اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

https://uploadkon.ir/uploads/df0a10_25در-صولت-و-جمال،-شبیه-پیمبری-.jpg

(میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک باد)

 

ای در سخـــا و جــود، چو آقـــای انبـــیا
ای در وفــا و مِهــر، چو عبـــاس بــاوفــا
ای در نبــــرد و رزم، چو مـــولای اتقیـــا
ای در وقـار و حِـلم و درایت چو مجتـبا

ای کرده جــان خویش به راه خـدا فــدا

 

در صــولـت و جمــــال، شبــیه پیمبـــری
در شوکت و جـــــلال، مثــنای حیــــدری
در رتـبـت و کمــــال، یقیــناً کـه اکبـــــری
در طینت و خصال، چه‌گویم که محشری

ای زاده‌ی حســین! گـــل بـــاغ مصـطفــا

 

روشن شده‌ست چشم جهان از جمـال تو
عالم شده‌ست خیره به حسن و کمـال تو
خـرّم شده‌ست بـاغ جهـــان از جــلال تو
حیران شده‌ست سرو چمان زاعتـدال تو

ای مظهــر شجــاعــت و آییـــنه‌ی صفـــا

 

تو آمدی و «روز جــوان» از تو پـا گرفت
بسـتان عشق، از تو نشاط و صفــا گرفت
بلبــل به وجــد آمد و از تـو ، نـــوا گرفت
زهـره بساط عیش و طرب در سما گرفت

اِنس و مَلَـک به صوت و سرورند یکصـدا

 

نــور دل «حسـین» ، تـو و ، او : امـامِ تو
هستی «علیّ اکبر» و «لیلا»ست مامِ تو
مانده قلـم به وصف خصــال و مــرامِ تو
در کــربــلا چو مــاه، درخشــیده نـــامِ تو

ای مستِ جــام فیض شهــادت به نیــنوا

 

ای در خصــال و چهــره، نظیــر پیمبــرت
(ساقی) کـوثـر است علی، جــدّ اطهــرت
فخــر بشــر تــویــی به‌خــداونــد داورت
فخــر بشر، نه! فخــر خــدایی که پیکرت

پـرپـر شده‌ست ای گــل طــاهــا به کربلا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1398

(اَلسّلامُ عَلَیکَ یٰا اَبٰاعَبدِاللّٰهِ‌الْحُسَیْن)

میلاد سومین امام بر حق، حضرت حسین بن علی (ع) بزرگ پاسدار جهان اسلام و روز پاسدار مبارک باد.

 

« هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة »

 

چرا چرا که فقط دَم زنیم، از غم تو ؟
که درس‌های بزرگی‌ست در مُحرّم تو

 

ولی چو درک نکردیم انقلاب تو را...
دریغ و درد که هی دم زدیم از غم تو

 

مُحرّمِ تو نه تنها غم است و شیون و آه
که حک شده‌ست شعار تو روی پرچم تو

 

تو درس «عزت و آزادگی» به ما دادی
به خون خویش، که پنهان شده به ماتم تو

 

تو پاسدار بزرگ جهان اسلامی
که دین شد احیا با نهضت مکرّم تو

 

تو ایستادی چون کوه در بر ظالم
شنیده‌ایم اگرچه ز قامت خم تو

 

تو خم نگشتی و اِستاده بوده‌ای چون سرو
که سرفراز برفتی! ، به‌روح اکرم تو...

 

تو را ضعیف سرودند شاعران به‌خطا
چرا نگفتند از اقتدار محکم تو ؟

 

بدا به حال کسی که فقط غمت را دید
که این‌چنین می‌گوید وی از مُحرّم تو :

 

«به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشسته‌ایم سر سفره‌ی فراهم تو»

 

چه سفره‌ای که فقط بوی قیمه‌اش عالی‌ست
وگرنه نیست در آن قصه‌ی مُسلّم تو

 

تو جان، نثار نکردی برای گریه‌کنان
که دم زنند فقط از غم دمادم تو

 

تمام علقمه تسلیم اختیار تو بود
که کار دریا را می‌کند فقط دم تو

 

به تشنه‌کامی تو می‌کند اشاره کسی
که قطره‌ای نچشیده ز بحر اعظم تو

 

چنانکه علقمه و بحرها شود تجمیع
نمی‌شوند یکی قطره در بَرِ یَم تو

 

تویی تو قلزم فیض و غمامه‌ی رحمت
که پی نبرده جهانی ز جهل، از نَم تو

 

تو تشنه‌کام نبودی که بوده‌ای سیراب
خوشا کسی که لبش تر شود به زمزم تو

 

اگر اراده‌ی تو ، بود تا بنوشی آب...
فرات، خود می‌آمد به خیرمَقدم تو

 

قرار بود که (ساقیِ) دشت کرببلا
نشان دهد ادبش را به اهلِ عالَم تو

 

وگرنه خیل شغالان فرار می‌کردند
به علقمه ز هَراس از نبرد ضیغم تو

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/11/15

(مجلس رندان)

 

درآن محفل که بوی خدعه و تزویر می‌آید
یقیناً معرفت، در آن مکان، کم گیر می‌آید

 

نمی‌دانم چرا هرجا که حرفی از وفا باشد
به چشمم چهره‌هایی مملو از تزویر می‌آید

 

مکش بالا خودت را با تزاویر و ریاکاری
که فوّاره پس از بالانشینی، زیر می‌آید

 

مباش اهل خرافات و مپو راه خطا هرگز..‌.
که کفر از راهِ جهل و غفلت بی‌پیر می‌آید

 

برو در مجلس رندان نشین که پیر آن مجلس
مبرّا از خرافات است و با تدبیر می‌آید

 

مکن تکفیرم و بر من مگیری خرده ای واعظ
که عارف چون بوَد آگاه، با تفسیر می‌آید

 

به گوشم می‌رسد آوای غم هر لحظه امروزه
«که از هر سو صدای شیون زنجیر می‌آید» ۱

 

چنان غم، خانه کرده در دل از بیداد گردون که
نفس، از سینه بیرون، با تب تأخیر می‌آید

 

مشو اغفال دشمن گرچه خود را دوست می‌خواند
چنان که گرگ، در صحرا پی نخجیر می‌آید

 

جلا هرگز نمی‌گیرد دلی که غش در او باشد
به کار آهن و فولاد، کی اکسیر می‌آید ؟

 

چگونه می‌توان دل را تسلّی داد وقتی که :
سخن بر گوش‌ها، با ناله‌ای دلگیر می‌آید ؟

 

چه‌سان فهمد غم و درد دل درمانده‌ی نان را
کسی که از سرِ سفره، همیشه سیر می‌آید ؟

 

مَبندی دل به این دنیا که گر وقتت رسد، روزی
اجل، بر بردنت از غیب، همچون تیر می‌آید

 

طلب هرگز مکن مستی درین عالم ز بدمستان
که جام می فقط در دست (ساقی) گیر می‌آید.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/07

۱ ـ استاد مجاهدی