اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲۶۰ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»

 

با چشم اشکبــار و دلـی غــرق سـوز و آه

 

آغــاز سال نــو، شده با «قـــدر» هم‌پگـاه

 

در ابتدای سال «پدر» چون رَوَد به عرش

 

تــا انتهـــای ســال، می‌آیــد «پسر» ز راه؟

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/01

«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»

(لایق دیدار)

 

کاش، این جمعه مرا لایق دیدار کنی!
دیده در دیده‌ی این عبد گنهکار کنی!

 

ای طبیب دل من! کاش بیایی و دمی
نظری بر دل این خسته‌ی بیمار کنی!

 

بکشی دست نوازش به سرم تا که مرا
از گران‌خوابِ پُر از دلهره، بیدار کنی!

 

کاش می‌شد که رهایم کنی از بند گناه
تا مرا در حرم عشق، گرفتار کنی!

 

گرچه بودم همه‌ی عمر به خواب غفلت
تو مرا با نفس معجزه، هشیار کنی!

 

بدمی با نفسی بر دل زنگاری من ـ
تا که پاک از دلم این توده‌ی زنگار کنی!

 

پیش پایت بنشینم بشوم مات رخت
تا مرا باخبر از عالم اسرار کنی!

 

راه پر پیچ و خم زندگی تار مرا ،
با فروغ نگهت روشن و هموار کنی!

 

کاش آیی و جهان نگران را پاک از ـ
شرّ کفار جفاپیشه‌ی جبّار کنی!

 

یوسف فاطمه! بازآ سر بازار و ببین :
عالَمی را ، ز دل و دیده، خریدار کنی!

 

خارزار است جهان، بی گل رویت، بازآ
که جهان را ز رخت، گلشن و گلزار کنی!

 

کاش ای (ساقی) میخانه‌ی هستی! ز کرم
از مِی عشق، مرا سرخوش و سرشار کنی!

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/12/23

(عزای خدیجه)

 

مـانده فلـک محــو در عطـــای خدیجه
حـاتـمِ طـِی، مـات در سخـــای خدیجه

 

همسر پیغمبــر اسـت و مفخــر نسـوان
بـَه‌بَـه ازیـن قــــدر و اعتـــلای خدیجه

 

حضرت زهرا که هست مظهــر عصمت
هسـت ز دامــــان بــا حیــــای خدیجه

 

در کـرم و صـدق و بــاوفــایی و همـت
نیست کسی که رسد به پـــای خدیجه

 

هسـتی خــود را نهــــاد در ره اســـلام
تـا کــه جهـــانی شـود گــــدای خدیجه

 

رفت به مـــاه خــــدا به نـــزد خـداوند
گشت خمــوش آوخــا نــــوای خدیجه

 

حضرت زهـــرا نه، بلکه خلق مسلمــان
داد ز کـف، ســایــه ی همــــای خدیجه

 

شرح مقــامش همیـن بُــوَد که پیمبـــر
نـــدبــه کنـد در غــــمِ عــــزای خدیجه

 

جنــة الاعلیٰ کـه هست مــأمـن نیکــان
گشت بـه پـاس سخـــا ســزای خدیجه

 

بـی‌خــرد آنکــو نکــرد درک مقـــامـش
مفتخـــر آنکـــو شــد آشـــنای خدیجه

 

داری اگـــر حــاجتــی، بـــدون تــأمــل
بــا دلــی آگــــاه، زن! صـــدای خدیجه

 

هــر گــرهـی را بکنـد بـــاز بــه عــالــم
دسـت سخـــا و گــــره‌گشــای خدیجه

 

(ساقی) غمــدیده زین مصیبتِ عظمــا
تسـلـیــتی گفــت در رثـــــــای خدیجه

 

گرچه زبــانـم بـوَد به وصـف وی الکـن
هسـت امیـــدم بـــوَد رضـــای خدیجه

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1379

(ماه رحمت و غفران)

 

این ماه که ماهِ رحمت و غفران است

 

بهره بَرد آنکس که در آن مهمان است

 

از سـیـنه چو زنگ کیــنه‌ها پـاک شود

 

