اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

"بعثث خاتم الانبیا، حضرت محمد مصطفیٰ (ص) مبارک باد."

(مبعث)

 

در زمانی که بشر با چشم بینا ، کور بود
روزهای آفتابی ، چون شبی دیجور بود
سرنوشت دختران محکوم خاک گور بود
هر کسی بر کشتن نوزاد خود مجبور بود

 

آفتابی سر زد از مشرق چو اسلام مبین
کرد روشن از شعاعش ظلمت روی زمین

 


شد پیام آور کسی که بود اهل آسمان
آنکه از مَدّ نگاهش نقش بسته کهکشان
تا کند ابلاغ ، فرمان خداوند جهان...
گفت: من هستم محمد ، خاتم پیغمبران

 

دین من اسلام و قرآن مبین ، آیین من
هست قرآن برترین و هست کامل دین من

 


در "حِرا" قرآن حق گردید بر من آشکار
جبرئیل آورد پیغام خدا ، در آن دیار
گفت: "اقرأ یا محمد"! آیه‌ی پروردگار
گفتمش خواندن نمی‌دانم ؛ بگفتا ای نگار :

 

"اقرأ باسم ربکَ..." ؛ خواندم به آوای بلند
گشت روشن آیه‌ها بر من بدون چون و چند

 


"قم فأنذر" گفت بر من آن خدای بی‌قرین
تا کنم آگاه ، انسان را ، ز قرآن مبین
گرچه گرگِ شرک و کینه از یسار و از یمین
کرده از بغض و عناد و حیله در راهم کمین

 

از خدا خواهم مرا تا از گزند مشرکان
در مسیر اعتلای دین حق ، دارد امان

 


کفر و بیداد و تجاوز بود در هر جا عیان
بود ابوسفیان ، بزرگ مکه و بازارگان
برده داری بود عادی در عیان و در نهان
غارت و عصیانگری و ظلم و نخوت توامان

 

بت پرستی بود مَشی و شیوه‌ی اهل حجاز
کز جهالت ، با بتان بودند در راز و نیاز

 


تا محمد ، آمد و بت‌های سنگی را ، شکست
گفت دست حضرت حق، از همه بالاتر است
رشته‌ی جهل و خرافات عرب از هم گسست
گفت از حق تا شود مخلوق حق، یکتاپرست

 

نیست شایان پرستش ، دست ساز آدمی
کِی توان خوانَد بشر، بت را خدای عالمی؟

 


گرچه قوم مشرکین با کینه و خشم و غضب
دشمنی کردند از آغاز ، با او بی سبب
بود راسخ آن رسول الله اعظم روز و شب
تا دهد پایان به جهل و خودسری‌های عرب

 

پرچم اسلام شد در اهتزاز و پایدار
چون که اسلام است دین کامل پروردگار

 


برترین مردی که او را مَحرم اسرار بود
هم مرید و همنشین و مونس و غمخوار بود
همچنین در غزوه‌ها بعد از نبی، سالار بود
او علی شیر خدا ، آن حیدر کرار بود

 

چون علی را دید در معراج با خود مصطفی
گفت غیر از من نداند کیست شاه لا فتی

 


(ساقی) کوثر علی اَست و شفیع محشر است
همسر زهرا و آرام دل پیغمبر است
بعد احمد ، از تمام انبیا والاتر است
شیعیان را بعد پیغمبر امیر و رهبر است

 

آنکه در وصفش بگفتا جبرئیل از افتخار
" لا فتی الا علی ، لا سیف الا ذوالفقار "

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(انسان)

 

مانده‌ام بین این همه حیوان
که چرا نام ما شده انسان ؟

 

گرچه حیوان درنده‌‌خو باشد
خوی ما بدتر است از حیوان

 

خون همنوع خویش می‌ریزیم
حیَوان کِی دَرَد ز همنوعان؟

 

چون برادرکشی شد از اول
درس انسانیت ، بدون گمان

 

که شود کشته حضرت هابیل
از عناد برادری ، نادان

 

ما همه از نژاد قابیلیم
با هزاران ادله و برهان

 

نیست والله اشرف مخلوق
آنکه خونخوار بوده از بنیان

 

این دروغی بزرگ می‌باشد
گرچه باشد به گفته‌ی قرآن

 

که بشر خون یکدگر ریزند
من ندارم بر این سخن ایمان

 

نیست شکّی درآنچه می‌گویم
چون رسیدم به نقطه‌ی ایقان

 

حَیَوانیم جملگی زیرا...
چون ندیدم شرافتی به میان

 

چونکه حیوان درَد ضعیفان را
تا کند دردِ جوع را درمان

 

آدمی نیز ، این‌چنین باشد
عاری از مهر و رأفت و احسان

 

دشمنان را شغال می‌خواند
خویش را شیر بیشه و میدان

 

خوی انسان چو خوی حیوان است
خود ادا کرده بارها این‌سان

 

گاه خود را چو گرگ می‌خواند
حرف دل را ، ادا کند به زبان

 

گاه گوید که من سگم ؛ آری
می‌کند ذات خویش را اذعان

 

گرچه شیر و شغال و گرگ و سگ‌اند
همه مخلوق حضرت سبحان

 

پس چه فرقی درین میان باشد
بین انسان و طینت حیوان

 

همه حیوان و آدمی صورت
همه خونخوارتر ز نسل ددان

 

همه خودخواه و سینه‌ها خالی
از مرام و مروّت و وجدان

 

همه دل‌های‌مان پر از کینه
همه جابر به قدر وسع و توان

 

همه ظالم ز خوی اهرمنی
عاری از عدل و منطق و میزان

 

ظلم انسان همیشه پنهانی‌ست
ظلم حیوان ولی بوَد به عیان

 

فرق حیوان و آدمی این است
که بشر عیب خود کند کتمان

 

بنده‌ی نفس خویش می‌باشد
دم زند گرچه از خدای جهان

 

می‌کند ظلم و با ریاکاری
تا نفس هست می‌دهد جولان

 

قافیه گشت اگرچه ، تکراری
واقفم بر خطای خود یاران!

 

(ساقیا) آخرین کلام این است
که بشر هست ، بدتر از حیوان

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)