حسین جان این منم حر ریاحی
(استغاثهٔ حرّ بن یزید ریاحی)
حسین جان این منم حرّ ریاحی
که فارغ گشتم از جهل و تباهی
قبولم میکنی ای شاہ عطشان!
که بیرون آمدم از جمع عدوان؟
قبولم کن که مدیون تو هستم
که راہِ آب ، بر روی تو بستم
چو هل من ناصرت اکنون شنیدم
به پای دل ، به یاری ات دویدم
دویدم تا که باشم در رکابت!
قبولم کن که غرقم در انابت
تو که نور دوچشم حیدرستی
گلی ـ از گلشن پیغمبرستی
تو که آموزگار عالمینی!...
قبولم کن که گردیدم حسینی
فدایت میکنم این جان خسته
مکن شرمندهای را دلشکسته
اگرچه دل شکستن از تو دور است
سزای مردمان گنگ و کور است
کسی که حق و باطل را نداند
همان بهْ ، در جهالت ها بماند
ولی دانی که من هستم مسلمان
مسلمانی که دارد بر تو ایمان
چو حقانیتت ، باشد مسلّم
چرا امضا کنم لوح جهنم ؟
بهشت ایزدی در چنبر توست
گل باغ محمد(ص) مادر توست
تو ثاراللہ و سبط مصطفایی
زهازہ ، خامسِ آل ِ عبایی
تو کشتی نجات عالمینی
پناہ بی پناهانی؛ حسینی
چسان باید کنون با تو بجنگم
حرامی سیرتم یا اهل ننگم ؟
کسی که تیغ بر تو میکشاند
تمیز حق و باطل را نداند
اگر با تو ستیزد خوار گردد
دچارِ خفّتِ بسیار گردد
نبودم سرسپردہ ، نزد دشمن
همین لطف خدا بودهست با من
که اکنون سر نهادم پیش پایت
که تا شاید شود جانم فدایت
قبولم کن قبولم کن حسین جان
پشیمانم ، پشیمانم ، پشیمان
به شعر (ساقی) دلخون نظر کن
ز کوتاهی او صرفِ نظر کن
که دارد از شما چشم شفاعت
دعایش را بفرما استجابت.
- ۰۰/۰۵/۲۲