دلی که هست در بند تو آزادی نمیخواهد
(عشق)
(خراب باده ی عشق تو آبادی نمیخواهد) *
دلی که هست در بند تو آزادی نمیخواهد
مسیر عشق دشوار است و غم افزا ولی عاشق
به صحرای جنون از عاشقی شادی نمیخواهد
به هر کیشی و آیینی که هستی آدمیت کن
شرافت ، نامه ی ممهور اجدادی نمیخواهد
ز ضحاک درون، بیرون بزن با عشق پیمان کن
که عاشق شیوه ی بدخوی جلادی نمیخواهد
به راه عشق ، با چشمان بسته میرود عاشق
چو راه خویش میداند دگر هادی نمیخواهد
اگر از عشق ، بویی برده باشد شاعر امروز
غزلهایش دگر شیرین و فرهادی نمیخواهد
عروس عشق را نازم که از عاشق برای خود
بجز عشق حقیقی جشن دامادی نمیخواهد
ز گرمای وجود عشق هر کس بهره ور گردد
به هر فصلی که باشد تیر و مردادی نمیخواهد
مکن زاهد مرا منعم ز عشق و باده و مستی
که گوش مست عاشق پیشه ارشادی نمیخواهد
خرابم کن ز می (ساقی) ز جام باده ی عشقت
که مست باده ی عشق تو آبادی نمیخواهد.
* طالب آملی
- ۹۹/۰۷/۱۳