اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه می‌فهمد؟

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۴، ۰۵:۱۹ ب.ظ

(به سلیطهٔ مزدورِ هتاک به ساحت حکیم فردوسی)

«درد دنائت»

 

سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه‌می‌فهمد؟
خدا داند نمی‌فهمد؛ نمی‌فهمد؛ نه‌می‌فهمد ۱


سلیطه، از سر عادت کند سر را به هر سوراخ
نمی‌داند که شاید بیند آن چیزی که گوید: آخ


سلیطه، سِیر کرده با سبک‌مغزی به آثاری
که باشد موجب آگاهی و پندار و بیداری


سلیطه! تو کجا و، شاهنامه‌خوانی و، تفسیر؟
چه می‌فهمی ز فردوسی و اشعارِ تر و تعبیر


سلیطه! سیرتِ ناپاک خود را فاش کردی تو
که خود را چون نخود، ناخوانده در این آش کردی تو؟


سلیطه! تو کجا و، طنزپردازی و، دانایی؟
مکش ای دلقک بوزینه‌وش! فریاد رسوایی


«زبان پارسی» شد زنده با اشعار فردوسی
عجم بالد به خود از دانش و پندار فردوسی


اگر «قانون» دهانت را نگیرد گِل، گنهکار است!
به ایران و به ایرانی و فردوسی، بدهکار است


دهانی که شود وا بی‌جهت، سر را دهد بر باد
خموشی پیشه کن ای یاوه‌گوی بی بن و بنیاد


گهی بر چپ بتازی و گهی بر راست می‌تازی
مبرهن شد که در دست منافق می‌کنی بازی


مکن خوش‌رقصی ای ابله! برای عده‌ای نادان
به شوق لقمه‌ی نانی، مکن مزدوری شیطان...


به فردوسی نه توهین بلکه توهین بر وطن کردی
سپس «کاپی» که گفتی را، از آنِ خویشتن کردی


مبارک باشدت آن «کاپ» و، آن چه لایق آنی
چنین کاپی به‌پاس خودفروشی بر تو ارزانی


اهانت نیست طنز ای بی‌خرد! طنز آبرو دارد
لباس طنز تو بر قامتت صدها رفو دارد


نداری بیش ازین ای بی‌هنر! پندار و استعداد
مَده از شوق شهرت، آبروی خویش را بر باد


اگر بینی خودت را یک نظر در آینه، گاهی
یقیناً بشکنی آیینه را با سنگ خودخواهی


از آن میمون که زشتی‌اش ز همسانان خود بیش است
مرا رخسار تو یادآور آن زشت اندیش است


برو اندیشه کن در خویش و اصل خویش پیدا کن
حیای مُرده‌ی خود را به روح تازه، احیا کن


مکن کاخ اَمَل را در هوای نفسِ دون، بنیان
بنای سُست پِی، دیری نپاید می‌شود ویران


اگرچه نیستی لایق که کَس گوید جوابت را
ولی چون آینه، کردم عیان، ذات خرابت را


درین آیینه ذاتت را به چشم دل تماشا کن
سپس دردِ دنائت را به اندیشه، مُداوا کن!


سخن، آهسته گفتم با تو تا شاید به خود، آیی
وگرنه با تو می‌گفتم سخن‌ها، بی شکیبایی


شنو از من که هستم مَست جامِ (ساقی) کوثر
که حق می‌گویم و جز حق نمی‌باشد مرا یاور:


مَبَر نام بزرگان را به زشتی تا ابد هرگز
که می‌باشد قلم در وصف مردان خدا عاجز


سید محمدرضا شمس (ساقی)


‌‌۱ـ سلیطه : زن بددهان، زن زبان‌دراز

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی