اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۱۹ مطلب با موضوع «رباعی» ثبت شده است

(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـکَ الْفـَــرَج)

عیـــد آمد و ما بــدون تو غــــم داریم

در سـیـنه‌ی انتظــــار ، مـــاتـــم داریم

گـل کـرده اگرچـه دشـت و بسـتان اما

ای رونــق بـوسـتان! تـو را کـــم داریم

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/42a705_24‪ریحانه-سلطانی-نژاد.jpg

(ریحانه سلطانی نژاد)

این غنچــه‌ی نورُسـته که می‌خندیده

گلچیـن فلک ، ز شـاخـه ، او را چیـده

با کاپشن صـورتـی‌ این غنچــه‌ی نــاز

چون لاله به خون سرخ خود غلتـیده

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(السّلامُ عَلیکِ یٰا فاطِمةالزهراء)

 

خاموش چو شمع خانه‌ی حیدر شد

 

غمخــانـه حریم دخـت پیغمبــر شد

 

گشـتــند یتــیم اگرچه طفــلان علی

 

در اصل، جهانِ شـیعه بی مــادر شد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(لولاک لما خلقت الافلاک)

 

مقصـود خــدا ز خلقــت نــوع بشـر

بی شبهه بـوَد شـاه ولایـت ، حیــدر

گر عشق علی نیست کسی را در سر

بـایـد که نمـاید این سـؤال از مـــادر

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(عید رمضان)

عید آمد و ماهِ رَمضان گشت تمــام

شوال ز رَه آمد و طی گشت صیام

افسوس که آن ماهِ مبارک طی شد

مقبول بُـوَد طاعت و ایـام به کــام

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

https://uploadkon.ir/uploads/1a6702_24ریخت-تا-زهر-جفا-مأمون-دون-در-ساغرت.jpg

(یا رسول الله)

ای دریغا...! روح ختم المرسلین

کرد رجعت سوی فردوس برین

عالَم ِ  اسلام ،  گشته  داغ  دار

مسلمین را کرده خاکسترنشین

 
 

(یا کریم اهل‌بیت)

مظلومترین خلق خدا را کشتند

فرزند  علی  مرتضی  را  کشتند

از بخل معاویه ی  ملعون و پلید

افسوس! امام مجتبی را  کشتند


 

(یا امام مجتبی)

آوخا ، دردا ، گُل گلزار باغ مصطفی(ص)

مَظهر حُسن خداوندی ، امامِ مجتبی(ع)

شد شهید زَهر ِکینِ همسری پست و پلید

کآتشی زد زین مصیبت ،  بر  نهاد ماسوا


 

(یا امام رضا)

ریخت تا زهر جفا مأمون دون در ساغرت

از شرار کینه ؛ آتش  زد  به  نخل  پیکرت

گرد ظلمت ، بر فراز  آسمان پیچیده است

از همان دم  که عبایت را کشیدی بر سرت

‌سید محمدرضا شمس (ساقی)

(خفتگان)

آسـوده بخـوابید همــه در خوابنـد

یک عـده پی نـــان و بـه فکر آبنــد

شاید که شود معجزه از سوی خدا

تا این که دمی گرسـنگان، دریابنـد 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(اندیشه)

 

این عمر که چون آب روان می‌گذرد

 

غـافـل منشین! که در زیـان می‌گذرد

 

مقصود جهــان ، از آمـد و رفتـن مـا

 

اندیشـه بـوَد کـه نــاگهـــان می‌گذرد.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(تکبر)

بغض و حسد و کبرو غرور و کینه

چون جمع شود ، سیاه گردد سینه‌

آن‌دل که بود تهی ازین پنج صفت

آن را تو مخوان دل ، که بود آیینه

سید محمدرضا شمس (ساقی)