😊 (عید سعید فطر مبارک) 😊
عیــد رمضـان آمـد و دلهـا شـد شـاد
چون تشنگی و گرسنگی رفت به بــاد
پنهــانـی اگــر روزهخــوری میکـردید
شوّال شده خورد و خوراک است آزاد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
- ۰ نظر
- ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۴
😊 (عید سعید فطر مبارک) 😊
عیــد رمضـان آمـد و دلهـا شـد شـاد
چون تشنگی و گرسنگی رفت به بــاد
پنهــانـی اگــر روزهخــوری میکـردید
شوّال شده خورد و خوراک است آزاد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّکَ الْفـَــرَج)
انـدک انـدک، آمــده از ره، بهـــار
تا کنــد دشت و دمـن را گلعــذار
میزند شــانـه به گیسوی چمــن
با نشاط و خــرّمی، دست بهـــار
ابـر رحمت میچکـد بر بـام شهر
میشود جـاری دوبـاره جویبــار
غنچــهها گــل میکنـد بـار دگــر
میشــود خـــرّم بسـاط روزگــار
مـیزدایـــد از دل کــــوه و کمــر
همچنین از سـینهها گرد و غبــار
روح میبخشد به اشجــار چمـن
نغمــهی بلبــل، به روی شـاخسار
هسـت فصــل رویـش آلالــه هــا
موسـم گُلگشت و ســیر لالــهزار
از خـدا خواهم درین سال جدید
بهْ شود اوضاع و، دل گیرد قـرار
رو کنـد شـادی دوبــاره بـر وطـن
رخت بندد رنج و غم از این دیار
ارزش پــول وطن، افــزون شود
رونقـی دیگر بگیرد کسب و کــار
کـاش امسال آیــد آن آرام جــان
تـا سـرآیـد رنــج ِ عصــر انتظــار
(ساقیا)! مــا را بــده آن بــادهای
که بَــرَد از دل غـم و از سر خمار
ماه رمضان، ماه مصفای خدا رفت
ماه کرم و رحمت و احسان و سخا رفت
ماه رمضان، طی شد و آمد مَه شوال
ماه شرف و منزلت و قدر و بها رفت
ماهی که در آن معجزهی حق شده نازل
با شوق و نشاط آمد و، با وا اَسَفا رفت
بودیم در این ماه، همه غرق عنایات
ماهی که به تسبیح و مناجات و دعا رفت
جز اشکِ انابت نشد از هر مژه جاری
در هر شبِ قدری که دعا تا به سما رفت
ماهی که درآن از کرم و لطف خداوند
کوهِ گنهِ خلق، چو کاهی به هوا رفت
برداشته شد بار گناهان، همه از دوش
تا نامهی اعمال، به درگاه خدا رفت
ماهی که سراسر همه الطاف خدا بود
تا چشم گشودیم، مَه فیض و عطا رفت
ماهی که درآن زمزمه و شور و نوا بود
طی گشت و دریغا که مَه مِهر و وفا رفت
برچیده شد آن خوان کریمانهی جانان
ما مانده و هیهات! که آن ماه رجا رفت
آنکو که درین ماه، نشد باخبر از عشق
در بیخبری حاصل، عمرش به فنا رفت
افسوس که طی شد شبِ جام مِی و مستی
از (ساقی) میخانه بپرسید، چرا رفت؟.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31
موسم فرّخ فروردین است
فرصت نسترن و نسرین است
رستخیزیست دگر، فصل بهار
که مصفا و بهشت آیین است
کِلک نقّاش ازل را بنگر...
گر تو را چشم حقیقت بین است
آفرین بر قلم صنعش باد
پردهای زد که بسی رنگین است
بس درخشان شده هر جا ، بینی :
نقرهگون دشت و ، دمن زرّین است
بوم پر نقش و نگاریست زمین
گوییا مأمنِ حورالعین است
گل و گلگشت و تماشای بهار
غم زدای دل هر غمگین است
فصل شادی و نشاط است و سُرور
خاطر غمزده را تسکین است
بلبلان نغمه ی مستانه زنند
نغمههایی که بسی شیرین است
آسمان، غرق تماشا شده اَست
بر زمین، مات، رخِ پروین است
چون عروسیست زمین، فصل بهار
«که سبکروح و گران کابین است»
تیر و کیوان و زحل، چون پروین
مشتری آمده و ، مسکین است
باده از جام لب لعل نگار
نوشدارو بُوَد و نوشین است
(ساقیا) باده چه حاجت که مرا
مستی از موسم فروردین است.
