اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

https://uploadkon.ir/uploads/e92021_24بارِ-دیگر-دستِ-ظلم-از-آستین-آمد-برون.jpg

"در رثا و عِلل شهادت سیّد مَحرومان"

(دکتر سیّد ابراهیم رئیسی)

 

بارِ دیگر دستِ ظلم از آستین آمد برون
کرد سَرو ِ سرفراز باغ میهن را نگون
اژدهایی هفت‌سر که میخورَد پیوسته خون
ای دریغ از غفلت اهل وطن، مانده: مَصون

 

آنکه پنهان کرده خود را سال‌ها زیر نقاب
تا ببلعد کلّ ایران را به نام انقلاب


چشم خود را باز کن ای هموطن بیدار باش
نیّت دشمن بخوان و بعد ازین هشیار باش
آگهْ از اندیشه‌ های شوم استعمار باش
کُن کلاهِ خویش را قاضی و در پندار باش

 

تا بدانی که چرا کشتند "ابراهیم" را ؟
بی‌گمان باید شناسی توده‌ی بدخیم را


آن گروهی که ندارد جز چپاول را به یاد
توده‌ی بدخیم باشد که از آن خیزد فساد
اختلاس و رانتخواری می‌دهد کشور به باد
می‌شود بیمار چون از رانتخواری، اقتصاد

 

دشمنان کشورند و دم ز ایران می‌زنند
چون قدم از ابلهی در راه شیطان می‌زنند


این قماش حیله‌گر که راهٍ کج پیموده‌اند
از توَرّم، دم به دم بر مالِ خود افزوده‌اند
گویی از اوّل همه فکر چپاول بوده‌اند
کز دنائت در خیال خویشتن آسوده‌اند

 

دم زنند از انقلاب و در مَصاف رهبرند
آتش‌‌افروزند و جمله تنبل و تن‌‌پرورند


بیم‌شان بود از مَرام سیّد عالی‌مقام
کِه علیه مُفسدانِ مُلک ، دارد اهتمام
نیست فرقی نزد او ظلم و فساد خاص و عام
هرکه شد جرمش مُسجّل می‌کِشد او را به‌دام

 

فرقه‌ای که: بود در امر ترور ها مُستعِد
ریخت طرح حذفِ این مَردِ عدالت را به جِد


اهل ایران‌اند و دل بر غربِ شیطان بسته‌اند
از حقارت با شیاطین، عهد و پیمان بسته‌اند
عهد و پیمان‌ها به نابودی ایران بسته‌اند
هم کمر، بر کشتن خلق مسلمان بسته‌اند

 

تسلیت گویند؛ اما قهقهه سر می‌دهند
با رذالت بر تنور ظلم و عِصیان، می‌دمند

 

سود این قوم خطاکار است در خواری خلق
چاره ساز کار ایشان است ناچاری خلق
چون طبیبی که بَرَد بهره ز بیماری خلق
چشم می‌دوزند بر رنج و گرفتاری خلق

 

مثل زالو این جماعت خون انسان میخورند
گرچه می‌خوانند خود را خائنان ، اندیشمند

 

هم‌سخن! تصویر کن با شعر ، راه و چاه را
نقش کُن با خامه‌ی خون، فرقه‌ی گمراه را
این چپاول‌ پیشگان و تشنگانِ جاه را
کن عیان بر مَردمت این آبِ زیرِ کاه را

 

تا توانستند بر طبل تباهی کوفتند
تا که کم‌کم زیر این مَردِ خدا را روفتند


تسلیت گویم کنون بر رهبر و خلق غیور
در رثای سیّد مظلوم ، آن مَرد صبور
همچنین آن همرهانِ مَست، از جام حضور
که ز تاریکی گذر کردند تا معراج نور

 

نام‌شان جاوید و روح پاکِ آنان شاد باد
(ساقی) کوثر ، شفیع جمله در میعاد باد.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/02/31

(اَلسّلامُ عَلَیْکَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء)

(ضامن آهو)

 

این همــایـون بـارگـه که قبــله‌ی دل‌هــاسـتی
مــرقـد سلطــان هشــتم ، زاده‌ی مـوسـاسـتی

 

ضـامـن آهــو امام هشـتم آن شمس شمــوس
کز علــوّ عـــزتــش ، آن بــارگـــه بـــرپــاسـتی

 

خــاک درگاهش بُــوَد بر اهــل دل کُحــلِ بصر
بـارگــاهـش قطعـــه‌‌ای از جنـــة المـــأواسـتی

 

