اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۸ مطلب با موضوع «اشعار حضرت معصومه» ثبت شده است

«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه»

(حریم جان‌فزا)

 

از آنروزی که چشمم را درین غمخانه وا کردم
نگاه خویش را ، با گنبد تو آشنا کردم

 

غمی که جای خود را در درون سینه وا می‌کرد
چو دیدم گنبدت را از دلم، او را جدا کردم

 

شدم چون پای‌بند گنبد و صحن و سرای تو
دلم را از غم و از بند این دنیا رها کردم

 

ضریح دلنوازت شد انیس و مونس جانم
که کم کم دردهایم را در آغوشت دوا کردم

 

زیارتنامه خواندم در حریم جان‌فزای تو
دو رکعت هم نماز عشق را آنجا ادا کردم

 

مریضان و گرفتاران عالم را به درگاهت
به یاد آوردم و بر مشکل آن‌ها دعا کردم

 

چو هستی دختر باب‌الحوائج، موسیِ جعفر
گره، از مشکلات خویش با دست تو وا کردم

 

خلاصه هر زمان هر مشکلی پیش آمد ای بانو
توسّل بر تو جستم از دل و جانت صدا کردم

 

عزاداران ثارالله (ع) را در صحن آیینه
چو دیدم یاد آن شاه شهید سر جدا کردم

 

از او آموختم ایثار و درس جان‌فشانی را
که هم خود، هم قلم را وقف در راه خدا کردم

 

سخن گفتم به عشق آل طاها در تمام عمر
بدون مُزد و مِنّت، حق جدّم را ادا کردم

 

نبودم چون پی نام و نشان؛ در گوشه‌ی عزلت
نشستم کار خود را عاری از روی و ریا کردم

 

شدم دردی‌کش (ساقی) کوثر، با دلی آگاه
چنانکه خویش را سرمست، از جام ولا کردم

 

نبستم دل به‌جز آل عبا (ع) در زندگی هرگز
از آنروزی که چشمم را درین غمخانه وا کردم

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/07/23

https://uploadkon.ir/uploads/665f12_24در-و-دیوار-قم،-از-غم-به-تن-رخت-عزا-کردا.jpg

وفات حضرت فاطمه‌ی معصومه (س)

«دریای رحمت»

 

در و دیوار «قم» از غم به تن، رخت عزا کرده
چنان‌که «شهر قم» را در غمت، ماتم‌سرا کرده

 

تو مهمان بودی ای دریای رحمت! در کویر قم
ولی قم را غم جان‌سوز تو ، صاحب‌عزا کرده

 

به دیدار برادر راهی مشهد شدی ؛ اما...
به ساوه دشمنت مَسموم با زهر جفا کرده

 

سعادت داشت شهر قم که باشد میزبان تو
چنان‌که مَرقدت این شهر را دارالشِفا کرده

 

ببالد قم به‌خود که هرکه آمد در حریم قم
غبار بارگاهت را به چشمش توتیا کرده

 

تویی اسطوره‌ی عصمت پس از زهرا درین عالم
که حق، نام تو را هم‌شأن دختِ مصطفا کرده

 

تو هستی فاطمه، معصومه، دخت حضرت موسیٰ
که از تو فخر بر عالم، علی موسَی الرضا کرده

 

نه تنها خواهر هشتم امام و، دخت موسایی
که ایزد شافعت از رتبه در روز جزا کرده

 

اگرچه عشّ آل مصطفیٰ باشد یقیناً قم
ولی قم را کرامات تو فارغ ، از بلا کرده

 

چو در تقوا و زهد و عِلم ، دارای مقاماتی ـ
چنین کشف و کراماتی، خدا بر تو عطا کرده

 

چو هستی مَظهر عِلم و فضیلت «حائری‌یزدی»
جوار بارگاهت، «حوزه‌ی قم» را بنا کرده

 

که قم شد مرکز عِلم و فقاهت در همه عالم
بسی عالِم که زیر سایه‌ات کسب ضیا کرده

 

خوشا آن‌کس که بوسد آستانت را به قم زیرا
عنایات تو ، زُوّار تو را از غم ، رها کرده

 

ببالد (ساقی) ای بانوی آب و آینه! بر قم
که از بَدو ِ تولد ، با تو ، او را آشنا کرده...