این مـاه بــرای دردهــا درمــان است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/df0a10_25در-صولت-و-جمال،-شبیه-پیمبری-.jpg

(میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک باد)

 

ای در سخـــا و جــود، چو آقـــای انبـــیا
ای در وفــا و مِهــر، چو عبـــاس بــاوفــا
ای در نبــــرد و رزم، چو مـــولای اتقیـــا
ای در وقـار و حِـلم و درایت چو مجتـبا

ای کرده جــان خویش به راه خـدا فــدا

 

در صــولـت و جمــــال، شبــیه پیمبـــری
در شوکت و جـــــلال، مثــنای حیــــدری
در رتـبـت و کمــــال، یقیــناً کـه اکبـــــری
در طینت و خصال، چه‌گویم که محشری

ای زاده‌ی حســین! گـــل بـــاغ مصـطفــا

 

روشن شده‌ست چشم جهان از جمـال تو
عالم شده‌ست خیره به حسن و کمـال تو
خـرّم شده‌ست بـاغ جهـــان از جــلال تو
حیران شده‌ست سرو چمان زاعتـدال تو

ای مظهــر شجــاعــت و آییـــنه‌ی صفـــا

 

تو آمدی و «روز جــوان» از تو پـا گرفت
بسـتان عشق، از تو نشاط و صفــا گرفت
بلبــل به وجــد آمد و از تـو ، نـــوا گرفت
زهـره بساط عیش و طرب در سما گرفت

اِنس و مَلَـک به صوت و سرورند یکصـدا

 

نــور دل «حسـین» ، تـو و ، او : امـامِ تو
هستی «علیّ اکبر» و «لیلا»ست مامِ تو
مانده قلـم به وصف خصــال و مــرامِ تو
در کــربــلا چو مــاه، درخشــیده نـــامِ تو

ای مستِ جــام فیض شهــادت به نیــنوا

 

ای در خصــال و چهــره، نظیــر پیمبــرت
(ساقی) کـوثـر است علی، جــدّ اطهــرت
فخــر بشــر تــویــی به‌خــداونــد داورت
فخــر بشر، نه! فخــر خــدایی که پیکرت

پـرپـر شده‌ست ای گــل طــاهــا به کربلا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1398

(اَلسّلامُ عَلَیکَ یٰا اَبٰاعَبدِاللّٰهِ‌الْحُسَیْن)

میلاد سومین امام بر حق، حضرت حسین بن علی (ع) بزرگ پاسدار جهان اسلام و روز پاسدار مبارک باد.

 

« هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة »

 

چرا چرا که فقط دَم زنیم، از غم تو ؟
که درس‌های بزرگی‌ست در مُحرّم تو

 

ولی چو درک نکردیم انقلاب تو را...
دریغ و درد که هی دم زدیم از غم تو

 

مُحرّمِ تو نه تنها غم است و شیون و آه
که حک شده‌ست شعار تو روی پرچم تو

 

تو درس «عزت و آزادگی» به ما دادی
به خون خویش، که پنهان شده به ماتم تو

 

تو پاسدار بزرگ جهان اسلامی
که دین شد احیا با نهضت مکرّم تو

 

تو ایستادی چون کوه در بر ظالم
شنیده‌ایم اگرچه ز قامت خم تو

 

تو خم نگشتی و اِستاده بوده‌ای چون سرو
که سرفراز برفتی! ، به‌روح اکرم تو...

 

تو را ضعیف سرودند شاعران به‌خطا
چرا نگفتند از اقتدار محکم تو ؟

 

بدا به حال کسی که فقط غمت را دید
که این‌چنین می‌گوید وی از مُحرّم تو :

 

«به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشسته‌ایم سر سفره‌ی فراهم تو»

 

چه سفره‌ای که فقط بوی قیمه‌اش عالی‌ست
وگرنه نیست در آن قصه‌ی مُسلّم تو

 

تو جان، نثار نکردی برای گریه‌کنان
که دم زنند فقط از غم دمادم تو

 

تمام علقمه تسلیم اختیار تو بود
که کار دریا را می‌کند فقط دم تو

 

