اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲۶۹ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

(محشر)

 

به مَعبر می‌کنی با ناز گیسوی رها ، محشر
درآن وقتی که طوفان می‌وزد ای نازنین دلبر

 

«اگر در روضه‌ی حسن تو زنبور عسل افتد
گلاب از ابر می‌بارد ز دودِ شمع، تا محشر»

 

نقاب از رخ چو می‌گیری کنی روشن جهانی را
که گویی سر برون آورده خورشید از دل خاور

 

چو می‌بیند تو را خورشید عالمتاب، از خجلت
نمی‌آید برون از چاه مغرب تا ابد دیگر

 

شرار هر نگاهت می‌زند آتش به قلب من
چنانکه می‌زند مرغ دلم در سینه‌ام پرپر

 

خوشا آن دل که می‌گردد گرفتار نگاه تو
خوشا آن کس که دارد بر سرش از عشق تو افسر

 

مرا کافی‌ست با عشق تو خوابم در لحد زیرا
که با یاد تو برخیزم ز جا در محشر اکبر

 

تو را می‌دید اگر که شیخ صنعان اول خلقت
یقین می‌شد همان دم بر خداوند جهان کافر

 

خوشا (ساقی) دهد یک جرعه‌ام از جام لب‌هایت
که پوشم چشم، از میخانه و از باده‌ی کوثر

 

چه باکی هست از فردای محشر گر به‌جرم عشق
مرا باشد جهنم بعد رفتن، از جهان، کیفر...

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/04/06

(آوای عطش)

 

بــاز ، آوای غـــم انگیـــز عـــزا آید به گوش
این صفیـر درد از عــرش عـُـلا آید به گوش

 

آمـده مــاه محـــرّم ، ماه سـوز و اشـک و آه
ماه سرهایی که شد از تن جـدا آید به گوش

 

بانگ "هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنصُرْنی" از سوی حسین
با دلــی خونین ز دشت کــربــلا آید به گوش

 

آهِ هفتـــاد و دو یـــار بــاوفـــا از دشت خون
همنــوا با آن شــه گلگــون قبـــا آید به گوش

 

باز آوای فغــــان و نــــالـــه و ســوز عطــش
از گـلــــوی تشـــنـگان نیـــــنـوا آید به گوش

 

باز از لـب‌هــای عطشان و گلـویی پر ز خـون
نــالــه ‌های اصغــر شیرین لقـــا آید به گوش

 

باز آواى ابـــاالفضـــل آن علمــــدار حســـین
با نــواى ادرک ادرک یـــا اخــــا آید به گوش

 

باز آواى تـــــلاوت ، بـــا نــــوایـــی آتشـــین
از سری بی تن ز عـرش نیـزه‌ها آید به گوش

 

باز آهِ جـــان‌گـــداز و سیــنه سـوز اهـل‌بیـت
از شقـاوت ‌های خصم بی ‌حیــا آید به گوش

 

بــــاز آواى یگــــــانــــه راوى دشـــت بــــــلا
زیـنــب آن غمـپـــرور آل عبـــــا آید به گوش

 

بی‌گمـــان از کــربـــلا بر خلـق عــالـم یکصدا
قصــه ی زیبـــایـی بـی انتهـــــا آید به گوش

 

تــا شـود سرمشق بر ابـنــــای آدم در جهــان
شــرح آیـــات شـریــف "انمّــــا" آید به گوش

 

بس غــم انگیـز است این ماهِ محـــرّم گوییا
هــای‌هــای گـریه از سوی خـــدا آید به گوش

 

جام (ساقی) پر ز خـون گردید از جــام بـــلا
بـانـگ نـوشانـوش آل مصطفــــا آید به گوش

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1392

(جنگ‌افروزان)

غــرب، در توطئه و فتـنه‌گری قهـار است

پـاچـه‌گیـر بشریت، سـگِ آن دربــار است

کارشان جنگ و جدال‌است و نفاق‌اندازی

همچو اعمال دگرْشان همه ناهنجار است.