مـــاهِ ذیقعــــده، منــوّر شــد ز مــــاه ِ روی او
روشن از شمــع وجودش دیـده‌ی زهـــراسـتی

 

مـوسیِ عِمــران ز انــوارش گـزد لب از عجب
کز شرف ، انــوَر ز طــور سیـنه‌ی سـیـناسـتی

 

می‌کنــد اعجـــاز بــا لطـف خـــداونـــد ودود
دست اعجــازش فـــراتـــر از یـد بیضــاسـتی

 

بـر تــن درمـانـدگـان از هر نـــژاد و هر مـــرام
روح‌بخشِ دیگـری چون حضرت عیســاسـتی

 

پنجــره فـــولاد جانسوزش بُــوَد دارالشّفــــاء
نـاامیــدان را امیــد و شــافــی مــرضــاسـتی

 

بر طبـیـبان جهان اسـتاد هفت اقلیــم اوست
گرچه بقــراط است یا که بوعلی سـیـناسـتی

 

خـاک کوی عــرش‌سایش سرمه‌ی چشم فلک
گنـــبد میــــناتــــرازش ، قبّـــه‌ی کبــــراسـتی

 

صبحگاهان تا که خورشید از افــق سر میزند
نور می‌گیـرد از آنجــا بعـد از آن بــرخــاسـتی

 

کفتــران دایم به طــوف گنــبدش پروانه‌سان
بــال و پــر ، سایند ، زیرا شمــع بـزم آراسـتی

 

خـادمـش دارد مقــامی ارجمنــد و بـی‌بـدیـل
چونکه عشق خادمش یک‌ عشق مـادرزاسـتی

 

درگــه حاجات خـلق است و کند حـاجـت روا
هرکه دارد از سرِ جان، حاجت و درخـواسـتی

 

آب سقاخانه‌اش، گویی ز حوض کـوثــر است
بـاده‌ی نابی که بی‌شک (ساقی) اش آقـاسـتی

 

ای امــام هشــتم، ای والا مقـــام مُلـک تــوس!
ایکــه بـر اَسرار عــالَــم ، عــالـِـم و دانــاسـتی

 

من به قدر درک خود شعری سرودم کن قبول
گرچـه شعرم قطـــره‌‌ای ناچیز ، از دریــاسـتی

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

1388

"اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه"

(دارالشفا)

 

اگر داری هزاران درد بی‌درمان بیا اینجا
که با اذن خدا باشد طبیب دردها اینجا

 

اگرچه هست پنهان مرقد خیرالنسا ، اما
به‌شوق مرقد آن بانوی عظما ، بیا اینجا

 

مزار حضرت معصومه‌ی قم را زیارت کن
که باشد جلوه‌ای از مرقد خیرالنسا اینجا

 

دعاهایت اجابت می‌شود در این حرم زیرا
که خفته ، اخت سلطان سریر ارتضا اینجا

 

دلِ درمانده و غمدیده‌ی خود را مداوا کن
که بی‌شک هست هم دارو و هم دارالشفا اینجا

 

بنوش از آب سقاخانه‌‌اش در صحن آیینه
که می‌باشد یقیناً چشمه‌ی آب بقا اینجا

 

ببوس این بارگاه و رفعت آن را تماشا کن
که باشد بوسه‌گاه مرتضی و مصطفی اینجا

 

دلِ خود را گرهْ زن بر ضریح این حرم با عشق
که دل را می‌کُند از بند این دنیا ، رها اینجا

 

دو رکعت با خلوص دل نماز عشق ، برپا کن
به بالاسر، که تا بینی به چشم دل، خدا اینجا

 

نمی‌ماند به‌جا ، کاخی همیشه جاودان اما
بقا را می‌توان بینی در این دار فنا ، اینجا

 

غبارِ غم بشوی از دیده و دل با نمِ اشکی ـ
که بی‌شک می‌دهد هم دیده و دل را جلا اینجا

 

مِس زنگاری دل را جلا ، نَه!... بل طلا دارد
به اکسیری که بر دل می‌زند این کیمیا اینجا

 

مشو غرّه به مال و جاه و... قلبت را مصفا کن
ندارد فرق زیرا در نظر ، شاه و گدا اینجا

 

نه تنها این حرم در قم ندارد مثل و همتایی
که هم شأن است حتی با مقام اولیا اینجا

 

نه تنها اهل قم بالد به خود ، از شأن این بانو
که می‌بالد به‌خود زین خواهری، حتی رضا اینجا

 

به غیر از شهر خود ، هر آشنا باشد غریب اما
تفاوت نیست بین هر غریب و آشنا اینجا

 

