اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

https://uploadkon.ir/uploads/50a201_25نمی‌دانم-جهان-خالی-چرا-از-شر-نمی‌گردد-؟.jpg

(بنی آدم)

 

نمی‌دانم جهان، خالی چرا از شَر نمی‌گردد؟
بنی آدم، شریکِ دَردِ یکدیگر نمی‌گردد ؟

 

چرا دایم جهان درگیر استبداد و خونریزی‌است؟
که جاری «عدل» در دنیای پهناور نمی‌گردد؟

 

چه فرقی هست بین غزّه و لبنان و اِمریکا؟
چرا انسانیت اجرا به هر کشور نمی‌گردد ؟

 

اگر ابلیس را قدرت نمی‌دادی خداوندا!
عیان می‌شد که حتیٰ یک نفر کافر نمی‌گردد

 

یقین دارم که شد ابلیس، غالب بر بشر، زیرا
دلی خالی ز بغض و کینه‌ی مُضمَر نمی‌گردد

 

چو بذر کینه را قابیل در دل کاشت از اوّل
درختِ همدلی و مِهر، بارآور نمی‌گردد

 

عناد و کینه‌توزی ریشه دارد از دَمِ خلقت
که قطع این ریشه‌ها از سینه‌ها دیگر نمی‌گردد

 

برادر با برادر چون شود دشمن، بدون شک
انیس و خیرخواه مادر و خواهر نمی‌گردد

 

همه، دم از خدا و دین و مذهب می‌زنند، اما
به باطن، یک نفر حتیٰ خداباور نمی‌گردد

 

به ظلْماتِ فنا خو کرده این مخلوق بی ‌وجدان
همه نحس‌اند و یک تن نیز نیک اختر نمی‌گردد

 

دَد و دیوند این نامردمان آدمی‌صورت
که این‌سان گرگ و کفتار و شغال و خر نمی‌گردد

 

اگرچه لفظ انسان زینت این خلق می‌باشد
ولی آدم، کسی با زینت و زیور نمی‌گردد

 

چنان گندی زده این اشرفِ مخلوق بر عالم
که پاک این گندها با زمزم و کوثر نمی‌گردد

 

سؤالی می‌کُشد ما را که از این خلقت جانکاه
چرا مأیوس از خَلقِ بشر، داور نمی‌گرد؟

 

پدر، آدم ؛ ولی فرزندِ آدم چون نشد آدم
سِتروَن، از چه دیگر حضرت مادر نمی‌گردد؟

 

بشر، خون‌ریز بود از بَدو خلقت نیز تا پایان
بوَد خون‌ریز و دنیا هم ازین بهتر نمی‌گردد

 

ز نصّ جمله‌ی «لولاکَ» فهمیدم که در عالم
مُنزّه از گنه، جز آل پیغمبر (ص) نمی‌گردد

 

عدالت نیست در عالم ز تبعیض‌ات خداوندا!
که می‌دانی خزف، هم‌سنگ با گوهر نمی‌گردد

 

خدایا عفو کن! در خلقتت طرحی دگر، انداز
که بینی هیج انسانی خیانت‌گر نمی‌گردد

 

چو معصوم آفریدی آلِ طاها را همین کافی...
که شیطانت حریف دوده‌ی حیدر نمی‌گردد

 

مُنزّه از گنه، باشد اگر هر کس، تو خود دانی
حریفش نیز شیطان با دوصد لشکر نمی‌گردد

 

چو شیطان آفت انسان شد از آغازِ این خلقت
یقین نخلی که زد آفت، دگر خوش‌بَر نمی‌گردد

 

ازآن روزی که شیطان شد مُصمّم در فریب خلق
لبِ انسان، بدون اذنِ شیطان، تر نمی‌گردد

 

اجل را گو خدایا ، تا بگیرد جان شیطان را
که انسان، مُرده‌ی ابلیس را نوکر نمی‌گردد

 

ازین وضعی که می‌بینم گمان دارم خداوندا!
مُیسّر، پاسخ شعرم به جز محشر نمی‌گردد

 

که می‌بینم بشر را جمله در قعر جحیم، اما
کسی خلد آشیان، جز آل پیغمبر نمی‌گردد

 

مکن تکفیرم اکنون هم‌سخن! چون جاهلان هرگز
که «اهل افترا»، انسانِ دانشور نمی‌گردد

 

سخن کوتاه کن (ساقی) سرودی آنچه را باید
که تفسیر کلامت جا ، به صد دفتر نمی‌گردد .

