میزان خدا حافظ

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31