دو یاورند که دلدار و غمگسار هماند
دو دلبری که دلآرام و رازدار هماند
دو هممسیر، دو همراه و همسفر با هم
دو خط ریل ِ موازی که در کنار هماند
دو گوهرند که از دو صدف شده مولود
دو درّ که هر دو همسنگ و همعیار هماند
دو گل که هوش بَرند از سر و ز نکهت خود
نماد هستی و رحمت به شاخسار هماند
دو نرگساند که دل میبَرند از دلدار
میان گلشن و گلزار ، گلعِذار هماند
دو حافظیه غزل میچکد ز سینهیشان
که مَست قال و مقال و گل بهار هماند
دو مثنوی، دو چکامه، دو چارپاره ، غزل
حدیث تلخی و شیرینی و شرار هماند
دو مصرع اند که اُسلوبی از معادلهاند
قرینهای شکریناند و شاهکار هماند
دو لفّ و نشر مرتب در اصطلاح بدیع
سپاه مژّه که مصداق ذوالفقار هماند
دو مرغ نامه رساناند با حکایت عشق
گهی به شِکوه و گاهی به اعتذار هماند
دو تا پرندهی عاشق، دو مرغ خوش الحان
جدا شده ز هم اما ، در انتظار هماند
دو میوهاند که دو نوبرانهی فصلاند
که حسرت لب زنهای همویار هماند
دو لیلیاند و دو مجنون دو خسرو و شیرین
دو عاشقاند و دو معشوقه که نگار هماند
دو یوسفاند که دل بُردهاند از همه شهر
عزیز کشور عشقاند و همدیار هماند
دو اطلساند که جام جهان نما هستند
که بر فراز فلک ، مرکز و مدار هماند
دو دیدهبان ، دو زحل ، از کواکب سَبعه
دو گزمهای که شب و روز پاسدار هماند
دو شیرِ شرزه که در بیشهزار کرده کمین
دو شبشکار که در حسرت شکار هماند
دو برکهاند که هر یک جدا ز هم اما...
بدون دیدن هم هر دو دوستدار هماند
دو کلبهاند که در جنگلی شده پنهان
پناهگاه هم و مرکز قرار هماند
دو چشمهسار زلال محبت و پیوند
که وقت محنت، جاری ِ جویبار هماند
دو پادشاه که هر یک نشسته بر مَسند
ولی ز فرط تفاهم ، دو جاننثار هماند
دو رهبرند و دو مرشد دو پیشوای خرد
دو رهنما ، که امامان رستگار هماند
دو فیلسوف بزرگاند در زمانهی خود
دو سهروردی و دو بوعلی کنار هماند
دو مستِ می زده از جام معرفت لبریز
دو میگسار ، ز تفریق هم، خمار هماند
دو زهرهاند که خنیاگر فلک هستند
دو عندلیب که دو بلبل و دو سار هماند
دو قهرمان نبردند در کشاکش دهر
که پهلوان زبردستِ همجوار هماند
دو نازدانه که سر کردهاند با بد و خوب
انیس و مونس هم بودهاند و یار هماند
دو بمب استعدادند ، در نظارهی خلق
که در سراچهی عزلت در انفجار هماند
دو رستماند که از هفتخوان مفسدهها
گذر نموده و سرمستِ اقتدار هماند
دو جنگجوی سلحشور بزم رزم و نبرد
که متّکی به خود و عزم استوار هماند
دو رخش اژدر کش ، در توالی تاریخ
دو پیلتن که دلیرند و در شمار هماند
دو نادرند که سرسخت در بر دشمن
دو فاتحان سرافراز کارزار هماند
دو شهپرند که سیمرغ عشق را با هم
به قاف، بُرده و مردانه سازگار هماند
دو ناخدای خرد همچو نوح در طوفان
سوار کشتی دریای بیقرار هماند
دو شاهراه مرادند و رهبری آگاه
دو تا چراغ هدایت به شام تار هماند
دو شاهدند که در روزگار محنتها
گواه ذلت و خواری ِ یار غار هماند
دو حقمدار که حلاج سان اناالحق گو
غمین ز عاقبتِ خلق ِ پای ِ دار هماند
دو بیگناه ، که از جور ظالمان زمان
به خون نشسته ولیکن در استتار هماند
دو بسته روی ، ز خنیاگران استبداد
دو منفصل شده از هم که سوگوار هماند
دو دیدهاند که از فرط محنت و تبعیض
ز دلشکستگی از غصه شرمسار هماند
دو چلهاند که در دامن زمستاناند
سروش بهمنی و پیک چارچار هماند
دو حاکماند و دو محکوم منفصل از هم
به دادگاه عدالت ، دو دادیار هماند
دو قاضیاند که در دادگاهی از بیداد
دو دادخواه خودند و دو مستشار هماند
:::
دو فتنهاند علیرغم آن همه خوبی
که دو سپاه هریمن به سایهسار هماند
دو هندویند که مردم فریب و طرارند
گهی به سوی یمین و گهی یسار هماند
دو داعشی که به تکفیر هم شده مفتی
به شوق رفتن ِ جنت ، در انتحار هماند
دو سرکشاند و دو عصیانی و دو ویرانگر
اگر چه ساکن کوی خود و حصار هماند
دو اهرمن که کمین کردهاند در حدقه
دو دیو نفس، که منفور کردگار هماند
دو شحنهاند که شبگرد شهر ایماناند
رفیق قافله ؛ یار خلافکار هماند
دو جانیاند و دو آدمکش و دو عفریته
که از قساوت ، هر دو در اشتهار هماند
دو یاغیاند و دو چنگیز و دو هلاکوخان
که هر دو متکی ِ تیغ آبدار هماند
دو وصف کردهام از چشمها ز دو منظر
ز نیک و بد که دو وصف از دو همقطار هماند
من این قصیده سرودم که گفت "اطلاقی" :
"دو خواهرند که پیوسته راز دار هماند" *
ولی دو خواهر همدل که میتوانی دید
که گاه ، دلبر و گاهی، در انزجار هماند
اگرچه از نظر عاشقان ، فقط این دو...
که همنشین هم و یار همجوار هماند :
دو (ساقی)اند که با یک نگاه دلکششان
شراب بزم شهودند و میگسار هماند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/09/28
* علیرضا اطلاقی
- ۰ نظر
- ۰۷ دی ۰۱ ، ۱۲:۵۲