اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

(حضرت عبدالعظیم حسنی)

(شاه ری)

 

ای آن که «ری» ز نــام تـو گردیده نـامــوَر
زیبــنده است مــدح و ثنــایت ز هر نظـــر

 

هستی کـریم و حضرت عبــدالعظیــم ، تو
چون جـدّ خود ، بیانگر خـُـلق عظیــم ، تو

 

ای در مقــام و عـِـلم ، چو اختـر به آسمان
ای پـُـرفــروغ ـ شمــع شبـستان شـیعیــان

 

وقتی زیــارت حـرمـت همچو کــربــلاست
یعنی که بــارگــاه تو گنجیــنه‌ی شِفــاست

 

بـا مَعــرفـت کسی کــه ببــوسـد تــُـراب تو
دردش دوا شود به یقیـــن، در رکــــاب تو

 

خــاکِ ری از وجــود تــو گــردیــده کیمیــا
مِس را غبــــار درگـــه تــو می‌کنـــد طـــلا

 

دل بسته بود چونکه به ری ابن سَعـدِ دون
در حسرتش ز بـُـرج طمــع گشت سرنگـون

 

هـــرگــز نخورد گنــدمی از خـاکِ پـاکِ ری
هرچنــد بــود در طمـع و سـیــنه چـاکِ ری

 

اما تو شـــاهِ ری شــدی و ری شد اســتوار
چون مـَـرقــد تو گشت درین خاک پـایـدار

 

درکِ چهــار امــام چو کردی به لطف حـق
اعمـال و عـِـلم تـو به یقین گشـت منطبـق

 

فرمود چون امـام، به اصحاب، در غیــاب
دارند اگر سـؤال، از ایشان، دهـی جــواب

 

یعنی کـه احتــرامِ تو شایسـته و سزاست
این گفته‌ی امـام دهـم ، سبط مصطفاست

 

بــا احتـــرام ، ســر بنهـــم بـــر تــُــراب تو
چون واجب است بوسه به خاک جناب تو

 

یــا سَــیّدالکـــریم ، کـه بحـــر کـــرامتــی!
یــا سَــیّدالعظیــم ، کـه نـــور هـــدایتــی!

 

بـر (ساقی) شکسـته‌دل از لطـف کن نظــر
ای آن که «ری» ز نــام تـو گردیده نـامــوَر

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

(فهرست شاعران معاصر قم)

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

پیش گفتار :

(عِلم و ثروت)

 

آن که پیوسته پی ثروت و دنبال زر است
ای دریغا که نداند همه عمرش ضرر است

 

دستِ خالی به جهان آمده انسان ، یعنی :
دستِ خالی به جهان دگری در سفر است

 

آدمی، خَلق شده تا بکند کسب کمال
ورنه از دانش و حکمت به‌جهان بی‌خبر است

 

هر که کوشد؛ بِبَرد بهره‌ی بسیار از آن
آنکه سُستی بکند عمر گرانش، هدر است

 

عِلم، سرچشمه‌ی دانایی و فضل است؛ ولی
زر فقط موجب راحت‌طلبی بشر است

 

آنکه آموخت به عالَم، ادب و عِلم و هنر
هرکجا پای گذارد به یقین مفتخر است

 

ثروتِ مَحض، بشر را نرساند به کمال
گرچه قد راست کند؛ سروِ بدون ثمر است

 

آنکه در فقرِ کمال است چه سودیش ز زر ؟
ثروتش گرچه فزون است؛ خری باربر است

 

عِلم در مَعرکه، حتیٰ بشود جوشن ِ جان
همچنین خنجر بُرّان بوَد و هم سپر است

 

ثروت اما چو شود دستخوش دزد قضا
صاحبِ ثروت بیچاره یقین دربدر است

 

تا به کی غرّه بر این جاه و جلال عبثیم
غافل از عمر که چون آبِ روان در گذر است

 

ای‌خوش آنکس که ز ثروت به تعهد برسد
دستگیری کند از خَلق ، ولو مختصر است

 

پندِ ناصح ، ندهد سود در این عصر فریب
چونکه بر گوش زراندوختگان، بی اثر است

 