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/07/06

"اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه"

(دارالشفا)

 

اگر داری هزاران درد بی‌درمان بیا اینجا
که با اذن خدا باشد طبیب دردها اینجا

 

اگرچه هست پنهان مرقد خیرالنسا ، اما
به‌شوق مرقد آن بانوی عظما ، بیا اینجا

 

مزار حضرت معصومه‌ی قم را زیارت کن
که باشد جلوه‌ای از مرقد خیرالنسا اینجا

 

دعاهایت اجابت می‌شود در این حرم زیرا
که خفته ، اخت سلطان سریر ارتضا اینجا

 

دلِ درمانده و غمدیده‌ی خود را مداوا کن
که بی‌شک هست هم دارو و هم دارالشفا اینجا

 

بنوش از آب سقاخانه‌‌اش در صحن آیینه
که می‌باشد یقیناً چشمه‌ی آب بقا اینجا

 

ببوس این بارگاه و رفعت آن را تماشا کن
که باشد بوسه‌گاه مرتضی و مصطفی اینجا

 

دلِ خود را گرهْ زن بر ضریح این حرم با عشق
که دل را می‌کُند از بند این دنیا ، رها اینجا

 

دو رکعت با خلوص دل نماز عشق ، برپا کن
به بالاسر، که تا بینی به چشم دل، خدا اینجا

 

نمی‌ماند به‌جا ، کاخی همیشه جاودان اما
بقا را می‌توان بینی در این دار فنا ، اینجا

 

غبارِ غم بشوی از دیده و دل با نمِ اشکی ـ
که بی‌شک می‌دهد هم دیده و دل را جلا اینجا

 

مِس زنگاری دل را جلا ، نَه!... بل طلا دارد
به اکسیری که بر دل می‌زند این کیمیا اینجا

 

مشو غرّه به مال و جاه و... قلبت را مصفا کن
ندارد فرق زیرا در نظر ، شاه و گدا اینجا

 

نه تنها این حرم در قم ندارد مثل و همتایی
که هم شأن است حتی با مقام اولیا اینجا

 

نه تنها اهل قم بالد به خود ، از شأن این بانو
که می‌بالد به‌خود زین خواهری، حتی رضا اینجا

 

به غیر از شهر خود ، هر آشنا باشد غریب اما
تفاوت نیست بین هر غریب و آشنا اینجا

 

چنانکه شهر قم را عُشّ آل مصطفی خوانند
بنازد شیعه بر این بارگاهِ باصفا ، اینجا

 

خوشا چشمی که دل، بندد به دیدار حریم او
چو اهل قم ، که گردیده به گنبد ، مبتلا اینجا

 

خوشا آنکس که عادت کرده تا آید به‌گوش او
مناجات و اذان از مأذن ِ گلدسته‌ها اینجا

 

خوشا آنکس که سر را می‌گذارد بر حریم او
بدون ادعا و عاری از روی و ریا اینجا

 

چو می‌بوسد ضریح باصفایش را به صدق دل
زیارت کرده گویی مرقد شمس الضحا اینجا

 

شفاعت می‌کند چون شیعیان را در صف محشر
چگونه می‌توان دل کَند ، از صحن و سرا اینجا

 

اگر گم کرده‌ای راه خودت را از سر غفلت
بیا در این حرم، زیرا که باشد رهنما اینجا

 

گنهکاری ، اگر حتی دمی آید به این درگاه
شود شرمنده‌ی کردار ، بی‌چون و چرا اینجا

 

دخیل مِهر می‌بندد ضریح زرنگارش را
که بخشیده شود از جرم و عِصیان و خطا اینجا

 