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/647707_24‪روز-وصال-ماه-و-خورشید-است-امشب.jpeg

(وصال حضرت خورشید و ماه)

«آب و آینه»

 

روز وصال ماه و خورشید است امشب
بربط زنان در عرش، ناهید است امشب
حـور و مَلَک کِـل می‌کشند از شـادمـانی
حتی خـدا در حال تمجیـد است امشب

 

زیـرا امیـــرالمــؤمنـــین ، دامـــاد گشته
زهــرا ، عــروس این گـل شمـشاد گشته

 

مـات زمیـن امشب نگــاه آسمــان است
چون جشن زهــرا و امیر مؤمنـان است
پیــونـد «آب و آینـــه» وقتی کـه باشـد
عـاقـد بدون شک، خـداونـد جهان است

 

بــه‌بـه! به این پیوند مسعود و خجسته
چون عهـد آن را ، حضرت دادار بسـته

 

بـاشـد مبــارک ، ایـن وصـــال آسمـــانی
پیــونــد دو گـــل ، از گلســتان معـــانی
بـر شیعیـــان و جمـله دلــداران عــالــم
باشـد چنـین میــثاق ، رمــز جـــاودانی

 

نخــل ولایـت ، بــارور گــردد در امشب
دامـاد پیغمبر شود چون حیــدر امشب

 

حیدر، همان‌که نـور قلب شیعیــان است
حیدر همان‌که پادشاه انس و جان است
حیدر همان‌که لایق زهـــرا جز او نیست
حیدر همان‌که تا همیشه جــاودان است

 

(ساقی) کـوثـر باشد و خیـر کثـیر است
در روز محشر شیعیان را دستگیر است.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

1398

https://uploadkon.ir/uploads/a4af13_25نان-به-نرخ-روز-خوردن-کار-غیرتمند-نیست.jpg

(غیرتمند)

 

از گرانی گرچه بر لب‌ های‌ مان لبخند نیست

 

یا اگر دل‌هایمان از رنج و غم خرسند نیست

 

با قنـاعـت زندگانی می‌کنیم امروزه؛ چـون...

 

نـان به نـرخ روز خوردن کار غیرتمند نیست.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/23

https://uploadkon.ir/uploads/705010_25صید-شد-گرچه-بود-خود-«صیاد».jpg

(شهید سپهبد صیاد شیرازی)

«صیاد دل‌ها»

 

بود اهل مُروّت و مَردی
مَردِ رزم و خدای همدردی


ارتشی‌مَرد، از قماش بسیج
دلش آکنده بود از تهییج


سینه‌اش بود عاری از کینه
قلب او بود همچو آیینه


اهل تزویر و قیل و قال نبود
روی دوش وطن، وَبال نبود


من به چشمان خویشتن دیدم
آنچه را که بدون تردیدم


با خدا بود و خادم مَردم
سینه‌اش بود پهنه‌ی قلزم


ساده و بی ریا و خاکی بود
مَظهر مِهر و عشق و پاکی بود


چون به دافوس من شدم سرباز
دیدم او را به شیوه‌ای ممتاز ـ


داشت برخورد با صغیر و کبیر
بود اگرچه که اوستاد و امیر


در نگاهش نبود حسّ غرور
بود بر خصلتی چنین مشهور


من که سرباز و او امیرم بود
یار و همراه و دستگیرم بود


نه که با من که با همه نیکو
گفتگو داشت چون برادر، او


داشت لبخند دایماً به لبش
که نشان داشت از دل و ادبش


تندخویی نبود در کارش
هیچ چشمی ندید آزارش


هشت سالِ تمام را در جنگ
سپری کرده بود بی نیرنگ


چون که با ظلم بود در پیکار
بود بر چشم خائنان چون خار


صید شد گرچه بود خود «صیاد»
عاقبت شد سوار اسبِ مراد


که به دست منافقِ نامَرد
شد شهید آن امیر دشتِ نبَرد


بود کوتاه، عمر پر بارش
رفت و شد ملتی عزادارش


دارم ایمان که (ساقی) کوثر
شافعش هست در صف محشر


سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/21

https://uploadkon.ir/uploads/886b09_25پادشاهان-جهان-را-با-گدا-دانم-یکی.jpg

(کافر نیستم)


