بر نیزه میرود سر سالار نینوا
(حَیّ عَلَی العَزا)
ماه محرم آمد و حیّ علَی العَزا
بر نیزه میرود سر سالار نینوا
آن سر که بود "سَرور آزادگانِ" دهر
با تیغ جهل، گشت جدا از تن از قفا
چون زیر بار ظلم یزید و متابعین
هرگز نرفت زاده ی زهرا و مرتضا
بست آب را به روی عزیزان اهلبیت
ابن زیاد پست ؛ همان نطفه ی زنا
فرمان جنگ داد به بن سعد دون و گفت :
خواهی اگر امارت ری ، خود به ما نما
آگاه باش اگرچه کثیرند لشکرت
با لشکری قلیل، نیفتی به قهقرا
جنگی بپا نمای ، مبادا که یک نفر
از لشکر حسین بماند کسی به جا
ناقوس جنگ را چو دمیدند؛ بی امان
کشتند هر که بود ، از اصحاب باوفا
بعد از شهادت همه یاران، سوی حسین
آمد علی ِ اکبر رعنا ، به التجا ـ
اذن پدر گرفت که اینک علیه کفر
تا پا نهد به معرکه، آن شِبهِْ مصطفا
بی واهمه نهاد قدم در مصاف ظلم
شد کشته گرچه؛ کُشت از آن لشکر دغا
فریاد و آه و ندبه شد از خیمهها بلند
دیدند پیکری که شده قطعه قطعه را
سوز عطش ز سینه توان را گرفته بود
گرمای دشت، شعله کشان همچو اژدها
از فرط تشنگی عزیزان اهلبیت (ع)
فریاد العطش ز زمین خاست بر هوا
عباس ، آن یگانه "علمدار شاه دین"
رفت از فرات ، آب بَرد تا به خیمهها
با تیغ کین و کفر به فرمان شمرِ دون
در علقمه ، دو دست علمدار شد جدا
بگْرفت مَشکِ آب به دندان و شد روان
بر سوی خیمههای عزیزان ، که از قضا
مَشکش درید تیر و تنش را هدف گرفت
دستی که داشت اِذن ، به کشتار اتقیا
هرگز ندید چشم فلک اینچنین ستم
نشنیده نیز گوش فلک اینچنین جفا
بر کف گرفت کودک عطشانِ خود حسین
فریاد زد که : تشنه بوَد میشود فنا
آبی دهید محض خدا بر رضیع من
انصاف اگر که هست درون دل شما
گوشی نبود کور و کران را ز فرط بغض
رحمی نبود در دل آن قوم بی حیا
آبش نداد دستی و دستی بلند شد
بر کف گرفت تیر و کمان را درآن فضا
زیر گلوی اصغر شش ماهه ، حرمله
تیر سه شعبه کرد ز سنگیندلی رها
در کربلا نهایت بیداد و خشم و کین
شد ثبت، با قساوت دلهای بی خدا
هفتاد و دو گلاله ی بستان معرفت
پرپر شدند ، از ستم و جور اشقیا
خون میچکد به روی زمین از فراز عرش
در سوکِ کشتگان سرافراز کربلا
نخل بلند "سَرور آزادگان" شکست
پشت فلک خمید ، ازین داغ جانگزا
در راه حق قدم چو گذاری علیه ظلم
باید که بگذری ز خود و خویش و آشنا
آنکو ز عشق ، فانی فی الله میشود
در راه حق به شوق خدا میشود فدا
خوشبخت آن کسی که کند ، بندگی حق
راهی جز این چو نیست به سرچشمهٔ بقا
بیچاره آن کسی که اسیر هویٰ شود
خود را کند به بند مکافات ، مبتلا
کرب و بلا مبارزه ی عقل و عشق بود
در این مبارزه فقط عشق است رهنما
(ساقی)! قلم چگونه تواند رقم زند
ظلمی که شد به آل پیمبر ، به ناروا
- ۰۰/۰۵/۲۴
واو!
واقعا فوق العاده شعر میگین!