چنانکه شهر قم را عُشّ آل مصطفی خوانند
بنازد شیعه بر این بارگاهِ باصفا ، اینجا

 

خوشا چشمی که دل، بندد به دیدار حریم او
چو اهل قم ، که گردیده به گنبد ، مبتلا اینجا

 

خوشا آنکس که عادت کرده تا آید به‌گوش او
مناجات و اذان از مأذن ِ گلدسته‌ها اینجا

 

خوشا آنکس که سر را می‌گذارد بر حریم او
بدون ادعا و عاری از روی و ریا اینجا

 

چو می‌بوسد ضریح باصفایش را به صدق دل
زیارت کرده گویی مرقد شمس الضحا اینجا

 

شفاعت می‌کند چون شیعیان را در صف محشر
چگونه می‌توان دل کَند ، از صحن و سرا اینجا

 

اگر گم کرده‌ای راه خودت را از سر غفلت
بیا در این حرم، زیرا که باشد رهنما اینجا

 

گنهکاری ، اگر حتی دمی آید به این درگاه
شود شرمنده‌ی کردار ، بی‌چون و چرا اینجا

 

دخیل مِهر می‌بندد ضریح زرنگارش را
که بخشیده شود از جرم و عِصیان و خطا اینجا

 

خلاصه دست خالی رد نمی‌گردیم ازین درگاه
«اگر از صدق‌ دل‌ ، آریم‌ روی‌ التجا اینجا» ۱

 

دل زنگاری‌ات را پهن کن در این حریم مِهر
که پای زائرانش ، می‌دهد آن را جلا اینجا

 

مَشام جان ، معطر کن به عشق (ساقی) کوثر
اگر خواهی شوی مست از شراب جانفزا اینجا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/07/22

۱ـ استاد مجاهدی

(السّلامُ علیکِ یا فاطِمةَالمَعصومَة)

 

کبـــوتـــر دل ما ، میـل پـــر زدن دارد

ولی به دور حـــریـم مطهــرت بــانــو

ز بـانـوان جهان ، بعد مــادرت زهـــرا

جهان به قدر و مقـام تو می‌زند زانـو

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(روز کـــارگـــر ، گــرامـی بـاد)
─━⊰═••❃❀❃••═⊱━─

(کارگر و کارفرما)

 

کــارفــرمــایـی دغـــل در کــارگــاه
کـــرد بــد اخمـی بــه روی کــارگــر

 

گفـت بـــا وى ، از ره منّــت سخــن
کــرد بـــر او از سـر نخـــوت نظـــر

 

کــارگــر بـــر کــارفــرمــا زد نهـیـب
چیست؟ منظــور تـو از این دردسر

 

کــارفــرمــا را غــرور و کبــر و نــاز
بــاشـد از رنــج و شکنــج کــارگـــر

 

مـوجـب فخــر و مقــام و جــاه تـو
دســترنــج مــن بُــوَد اى بـی هنـــر

 

تــو ز یُمـــن دســـتـرنــج کـــار مــن
گشــته‌ای فـــرمــانـــروا و گنجـــوَر

 

زور مــن بخشــیده زور و زر تــو را
مـزد زور خویش خواهم سـیم و زر

 

رنجبــــر را ، زاری و خِفّــت چـــــرا
زر بُــوَد پـــــاداش رنــــج رنجبـــــر

 

مـن ز رنـج بــازوى خود نـان خورم
کـی؟ شوم تسلیم کبـر و جـاه و فـر

 

مـن نشانیـدم نهـــال سعـی و کـــار
تـا خـورم از شاخِ سعـی خود ثمـــر

 

مـن کنم کــار و تو ام اُجــرت دهـی
ایـن بـه ٱن در ؛ منّــتی نبــوَد دگـــر

 

مـُـزد مـن گر کــم دهی از حــدّ خود
کــم شود کــار تـو هـم از هـر نظـــر

 

بیشــتر گـــردد اگــر پـــاداش کــــار
کــــارگـــر را کــــار ، گـــردد بیشــتر

 

در ره ســــود تــــو ، از کــف داده‌ام
زور بـــازو ، روح تـــن ، نـــور بصــر

 

دادم از کـف ، گــوهـــر عمــر عـزیـز
تـا تــو را حـاصــل شود دُرّ و گهــــر

 

بر سر کــار تــو شد مــویــم سپــید
از غـم و رنـج تـو اَم خــم شد کمــر

 

تـا بنـوشم شهــد سود کــار خویش
می‌خورم هر روز و شب خونِ جگر

 