چون که اهل جیفه‌ی دنیای بی در نیستم
تشنه‌ی پُست و مقام و میز و منبر نیستم


گرچه دارم خامه‌ای زرّین به کف از لطف حق
در پی نام و نشان و لوح و دفتر نیستم


چون نسَب دارم ز مولایم امیرالمؤمنین
تا نفس دارم مُرید شخص دیگر نیستم


پایداری کرده‌ام عمری به راهش با خلوص
گرچه حتیٰ خاکِ زیرِ پای حیدر نیستم


نیست فرقی در نگاهم بین مخلوق خدا
اهل تبعیض و تزاحم چون ستمگر نیستم


مذهبم عشق‌است و باشد قبله‌گاهم راستی
دشمن و بدخواه مخلوقات داور نیستم


خم نگردد قامتم چون تاک، نزد این و آن
مثل سَروم راست‌قامت؛ گر صنوبر نیستم


پادشاهان جهان را با گدا دانم یکی
شاهِ مُلکِ عزتم هرچند قیصر نیستم


دوست دارم دوستی را با همه خلق جهان
گرچه می‌گویند با ایشان برادر نیستم


سنگِ تکفیرم مزن با دستِ تزویر و ریا
من مسلمان‌زاده‌ام، ای دوست! کافر نیستم


می‌کشم پَر عاقبت سوی خدا از این دیار
با سبکبالی، اگرچه من کبوتر نیستم


تا که هستم مَست جام (ساقی) کوثر علی
در پی جام می و دنبال ساغر نیستم.


سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/19

(وداع با ماه مبارک رمضان)

«ماه رحمت»

 

اندک‌ اندک ماهِ رحمت، رو به پایان می‌رود
رو به پایان ای دریغا ، ماهِ غفران می‌رود


ماه فیض و طاعت و ذکر و مناجات و دعا 
ماه زهد و پاکی و تقوا و ‌عرفان می‌رود


ماه خودسازی انسان، در کلاس مَعرفت
ماه دوری‌کردن از اغوای شیطان می‌رود


ماه عشق و بندگی در سجده‌گاه عاشقی
ماه تسبیح و نماز و، ماهِ جانان می‌رود


ماه یا سُبّوح و یا قدّوس و آن شب‌های قدر
ماه نازل گشتن آیات «قرآن»، می‌رود


ماه بر تن کردن «جوشن» که اسمای خداست
ماه مهمانی و توفیق فراوان، می‌رود


ماه لب بستن نه تنها بر طعام و شُرب آب
ماه امساک از گناه و جرم و عِصیان، می‌رود


ماه خیر و همدلی و رأفت و مِهر و وفا
ماه لطف و دستگیری از ضعیفان می‌رود


آن دلی که پی نبرده بر فضیلت‌ های آن ،
کِی خورَد افسوسِ آنچه رو به پایان می‌رود؟


ای که دل را شست‌وشو دادی به آب دیدگان!
دل چو شد پاک از گناه، از دست، آسان می‌رود


باش آگاه از «هوای نفسِ» خود در هر نفَس
گر شوی تسلیم او، از سینه ایمان می‌رود


(ساقیا)! از باده‌ی جان‌پَرور «ماهِ صیام»
هرکه نوشیده، به‌دنبالش شتابان می‌رود.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/06

«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»

 

با چشم اشکبــار و دلـی غــرق سـوز و آه

 

آغــاز سال نــو، شده با «قـــدر» هم‌پگـاه

 

در ابتدای سال «پدر» چون رَوَد به عرش

 

تــا انتهـــای ســال، می‌آیــد «پسر» ز راه؟

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/01

«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»

(لایق دیدار)

 

کاش، این جمعه مرا لایق دیدار کنی!
دیده در دیده‌ی این عبد گنهکار کنی!

 

ای طبیب دل من! کاش بیایی و دمی
نظری بر دل این خسته‌ی بیمار کنی!

 

بکشی دست نوازش به سرم تا که مرا
از گران‌خوابِ پُر از دلهره، بیدار کنی!

 

کاش می‌شد که رهایم کنی از بند گناه
تا مرا در حرم عشق، گرفتار کنی!

 

گرچه بودم همه‌ی عمر به خواب غفلت
تو مرا با نفس معجزه، هشیار کنی!

 

بدمی با نفسی بر دل زنگاری من ـ
تا که پاک از دلم این توده‌ی زنگار کنی!

 

پیش پایت بنشینم بشوم مات رخت
تا مرا باخبر از عالم اسرار کنی!

 

راه پر پیچ و خم زندگی تار مرا ،
با فروغ نگهت روشن و هموار کنی!

 

کاش آیی و جهان نگران را پاک از ـ
شرّ کفار جفاپیشه‌ی جبّار کنی!

 

یوسف فاطمه! بازآ سر بازار و ببین :
عالَمی را ، ز دل و دیده، خریدار کنی!

 

خارزار است جهان، بی گل رویت، بازآ
که جهان را ز رخت، گلشن و گلزار کنی!

 

کاش ای (ساقی) میخانه‌ی هستی! ز کرم
از مِی عشق، مرا سرخوش و سرشار کنی!

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/12/23