به تشنه‌کامی تو می‌کند اشاره کسی
که قطره‌ای نچشیده ز بحر اعظم تو

 

چنانکه علقمه و بحرها شود تجمیع
نمی‌شوند یکی قطره در بَرِ یَم تو

 

تویی تو قلزم فیض و غمامه‌ی رحمت
که پی نبرده جهانی ز جهل، از نَم تو

 

تو تشنه‌کام نبودی که بوده‌ای سیراب
خوشا کسی که لبش تر شود به زمزم تو

 

اگر اراده‌ی تو ، بود تا بنوشی آب...
فرات، خود می‌آمد به خیرمَقدم تو

 

قرار بود که (ساقیِ) دشت کرببلا
نشان دهد ادبش را به اهلِ عالَم تو

 

وگرنه خیل شغالان فرار می‌کردند
به علقمه ز هَراس از نبرد ضیغم تو

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/11/15

(مجلس رندان)

 

درآن محفل که بوی خدعه و تزویر می‌آید
یقیناً معرفت، در آن مکان، کم گیر می‌آید

 

نمی‌دانم چرا هرجا که حرفی از وفا باشد
به چشمم چهره‌هایی مملو از تزویر می‌آید

 

مکش بالا خودت را با تزاویر و ریاکاری
که فوّاره پس از بالانشینی، زیر می‌آید

 

مباش اهل خرافات و مپو راه خطا هرگز..‌.
که کفر از راهِ جهل و غفلت بی‌پیر می‌آید

 

برو در مجلس رندان نشین که پیر آن مجلس
مبرّا از خرافات است و با تدبیر می‌آید

 

مکن تکفیرم و بر من مگیری خرده ای واعظ
که عارف چون بوَد آگاه، با تفسیر می‌آید

 

به گوشم می‌رسد آوای غم هر لحظه امروزه
«که از هر سو صدای شیون زنجیر می‌آید» ۱

 

چنان غم، خانه کرده در دل از بیداد گردون که
نفس، از سینه بیرون، با تب تأخیر می‌آید

 

مشو اغفال دشمن گرچه خود را دوست می‌خواند
چنان که گرگ، در صحرا پی نخجیر می‌آید

 

جلا هرگز نمی‌گیرد دلی که غش در او باشد
به کار آهن و فولاد، کی اکسیر می‌آید ؟

 

چگونه می‌توان دل را تسلّی داد وقتی که :
سخن بر گوش‌ها، با ناله‌ای دلگیر می‌آید ؟

 

چه‌سان فهمد غم و درد دل درمانده‌ی نان را
کسی که از سرِ سفره، همیشه سیر می‌آید ؟

 

مَبندی دل به این دنیا که گر وقتت رسد، روزی
اجل، بر بردنت از غیب، همچون تیر می‌آید

 

طلب هرگز مکن مستی درین عالم ز بدمستان
که جام می فقط در دست (ساقی) گیر می‌آید.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/07

۱ ـ استاد مجاهدی

میلاد امام جواد (ع) مبارک باد.

(مظهر جود و سخا)

 

شد منوّر تا زمین از تابش روی جواد (ع)
آسمان خَم گشت در مِحراب ابروی جواد
ساحران مَسحور آن چشمان جادوی جواد
عاشقان ماتِ لب لعل سخنگوی جواد

دلبران دیوانه‌ی سیمای گلروی جواد

 

ماه و خورشید، آینه‌گردان روی او شدند
عِطر آگین، باغ‌ها زآن نوگل خوشبو شدند
عرشیان حیران آن گل‌چهر‌ه‌ی مَه‌ رو شدند
فرشیان شادی‌کنان با عرشیان هم‌سو شدند

عالَمی دلداده‌ی آن روی نیکوی جواد

 

شد «سَبیکه» مادرِ آن مظهر جود و سخا
او که بوده همسر «شاه سریر ارتضا»
طعنه‌ ها هرچند بشنیدند از قوم دغا...
دادشان پاسخ به این مولود فرخنده، خدا

