(السّلام علیکِ یا فاطمةالزهراء)
که دیده؟ سنگ به آیینه، بیبهانه زدن
شرار ، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟
کمان جور کشیدن به پنجهی بیداد
به قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدن
بهسان باد خزان ، در اوان فصل بهار
بهشاخ و برگِ "گل یاس" تازیانه زدن
ز بغض و کینه و نفرت ز شاخه گلچیدن ـ
بهداس ظلم ـ بههنگامهی جوانه زدن
به زهر حَنظل نارس ز جهل و بیخردی
و حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدن
بهشوق جاه و مقامی ز خوی اهرمنی
شرر ، به سینهی غمدیدهی زمانه زدن
در اوج خواری و زاری و از قَساوت قلب
شبانه شعلهی حرمان به قلب خانه زدن
چراغ خانهی زهرا ، کجا شود خاموش
به سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟
چگونه میشود آرام ، قلب ناآرام
به تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟
شب گناه ، به آلودگی سحر کردن
خراب رقص و سَماع و می مُغانه زدن
ز فرط بلهوسی و رذالت مطلق...
به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدن
پس از وداع نبی ، با دسیسه و نیرنگ
چو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدن
به قصد غارت اموال مسلمین ناگاه
بهسان دزد ، به گنجینهی خزانه زدن
سپس به غصب خَلافت خلاف وعدهی حق
بدون تکیهگهی ، دم ـ ز پشتوانه زدن
بدون هیچ وجاهت به تخت بنشستن
دم از ولایت ِ الله ، خودسرانه زدن
به بال شبپره در آسمان شب نتوان
نقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدن
رسول حکم ولایت ، بزد به نام علی
هنوز بیشرفاناند ، گرم چانه زدن
علیاست شاه ولایت که تخت شوکت او
کجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟!
علیاست مظهر عدلی که در تقابل ظلم
شدهاست شهره به اِستادگی و جا نزدن
دریغ ، قافیه بستهاست دست شاعر را
به زلف شعر ، نداند ، چگونه شانه زدن...
وگرنه از غم و اندوه، میتوان دل را
خلاف قاعده ، بر بحر بیکرانه زدن!
بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاه
دگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!...
- ۰ نظر
- ۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۲:۴۳