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

1401/08/08

(اختـــلاس)

 

گشــته ویـــران ، زنــدگــانی از اسـاس
رفتـــه از بـــاغ دیـانـت ، عِطـــر یــاس
نیست گــویـا یک نفــر ، مــولا شــناس
تـا بگـوید حــرف حق را بــی هـــراس:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

فقـــر بــاشــد منـشـأ فســق و فجـــور
مـی‌بَـــرد از ســیـــنـه ، آرام و سُـــرور
خــانــه‌هــا را مـی‌کنــد مــاننــد گــــور
این نــدا آید بـه گــوش از مــرده‌شــور:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

بی‌حجــابـی، گرچـه امــری نـابجـاست
در حقیقـت ، اعتــراضی بی‌صــداست
ورنـه ایـن ملـت، به احکــام آشــناست
ایـن صـــدای اعتـــراضِ نســل‌هــاست:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

خـــم شــده از بــار محـنــت‌‌هــا کمـــر
گشــته شـرمنـــده پــــدر ، نـــزد پســر
کــه نــــدارد بــــاغ او ، دیگــــر ثمــــر
شِکــوه می‌خیــزد ز نایش چون شــرر:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

انـدک انـدک شـادی از دل، پــر کشــید
از گـــرانــی پشـت ایـــرانــی خمیــــد
بیـت بعـــدی را بــه هنگـــام خــــریــد
گــوش کاسب از جمــاعـت می‌شـنــید:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

آنکه خــورده مــال ملــت را چو مـوش
نیست انســان بلکــه بـاشد از وحــوش
خــون هــر آزاده‌ای ، آیـــد بـه جـــوش
از شهیــدان ایـن نـــدا آیــد بـه گــوش:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

ای کـه مسؤولی ، دمــی انــدیشــه کن!
ســــیرت مـــولا علــــی را پیـشــه کن!
قطـــع ، پـــای مختـلس، از ریـشــه کن
ایـن شغـــالان را بـــرون از بیـشــه کن

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

گرچــه دل‌هـامـان بسوزد چون سـپــند
کس نمـی‌گــوید خـــر ِ ملّـت، به چنـــد؟
گفـت (ساقی) حــرف خلقــی دردمنــد
کــه شــده زار و نــــزار و مسـتـمـنــــد:

 

آنچــه خلقــی را نمــوده آس و پـــاس
اختلاس است اختلاس است اختلاس

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(دَرد)

 

دَرد را از هــر طــرف خواندم بدیدم دَرد هست

 

درکِ آن ، صـرفــاً بـــرای مـَــردمِ همــدرد هست

 

کــام تلـخ مـَـردم پُر دَرد ، کـِـی شــیریــن شود؟

 

تا که این دنیــا ، به کــامِ مـَـردمِ نـامـَـرد هست.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

«اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ»

(حدیث نصّ)

 

بشنو به گوش جان ز رسول این حدیث نص
تـا کـه عـبـث ، حـــــرام نگـــردد تـو را نفـَس

 

دست از طـلب مــدار که دنیــای بـی هـــدف
چیــزی شـبــیه مـُــردنِ هر روزه است و بس

 

دنیــــــا بــــدون درک مفــــــاهیــــم بیشــتر
بــر آنکــه اهــــل علــــم بـــوَد می‌شود قفس

 

خـواهــی اگـر که پـَــر بکشی سـوی آسمـــان
مثل عقــــاب باش به طینت؛ نه چون مگـس

 

آبـی کـه راکـــد است چـو مــــرداب می‌شود
آبـی کـه جـــاری است شود رود ، چون اَرَس

 

قـاطــــر ز تنـــبلی بکشـد کــــوه را بـه دوش
امـا بــه زیــر پـــای ، نهـــد کــــوه را ، فـَـرَس

 

آن شــاخــه‌ای کـه بـــار نــدارد بــه روزگـــار
بـا دسـت بـاغبـــان جهــــان می‌شـود هـَـرَس

 

بـا همـت و تـــلاش بـه رفعــت تــوان رسـید
فرصت شمـار و قــدر بــدان مــانــده‌ی نفَس

 

کـم کـم نـــوای "ارجعــی" از دور ، می‌رســد
ای کــاروان! به گـوش شنو بانگ این جــرس

 

(ساقی)! ز گـل ، گــلاب ِ معطّــر توان گرفت
کاین رتبــه را نـداده خدایت به خـار و خس

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)