اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

(دو چشم)

 

دو یاورند که دلدار و غمگسار هم‌اند
دو دلبری که دل‌آرام و رازدار هم‌اند

 

دو هم‌مسیر، دو همراه و همسفر با هم
دو خط ریل ِ موازی که در کنار هم‌اند

 

دو گوهرند که از دو صدف شده مولود
دو درّ که هر دو هم‌سنگ و هم‌عیار هم‌اند

 

دو گل که هوش بَرند از سر و ز نکهت خود
نماد هستی و رحمت به شاخسار هم‌اند

 

دو نرگس‌اند که دل می‌بَرند از دلدار
میان گلشن و گلزار ، گل‌عِذار هم‌اند

 

دو حافظیه غزل می‌چکد ز سینه‌ی‌شان
که مَست قال و مقال و گل بهار هم‌اند

 

دو مثنوی، دو چکامه، دو چارپاره ، غزل
حدیث تلخی و شیرینی و شرار هم‌اند

 

دو مصرع اند که اُسلوبی از معادله‌اند
قرینه‌ای شکرین‌اند و شاهکار هم‌اند

 

دو لفّ و نشر مرتب در اصطلاح بدیع
سپاه مژّه که مصداق ذوالفقار هم‌اند

 

دو مرغ نامه رسان‌اند با حکایت عشق
گهی به شِکوه و گاهی به اعتذار هم‌اند

 

دو تا پرنده‌ی عاشق، دو مرغ خوش الحان
جدا شده ز هم اما ، در انتظار هم‌اند

 

دو میوه‌اند که دو نوبرانه‌ی فصل‌اند
که حسرت لب زن‌های هم‌ویار هم‌اند

 

دو لیلی‌اند و دو مجنون دو خسرو و شیرین
دو عاشق‌اند و دو معشوقه که نگار هم‌اند

 

دو یوسف‌اند که دل ‌بُرده‌‌اند از همه شهر
عزیز کشور عشق‌اند و هم‌دیار هم‌اند

 

دو اطلس‌اند که جام جهان نما هستند
که بر فراز فلک ، مرکز و مدار هم‌اند

 

دو دیده‌بان ، دو زحل ، از کو‌اکب سَبعه
دو گزمه‌ای که شب و روز پاسدار هم‌اند

 

دو شیرِ شرزه که در بیشه‌زار کرده کمین
دو شب‌شکار که در حسرت شکار هم‌اند

 

دو برکه‌اند که هر یک جدا ز هم اما...
بدون دیدن هم هر دو دوستدار هم‌اند

 

دو کلبه‌اند که در جنگلی شده پنهان
پناهگاه هم و مرکز قرار هم‌اند

 

دو چشمه‌سار زلال محبت و پیوند
که وقت محنت، جاری ِ جویبار هم‌اند

 

دو پادشاه که هر یک نشسته بر مَسند
ولی ز فرط تفاهم ، دو جان‌نثار هم‌اند

 

دو رهبرند و دو مرشد دو پیشوای خرد
دو رهنما ، که امامان رستگار هم‌اند

 

دو فیلسوف بزرگ‌اند در زمانه‌ی خود
دو سهروردی و دو بوعلی کنار هم‌اند

 

دو مستِ می‌ زده از جام معرفت لبریز
دو می‌گسار ، ز تفریق هم، خمار هم‌اند

 

دو زهره‌اند که خنیاگر فلک هستند
دو عندلیب که دو بلبل و دو سار هم‌اند

 

دو قهرمان نبردند در کشاکش دهر
که پهلوان زبردستِ هم‌جوار هم‌اند

 

دو نازدانه که سر کرده‌اند با بد و خوب
انیس و مونس هم بوده‌اند و یار هم‌اند

 

دو بمب استعدادند ، در نظاره‌ی خلق
که در سراچه‌ی عزلت در انفجار هم‌اند

 

دو رستم‌اند که از هفت‌خوان مفسده‌ها
گذر نموده و سرمستِ اقتدار هم‌اند

 