رایگــانــم زر نــــدادی ، بلکــه مــن
کـرده‌ام از حــق خود صــرفِ نظــر

 

چون نیـــاز مــا به یکــدیگـــر بــوَد
نیست مــا را منــتی بــر یکـــدگـــر

 

گـرچــه در دنیــا ز بـی انصــافی‌ات
هیچگــه بــر مـــا نمــی‌داری نظــــر

 

(سـاقـیِ) جـــام ولایــــم می‌دهـــد
بــاده‌ای شـیرین‌تر از شهـد و شکـر

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1375

(صادق آل عبا)

 

توسن عِلم و فقاهت شد به دستت تا که زین
تاختی بر جاهلان ، با منطق حق الیقین

 

صادق آل عبایی و شدی بر شیعیان
رهنما در زندگانی تا به فردوس برین

 

پایه ریز مکتب فقه و اصولی در کمال
عالمان چون کودکی هستند نزدت خوشه‌چین

 

وارث یاسین و طاهایی و باشد منطقت!
مُنطبق با جمله‌‌ی آیات قرآن مُبین

 

شرع را ، در آسمان عِلم ، دادی بال و پر
سایه افکندی به بال معرفت، روی زمین

 

آنچنان بخشیده‌ای جان بر احادیث و علوم
که یقیناً آفرین گفته تو را ، جان آفرین

 

هم‌ترازت نیست در عِلمٍ الهی در جهان
غیر آل الله که هستند مانندت وزین

 

چون هُشام بن حَکم‌ها و مُفَضَّل‌ها به صدق
سوده‌اند از عجز بر محراب درگاهت جبین

 

ذوالفقار عِلم را در دست داری چون علی
می‌زنی بر فرق بدخواهان و دشمن‌های دین

 

کرد ویران مکتب تو ، خانه‌ی تزویر را
با بیان صادقت همچون امیرالمؤمنین

 

ریختی بر هم بساط جهل و ظلمت را به عِلم
نور بخشیدی به قلب شیعیان راستین

 

جایگاهت در مدینه هست همتای رسول
در میان دشمنان شیعه هم هستی، امین

 

شهد نوشاندی به کام خلق با عِلم و عمل
زهر بر کامت اگرچه کرد منصورِ لعین

 

مرغ روحت کرد تا پرواز ، سوی آسمان
شد دل اهل مدینه در غم مرگت حزین

 

تیره‌گون شد آسمان از این مصیبت گوییا
بر زمین افتاد ماه و گشت با ظلمت قرین

 

آرمیدی در گلستان بقیع اما دریغ!
کرد ویران دست جهل و کینه آن حصن حصین

 

مرقدت بی بارگه باشد اگر که در بقیع
هست دشمن از عناد خویش نزدت شرمگین

 

شیعه‌ی آل علی ، پاینده از عِلم تو شد
عالَم اسلام می‌باشد علومت را ، رهین

 

مثل خورشیدی فروزان تافتی تا بر جهان
آسمان شد از فروغ یک نگاهت نقطه‌چین

 

گفت (ساقی) در مدیحت چامه‌ای را با خلوص
دارد امّیدی که در محشر شوی او را معین.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/02/23

(حمزه سیدالشهدا)

 

ای داده جان به راه خدا حمزه
یار نبی ، به وقت غزا ، حمزه

 

بودی به "جنگِ بدر" سپهسالار
بر دفع دشمنان خدا ، حمزه

 

ای بهترین ، ز نسل بنی هاشم
همچون علی ز شأن و صفا حمزه

 

در آسمان معرفتی ، بی شک
روشن‌تر از سُهیل و سُها حمزه

 

شیر نبرد عرصه‌ی هیجایی
ای فاتح الغزا ، ز قضا حمزه

 

از بغض هنده همسر بوسفیان
آن زاده‌ی عناد و جفا ، حمزه ـ

 

کُشته شدی به "جنگ اُحد" زیرا
کُشتی چو دشمنان دغا ، حمزه

 

خوانْدت نبی به نزد مسلمانان :
محبوب قلب خود ، ز وفا حمزه

 

مَدحت نگفته است کس آن گونه
که بوده است و هست سزا ، حمزه

 

باید تو را ستود و سخن‌ها گفت
چون لایقی به حمد و ثنا ، حمزه

 

نامت شده‌ست حک به دل تاریخ
"سید" به لوحه‌ی "شهدا" حمزه

 

بر (ساقیٍ) غمین ، نظری فرما
در رستخیز روز جزا ، حمزه...

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/02/04