عرشیان و فرشیان، دلبسته‌ی خوی جواد

 

شد پدر سلطان هشتم حضرت شمس شموس
آن که باشد قلبه‌ گاه شیعیان در خاک توس
گشت دشمن گرچه زین مولود فرخنده عبوس
روشنایی داد با رویش به چرخ آبنوس

هست عالم گوییا تاری ز گیسوی جواد

 

مَظهر جود و سخا می‌باشد و «باب المراد»
می‌دهد حاجات خلقی را چو می‌باشد جواد
ناامید از درگه او هیچ کس هرگز مباد
دلغمینان را کند با یک نگاهِ خویش شاد

جود و احسان است چونکه در ترازوی جواد

 

چون پدر را داد از کف آن مَه بُرج ولا
در بهار هشتمینِ عمر خود شد پیشوا
گرچه طفلی بود اما طبق فرمان خدا
شیعیان را گشت در راهِ حقیقت رهنما

سر بسایند عالمان از عجز، بر کوی جواد

 

شد نهم حجّت پس از جدّش علی روی زمین
تا شود بعد از پدر بر شیعیان یار و معین
آن معینی که ندارد در همه عالم قرین
تا دهد درس دیانت بر عموم مسلمین

دین حق پاینده می‌باشد ز بازوی جواد

 

شهره بر عِلم کلام و عالِمِ اخلاق بود
در میان عالِمان در نوجوانی طاق بود
در عبادت همچو جدّش شهره‌ی آفاق بود
در کمک بر مُستمندان دایماً مشتاق بود

حاتم طایی گدای جام مینوی جواد

 

(ساقیا) کوتاه اگرچه بود عمر آن امام
داشت در احکام دینِ حق، هماره اهتمام
زین‌سبب در نزد دشمن داشت حتیٰ احترام
چون بلند آوازه باشد در مفاهیم کلام

کر نموده گوش عالم را هیاهوی جواد.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(هـــادی راه)

 

هــادی شدی که راهنــمای جهـان شوی

 

روشــنگر مســیر شـب کــــاروان شوی

 

ما را به راه راست هـدایت کنی و خود

 

کشته به دست قافله‌ی رهــزنـان شوی

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/1bee06_24مباش-غَرّه-و-افتاده-باش-همچون-تاک-که-سرو،-تن-به-تب.jpg

(درس همت)

 

به کــار اگــر که کسی دل، مثــال مــور دهد
دگــر مُحــال بــوَد تــن بـه حـــرف زور دهد

 

ز فرط غیــرت، چنـدان کند تــلاش معــاش
که درس همــت و اِسـتادگی، به مـــور دهد

 

چگــونـه می‌شــود آیــا کــه عـافیـت‌طــلبی
شــب سمـــور، بــه رنــــج لــب تنــــور دهد

 

مبــاش غَـــرّه و افتــاده باش همچون تــاک
که ســرو، تــن به تبـــر، از سـرِ غــــرور دهد

 

چـه روزگـــار غـــریبــی شـده‌ است امروزه
چنـان که زندگی از غصــه، بــوی گــور دهد

 

مشــو ز رحمــت حــق نـاامیـــد در عـــالــم
کــه حــق، مـــراد دل بنـــده‌ی صـــبور دهد

 

بخــواه حــاجــت خود را از او که بی‌تردید
اگر که مصلحـت افتــد، نه یک؛ کـــرور دهد

 

کسی که ره بسپارد به چشمــه‌ی خـورشـید
بـه شـام ظلمتـــیان، پـــرتـــوی ز نـــور دهد

 

کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت
نه آن که دل به عبادت، به شوق حــور دهد

 

اگـر که نــور حقیـقـت به سـیــنه‌ هـا تــابـد:
«کلیم را چه نیازی که دل به طور دهد؟» ۱

 

درین زمانه که هر کس به نفــع خود کوشد
خوشا کسی که عصایی، به‌دست کــور دهد

 

چنـان کـه (ساقی) کــوثــر به پاس همت او
بــه روز حشــر، بــر او ، از مِـی طهـــور دهد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/04

۱ـ استاد مجاهدی