خلاصه دست خالی رد نمی‌گردیم ازین درگاه
«اگر از صدق‌ دل‌ ، آریم‌ روی‌ التجا اینجا» ۱

 

دل زنگاری‌ات را پهن کن در این حریم مِهر
که پای زائرانش ، می‌دهد آن را جلا اینجا

 

مَشام جان ، معطر کن به عشق (ساقی) کوثر
اگر خواهی شوی مست از شراب جانفزا اینجا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/07/22

۱ـ استاد مجاهدی

(السّلامُ علیکِ یا فاطِمةَالمَعصومَة)

 

کبـــوتـــر دل ما ، میـل پـــر زدن دارد

ولی به دور حـــریـم مطهــرت بــانــو

ز بـانـوان جهان ، بعد مــادرت زهـــرا

جهان به قدر و مقـام تو می‌زند زانـو

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

"اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه"

(عصمت کبریا)

 

گــــل بـــــاغ حیــــاسـت معصومه
عصمــت کبـــــریـــــاست معصومه

 

دومین فاطمه‌ست و معصوم است
عتـــرت مصطفــــــاسـت معصومه

 

نــور چشمـــان مـــوســی ِ جعـــفر
اُخت شمس الضحــاست معصومه

 

شـیعـیـــــان را شفـیـــعه ی جنــت
ملجـــــأ و ملتجــــاســت معصومه

 

آفـــرینــش ، کنــــد مبـــــاهـــاتش
فخــر ارض و سمـــاست معصومه

 

تیـــهِ ظلمــت ز طــلعتـش روشــن
وَه کـه بـدرالــدجـــاست معصومه

 

کشتی فقـــه و فضـــل و تقـــوا را
بـخــــدا ، نــاخـــــداست معصومه

 

دختـــران را بـه عفــت و عصمــت
رهبـــــر و مقـتــــداســت معصومه

 

خـاک قـــم یافت عــزت از قدمش
بس‌که با عــز و جــاست معصومه

 

درب جنت به قم گشوده از اوست
این‌چنــین پـــر بهـــاست معصومه

 

قــــم شرف یــافتــه ز مـــرقـــد او
گـنــــج اُمّ القــــــراســت معصومه

 

مـــدفن فاطمــه اگر که گــُـم است
عــُـشّ آل عبــــــــاســـت معصومه

 

تــربتــش تـــوتیــــای چشــم مَلَـک
چونکـه دارالشفـــــاسـت معصومه

 

هرچـه خـواهـی ز کـــوی او بطلب
بحـــر جود و سخـــاست معصومه

 

خیـــز و از جـان به درگهش رو کن
کــه حـــریــم خـــداسـت معصومه

 

می‌بـَــرد دل ، ز زائــــران به کــــرم
مــرقـــدش دلـــربــــاست معصومه

 

بــا ریـــاکـــار و بـــا دغــــل پیــشه
صـــادق و بــی ریـــاست معصومه

 

گرچــه بــاشـد غـــریـب در ایـــران
بــــر همـــــه آشــــناسـت معصومه

 

روشـنی‌بخـش عـــالــم هسـتی‌‌ست
معـنــی والضحــــــاســت معصومه

 

حــَـرمَش بــارگــاه اهـــل دل است
چون حــریـم رضـــاسـت معصومه

 

بــر ضعـیــفان مــــانــده از کعبـــه
عــــرفـــات و منــــاسـت معصومه

 

قـــم اگرچه به غـــم قــریــن باشد
حــرمـش بــاصفــــاسـت معصومه

 

(ساقی) بـزم عــلم و عـرفـان است
ســـاغــــــر انمـــــــاســت معصومه

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

1382

(اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا فاطِمَةَ المَعصومَه)

 

مشهد چو قم به روی زمین، رَشکِ انجم است

 

چون زینتش حـریـم رضا، شمسِ هشتم است

 

صحنی که بعدِ صحــن رضــا دل بـَـرد ز خـلق

 

