پس کجا رفت ادعای دولت قفل و کلید
دست بردار از سرِ ما ، دولت ناپایدار
له شد اکنون ملت از بار گرانی و فشار
چونکه میدانیم عمدا گشته ای ناسازگار
نیست ما را از تو و از دولت تو انتظار
دست تو رو شد برای ملت این سرزمین
تا به کی خواهی شعار پوچ بر ملت دهی
تا به کی این مردم آزاده را ذلت دهی
وعده ی جالیز بر ملت تو بی علت دهی
کاشکی تغییر بر اندیشه ی دولت دهی
سست گردیده ستون استوار مُلک دین
از گرانی جان مردان وطن بر لب رسید
گشت پامال خیانت پیشگان خون شهید
چشم کور اغنیا ، بیچاره مردم را ندید
پس کجا رفت ادعای دولت قفل و کلید؟
دزدِ لاکردار در هر گوشهای کرده کمین
خوی اشرافیگری پیداست در کردارتان
از مسلمانی ندارد هیچ این دولت نشان
هرکه حق گوید زنیدش قفل محکم بر دهان
تا مبادا دولت تدبیر ، گردد در زیان ـ
میزنیدش مهر تکفیر و خیانت بر جبین
آبروی ملت ایران ، همه بر باد رفت
ناله ها شد جمع تا اوج فلک فریاد رفت
مرگ، شیرین گشت و تیشه بر سر فرهاد رفت
شد رها از بندِ خسرو ، سرخوش و آزاد رفت
گوییا رفت از جهنم سوی فردوس برین
مرگ ، امروزه گوارا تر بوَد از زندگی
زندگانی نیست غیر از مرگ در شرمندگی
ابر نخوت را نباشد رحمت بارندگی
نیست دستان طمع را رأفت و بخشندگی
هر که میبینی شده امروزه با غم همنشین
(ساقیا) باید به وحدت کرد دشمن را برون
تا مبادا بر سر از غفلت ، فرو ریزد ستون
یاد آن آلاله های عاشق دشت جنون ـ
چشمهٔ خورشید هم گردیده از غم تشت خون
پس بپاخیز ای ابرمرد غیور و راستین!
سید محمدرضا شمس (ساقی)
- ۹۹/۰۹/۰۹