پای دلم به جاده ی تحقیر خسته شد
پای دلم به جاده ی تحقیر خسته شد
پشتم به زیر بار معیشت شکسته شد
راه نفس، به حلقه ی تدبیر بسته شد
اعضای پیکرم همه از هم گسسته شد
کی میتوان که باز زنم دم از اتحاد؟
وقتی نفس بریده تورّم ، ز ملتی
درمانده گشته ایم ازین بی عدالتی
بر چهره، غم نشسته به هر شکل و حالتی
ای بیخبر چگونه تو بر تخت دولتی؟!
خون در عروق ما شده مغلوب انعقاد
در مجلسی که نیست کسی دافع بشر
کِی میکند به توده ی درماندگان نظر؟
شبگیر گشته ایم درین شام بی سحر
خورشید هم نمیشود افسوس جلوه گر
ماییم و این شب و غم و این ظلمت سواد
آیا چسان به دل نبوَد بیم و اضطراب؟
وقتی که غرق، گشته دیانت به بحرِ خواب
ای مفلسان! که گشته اید امروزه کامیاب
بیچاره ملت است ، قرین غم و عذاب
گویا که اعتقاد ندارید بر معاد؟!
آری درین وطن نبوَد کس به فکر کس
وقتی که دزد، کرده به تن، جامهٔ عسس
سیمرغ کشورم شده مغلوب ، بر مگس
جایی که گُل فتاده و اِستاده خار و خس
باید که تاخت با قلم تیزِ انتقاد
هرکس که گفت حق بحقیقت نه دشمن است
زیرا اساس حق ، به عدالت مُدوّن است
دشمن کسی بوَد که به تضییع میهن است
ظلمی که پا گرفته ، عیان و مبرهن است
کم کم گرفته اید ازین مردم اعتقاد
این ملتی که دار و ندارش به باد رفت
در وقت انقلاب ، به رزم و جهاد رفت
آیا چگونه شور حضورش ز یاد رفت؟
بیشک به دست ظالم و اهل عناد رفت
این ریشه قطع گشته به مقراض ارتداد
یارب! به خلق زارو ستمدیده کن نظر
گردان رها ، ز بند مکافاتِ مستمر
رسوا نما ستمگر و ظالم به رهگذر
لطفی نما، که باز رسد موسم ظفر
بازار عدل و داد و دیانت شده کساد
(ساقی) اگرچه در شب ماتم نشسته ای
تبعیض دیده ای و ز غم ، دلشکسته ای
وقتی که دل به خالق دادار بسته ای
دل بر فریب حضرت شیطان نبسته ای
دستت به جز خدا بسوی هیچکس مباد
- ۹۹/۰۷/۰۸