بیرون بزن ز خود که دلت پیر میشود
(هجمه ی تقدیر)
بیرون بزن ز خود که دلت پیر میشود
دل پیر اگر شود، ز جهان سیر میشود
گوشه نشین شود ز غم روزگار سخت
در خود فرو ، ز هجمهی تقدیر میشود
مقراض_حالتی شده از غصه، ناگزیر
با یار ، در تعارض و درگیر میشود
مژگان چشم یار ، که : گلزار آرزوست
بر این دل نشسته به غم تیر میشود
آن نغمهای که زمزمهی مهربانی اَست
از بد دلی ، به تیزی شمشیر میشود
گوشی که درک عشق و وفا را نمیکند
فریاد و ناله ، فاقد تأثیر میشود
آن دل که خالی اَست ز شادابی و نشاط
از بیخودی ز غصه زمینگیر میشود
چون سرو بیبری که فقط قد کشیده است
در تندباد حادثه ، تقصیر میشود
در بیشه زار شیر و پلنگان اقتدار...
چون روبهان خسته به نخجیر میشود
خود را اگر رها کند از دخمهی ملال
برنا دوباره گشته و تکثیر میشود
امّید و آرزو بشود گر قرین عشق
مس را طلا نموده و اکسیر میشود
با بال دل ، به سینهی آفاق پر زند
وقتی که دل پرندهی تدبیر میشود
خوش گفت شاعری که ندارم از او نشان:
"بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود"
آواز دل اگر بدهی سر به بانگ عشق
نزدت خجل ، نوای مزامیر میشود
هرکس نوای عشق تو با گوش جان شنید
بی عُجب گشته ، قائل تکبیر میشود
سر میدهند خرد و کلان قصهی تو را
سرفصل عاشقی ، ز تو تقریر میشود
(ساقی) به راه عشق اگر کوشی عاقبت
عالم به دست عشق تو تسخیر میشود
این عمر را به غفلت و حرمان ز کف مده
روزی رسد که: "فرصتمان دیر میشود"
- ۹۹/۰۷/۰۸