دو جنگجوی سلحشور بزم رزم و نبرد
که متّکی به خود و عزم استوار هم‌اند

 

دو رخش اژدر کش ، در توالی تاریخ
دو پیلتن که دلیرند و در شمار هم‌اند

 

دو نادرند که سرسخت در بر دشمن
دو فاتحان سرافراز کارزار هم‌اند

 

دو شهپرند که سیمرغ عشق را با هم
به قاف، بُرده و مردانه سازگار هم‌اند

 

دو ناخدای خرد همچو نوح در طوفان
سوار کشتی دریای بی‌قرار هم‌اند

 

دو شاهراه مرادند و رهبری آگاه
دو تا چراغ هدایت به شام تار هم‌اند

 

دو شاهدند که در روزگار محنت‌ها
گواه ذلت و خواری ِ یار غار هم‌اند

 

دو حق‌مدار که حلاج سان اناالحق‌ گو
غمین ز عاقبتِ خلق ِ پای ِ دار هم‌اند

 

دو بی‌گناه ، که از جور ظالمان زمان
به خون نشسته ولیکن در استتار هم‌اند

 

دو بسته روی ، ز خنیاگران استبداد
دو منفصل شده از هم که سوگوار هم‌اند

 

دو دیده‌اند که از فرط محنت و تبعیض
ز دلشکستگی از غصه شرمسار هم‌اند

 

دو چله‌اند که در دامن زمستان‌اند
سروش بهمنی و پیک چارچار هم‌اند

 

دو حاکم‌اند و دو محکوم منفصل از هم
به دادگاه عدالت ، دو دادیار هم‌اند

 

دو قاضی‌اند که در دادگاهی از بیداد
دو دادخواه خودند و دو مستشار هم‌اند

 

:::

 

دو فتنه‌اند علی‌رغم آن‌ همه خوبی
که دو سپاه هریمن به سایه‌سار هم‌اند

 

دو هندویند که مردم فریب و طرارند
گهی به سوی یمین و گهی یسار هم‌اند

 

دو داعشی که به تکفیر هم شده مفتی
به شوق رفتن ِ جنت ، در انتحار هم‌اند

 

دو سرکش‌اند و دو عصیانی و دو ویرانگر
اگر چه ساکن کوی خود و حصار هم‌اند

 

دو اهرمن که کمین کرده‌اند در حدقه
دو دیو نفس، که منفور کردگار هم‌اند

 

دو شحنه‌اند که شبگرد شهر ایمان‌اند
رفیق قافله ؛ یار خلاف‌کار هم‌اند

 

دو جانی‌اند و دو آدمکش و دو عفریته
که از قساوت ، هر دو در اشتهار هم‌اند

 

دو یاغی‌اند و دو چنگیز و دو هلاکوخان
که هر دو متکی ِ تیغ آبدار هم‌اند

 

دو وصف کرده‌ام از چشم‌ها ز دو منظر
ز نیک و بد که دو وصف از دو هم‌قطار هم‌اند

 

من این قصیده سرودم که گفت "اطلاقی" :
"دو خواهرند که پیوسته راز دار هم‌اند" *

 

ولی دو خواهر همدل که می‌توانی دید
که گاه ، دلبر و گاهی، در انزجار هم‌اند

 

اگرچه از نظر عاشقان ، فقط این دو...
که هم‌نشین هم و یار همجوار هم‌اند :

 

دو (ساقی)‌اند که با یک نگاه دلکش‌شان
شراب بزم شهودند و می‌گسار هم‌اند.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/09/28

* علیرضا اطلاقی

(السّلامُ عَلیکِ یٰا فاطِمةالزهراء)

 

خاموش چو شمع خانه‌ی حیدر شد

 

غمخــانـه حریم دخـت پیغمبــر شد

 

گشـتــند یتــیم اگرچه طفــلان علی

 

در اصل، جهانِ شـیعه بی مــادر شد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)