از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
پیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشت
افسوس! شد تباه ، همه ـ روزگارمان
از نوبهار تا به خزان در هوس گذشت
روحی نمانده است به پیکر چو مردگان
درد و دریغ و آه! که جان در هوس گذشت
هر روز ، در هوس سپری گشت تا غروب
هر شام تا به وقت اذان در هوس گذشت
مقصود ، از عبادت_مان بود چون بهشت
یعنی به شوق باغ جِنان در هوس گذشت
آیا چهسان توان که از این عمر ، دم زنیم
وقتی که در نهان و عیان در هوس گذشت
در هر نفس گذشت چو این عمر ، بی هدف
با آهِ سینه سوز و فغان در هوس گذشت
جانی نمانده است در این جسم دردمند
زیرا روان و تاب و توان در هوس گذشت
گفتم حقایقی که به غفلت_سرای عمر ـ
در راه خیر و شر همه_شان در هوس گذشت
سرو چمان کمان شد و حاصل نداد؛ چون
تیری که بُگذرد ز کمان ، در هوس گذشت
پیرانه_سر ، رسید و به ظلمت ، نشستهایم
چون زندگی و بخت جوان در هوس گذشت
(ساقی) چه سود شِکوه از این عمر بی ثمر
وقتی که عمرمان به جهان در هوس گذشت.
- ۰۲/۰۲/۲۵