(ساقیا) خویش میازار و ، زبان رنجه مکن!
گرچه تلخ است کلامِ تو ولی چون شِکر است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/257404_24امنیت-کشور-است-مدیون-شما.jpg

(هفته‌ی نیروی انتظامی گرامی باد)

 

امنیـت کشـور است مــدیــون شما

 

آرامـش ملّـت است مــرهـــون شما

 

سرسـبز بـوَد درخـت آسـایش خلـق

 

از همّـت و اِسـتادگـی و خــون شما

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(کوچه‌ی دل‌ها)

 

بیا به کوچه‌‌ی دل‌ها ، کمی قدم بزنیم
سری به خانه‌ی دل‌های غرق غم بزنیم

 

حریم مِهر ، مقدّس بوَد؛ بیا با مِهر ـ
درون سینه‌ی غم‌دیده‌ها حرم بزنیم

 

مباد آنکه بخشکد به سینه عاطفه‌ها
بیا از اشک مَحبّت به سینه نم بزنیم

 

مباد بی‌خبر از هم شویم وقت ملال
بیا به رسم عطوفت سری به هم بزنیم

 

برای آنکه شود حک به سینه، خاطره‌ها
به مِهر، دفتری از عشق را رقم بزنیم

 

اگرچه اهل دِرم در تغافل‌اند امروز
تلنگری ز کرم هم به محتشم بزنیم

 

برای درس گرفتن ز حادثات زمان ـ
سری به دیده‌ی عبرت به شهر بم بزنیم

 

اگر که منتظر آن عزیز دورانیم
که خطّ بطلان، بر مِحنت و اَلم بزنیم ـ

 

درین زمانه که اندوه، می‌کند بیداد
بیا که لشکر اندوه را به هم بزنیم

 

طلب کنیم می از جام (ساقی) کوثر
که پشت پای، ز مستی به جام جم بزنیم

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/1/28

(در شهادت سید مقاومت، سید حسن نصرالله)

«دود آه»

 

تا از این دنیای پُر آشوب، «نصرالله» رفت
از زمین تا آسمان از غصّه ، دودِ آه رفت

 

گوییا خاموش شد تا شمع رویش؛ ناگهان ـ
در کسوف و در خسوفِ مرگ، مِهر و ماه رفت

 

شیرمرد بیشه‌ی استادگی از این جهان
با رشادت عاقبت از حیله‌ی روباه رفت

 

بود پرچمدار «حزب اللهِ» لبنان و کنون
بر فراز چرخ گردون، نام حزب الله رفت

 

تاخت بر صهیونیان با تیغ بُرّان سخن
با سلحشوری به پای خود به قربانگاه رفت

 

از جنایت‌های صهیون کرد آگه خلق را
گرچه از دنیا به دست فرقه‌ای گمراه رفت

 

داشت عزمی آهنین بر دفع استکبار و ظلم
ای دریغا ، کآن ابرمَرد از جهان، ناگاه رفت

 

مرگ او جان می‌دهد بر پیکر آزادگان
گرچه آن مَرد مقاوم با غمی جانکاه رفت

 

جز شهادت نیست پاداشی نکوتر عاقبت
بر کسی که عمر او در وادی الله رفت

 

سوخت قلب غزه و ایران و لبنان و یمن
چون به دست ظالمان مردی عدالتخواه رفت

 

ساغر (ساقی) شکست و جام دل شد واژگون
آنچنان که داد و فریادم به اوج ماه رفت

 

بارالها می‌شود روزی رسد بر گوش خلق :
آنکه چاه از بهر لبنان کند، خود در چاه رفت؟

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/acff30_24خوشا-آنانکه-فهمیدند-دنیا-چیست-و-باید-از-آن-صرفِ-نظ.jpg

(شهـــادت)

 

شهادت چیست؟ در راه خدا از جان و از این پیکر خاکی گذر کردن

 

کجـا؟ از خـاک تا افـلاک، با آرامش و عزت، به سوی حق سفر کردن

 

شهــادت نیست مُـردن؛ بلکه باشد زندگی جـاودانـه تا به روز حشر

 

خوشا آنان که فهمیدند دنیـا چیست و باید از آن، صرف نظر کردن

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)