الحق حـــریـم حضرت معصـومه‌ی قــم است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا فاطِمَةَ المَعصومَه)

(بحر ‌رحمت)

‌کسی که بر همگان می‌دهد امیــد اینجاست
کسی که شام سـیه را کند سپــید اینجاست

‌مـــزار (حضرت معصومه) است این درگــاه
شفیـع و شـافی مـرضـاى ناامیــد اینجاست

‌مــریــد هــر کــه شــوى ، بـی‌بهـــا بـوَد زیـرا
که هم مـراد در اینجا و هم مـرید اینجاست

‌نـــواى نـــالــه اگـــر ســر کنــی ز راهِ بعیــــد
کسی که نـاى تو را می‌توان شنید اینجاست

‌مشـو ز رحمـت حــق ، نـاامیــــد در عـــالــم
که بحــر مرحمت و گـوهــر امیــد اینجاست

‌غمیــن مبـــاش! اگـــر قفـــل بســته‌‌ای داری
"فــزون‌تـر از عدد قفــل‌ها کلیــد اینجاست"*

‌بگیـــر دامــن او را ، کــه هـــرچــه را طــلبی
چه از ســیاه گرفته چه از سپــید اینجاست

‌شکــوفــه‌‌هاى اجـابـت، چو غنچه‌‌هاى بهــار
که از نسـیم دعــا می‌توان دمیــد اینجاست

‌به شعــر (ساقی) شوریده‌ دل درنگــی کــن!
کسی که می‌دهدت مستی مـدیـد اینجاست

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
* "
مرحوم هادی رنجی"

«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه»

‍ (شافع جنت)

 

قــم ، اگر شد عـشّ آل مصطفی(ص) و امّـتش
از وجــود «حضـرت معصـومه» بـاشـد علتـش

 

از فـــروغ روی او، بـاشــد منــــوّر شهــــر قــــم
چشمه‌ی خورشید چون شمعی‌‌ست نزد طلعتش

 

دختـر موسَی بن جعفر، خـواهــر سلطان تـوس
کز شرف شد سجــده‌‌‌گاه اهـل عــرفــان تربتش

 

معـدن عــلم و فقــاهـت هست و کنـز معــرفت
عــالمــان مـات‌اند و در حیـرت ز اوج حشمتش

 

اسـوه‌ی عِصـمت بُــوَد بـر دختـــران بــا وقـــار
چونکه معصومه‌‌ست نـزد حق ز فرط عصمتش

 

هر که با صـدق و صفــا بوسد ضــریحِ اَنــورش
کِـی؟ تـوانـد چشـم پوشـد از حـــریــمِ رحمتش

 

آنکــه تــوفیـقی نیـابد در حـــریــم و کـــوی او
تــا همیـشه می‌کشــد آه از دل پـــر حســرتـش

 

بـارگـاهـش می‌زنـد طعــنه بـه فــردوس بـریـن
کـز بــزرگـی و شـرف، این رتبــه دارد ساحتش

 

درگـه حـاجـات خلق است و کنــد حـاجـت روا
هرچـه میخـواهی بخــواه از درگــه ذی‌رفعتش

 

خــلوتی پیــدا کن و خود را ز غــم‌هـا وارهــان
بنــد مشکل‌های خود را ، بــاز کـن در خــلوتش

 

شـافــع جنّـت بـُوَد بر شیعیــان ، در روز حـشر
حقتعــالـیٰ امـر فـرمـود‌ه‌‌ست و داده رخصتش

 

طبــع من قاصــر بُـوَد در مـدح شهبــانوی قــم
بلکه صــدها همچو من عـاجـز بوَد در مِدحتش

 

آنقــدر دانـم که ســر سـاینــد شــاهــان جهــان 
چون گـــدایــان از حقــارت در حــریـم دولتش

 

هست الحـق (سـاقی) بـــزم شهــود و معــرفت
عــارفــان را می‌کنــد سرمستِ جــام شـوکتش

 

‌سید محمدرضا شمس (ساقی)

1389