از یاد که روی چو به دل دوست دارمت
از یاد، کِی رَوی؟ چو به دل دوست دارمت
دور از منی به ظاهر اگر ، در کنارمت
با یک نظر به دیده ی شب زنده دار من
با چشم دل ببین که چسان دوست دارمت
یادم نمیکنی و نمیجویی ام ولی
روزی هزار مرتبه در یاد ، آرمت
هرشب به لوح سینهٔ در خون نشستهام
با خون دل به خامه ی مژگان نگارمت
از آن دمی که پا به خیالم نهادهای
دیوانهوش به دیده ی دل میگذارمت
ذهن مُشوّشم شده تقویم عاشقی
در خلسه ی خیال، تو را میشمارمت
ای آهوی رمیده ی دشت جنون! که خود
صیاد دل شدی و من اکنون شکارمت ـ
هرگز گمان مکن که اگر غافل از منی
آنی، به دستِ غفلتِ گردون سپارمت
از این خزان تبزده بیرون بیا ببین
در انتظار رویش فصل بهارمت
ای نخل عشق! روی زمین نیست جای تو
آری! بیا به سینه ی دلخون بکارمت
تا لحظهای که میرسد از راه، پیکِ مرگ
یک کهکشان ، نگاهم و در انتظارمت
سرخوش ز جام دلکش (ساقی) نمیشوم
سرمستی ام تویی که هم اکنون خمارمت
- ۰۰/۱۰/۲۵