(وداع با ماه مبارک رمضان)
«ماه رحمت»
اندک اندک ماهِ رحمت، رو به پایان میرود
رو به پایان ای دریغا ، ماهِ غفران میرود
ماه فیض و طاعت و ذکر و مناجات و دعا
ماه زهد و پاکی و تقوا و عرفان میرود
ماه خودسازی انسان، در کلاس مَعرفت
ماه دوریکردن از اغوای شیطان میرود
ماه عشق و بندگی در سجدهگاه عاشقی
ماه تسبیح و نماز و، ماهِ جانان میرود
ماه یا سُبّوح و یا قدّوس و آن شبهای قدر
ماه نازل گشتن آیات «قرآن»، میرود
ماه بر تن کردن «جوشن» که اسمای خداست
ماه مهمانی و توفیق فراوان، میرود
ماه لب بستن نه تنها بر طعام و شُرب آب
ماه امساک از گناه و جرم و عِصیان، میرود
ماه خیر و همدلی و رأفت و مِهر و وفا
ماه لطف و دستگیری از ضعیفان میرود
آن دلی که پی نبرده بر فضیلت های آن ،
کِی خورَد افسوسِ آنچه رو به پایان میرود؟
ای که دل را شستوشو دادی به آب دیدگان!
دل چو شد پاک از گناه، از دست، آسان میرود
باش آگاه از «هوای نفسِ» خود در هر نفَس
گر شوی تسلیم او، از سینه ایمان میرود
(ساقیا)! از بادهی جانپَرور «ماهِ صیام»
هرکه نوشیده، بهدنبالش شتابان میرود.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/06
«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»
با چشم اشکبــار و دلـی غــرق سـوز و آه
آغــاز سال نــو، شده با «قـــدر» همپگـاه
در ابتدای سال «پدر» چون رَوَد به عرش
تــا انتهـــای ســال، میآیــد «پسر» ز راه؟
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/01
«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»
(لایق دیدار)
کاش، این جمعه مرا لایق دیدار کنی!
دیده در دیدهی این عبد گنهکار کنی!
ای طبیب دل من! کاش بیایی و دمی
نظری بر دل این خستهی بیمار کنی!
بکشی دست نوازش به سرم تا که مرا
از گرانخوابِ پُر از دلهره، بیدار کنی!
کاش میشد که رهایم کنی از بند گناه
تا مرا در حرم عشق، گرفتار کنی!
گرچه بودم همهی عمر به خواب غفلت
تو مرا با نفس معجزه، هشیار کنی!
بدمی با نفسی بر دل زنگاری من ـ
تا که پاک از دلم این تودهی زنگار کنی!
پیش پایت بنشینم بشوم مات رخت
تا مرا باخبر از عالم اسرار کنی!
راه پر پیچ و خم زندگی تار مرا ،
با فروغ نگهت روشن و هموار کنی!
کاش آیی و جهان نگران را پاک از ـ
شرّ کفار جفاپیشهی جبّار کنی!
یوسف فاطمه! بازآ سر بازار و ببین :
عالَمی را ، ز دل و دیده، خریدار کنی!
خارزار است جهان، بی گل رویت، بازآ
که جهان را ز رخت، گلشن و گلزار کنی!
کاش ای (ساقی) میخانهی هستی! ز کرم
از مِی عشق، مرا سرخوش و سرشار کنی!
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/12/23
(عزای خدیجه)
مـانده فلـک محــو در عطـــای خدیجه
حـاتـمِ طـِی، مـات در سخـــای خدیجه
همسر پیغمبــر اسـت و مفخــر نسـوان
بـَهبَـه ازیـن قــــدر و اعتـــلای خدیجه
حضرت زهرا که هست مظهــر عصمت
هسـت ز دامــــان بــا حیــــای خدیجه
در کـرم و صـدق و بــاوفــایی و همـت
نیست کسی که رسد به پـــای خدیجه
هسـتی خــود را نهــــاد در ره اســـلام
تـا کــه جهـــانی شـود گــــدای خدیجه
رفت به مـــاه خــــدا به نـــزد خـداوند
گشت خمــوش آوخــا نــــوای خدیجه
حضرت زهـــرا نه، بلکه خلق مسلمــان
داد ز کـف، ســایــه ی همــــای خدیجه
شرح مقــامش همیـن بُــوَد که پیمبـــر
نـــدبــه کنـد در غــــمِ عــــزای خدیجه
جنــة الاعلیٰ کـه هست مــأمـن نیکــان
گشت بـه پـاس سخـــا ســزای خدیجه
بـیخــرد آنکــو نکــرد درک مقـــامـش
مفتخـــر آنکـــو شــد آشـــنای خدیجه
داری اگـــر حــاجتــی، بـــدون تــأمــل
بــا دلــی آگــــاه، زن! صـــدای خدیجه
هــر گــرهـی را بکنـد بـــاز بــه عــالــم
دسـت سخـــا و گــــرهگشــای خدیجه
(ساقی) غمــدیده زین مصیبتِ عظمــا
تسـلـیــتی گفــت در رثـــــــای خدیجه
گرچه زبــانـم بـوَد به وصـف وی الکـن
هسـت امیـــدم بـــوَد رضـــای خدیجه
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1379
(ماه رحمت و غفران)
این ماه که ماهِ رحمت و غفران است
بهره بَرد آنکس که در آن مهمان است
از سـیـنه چو زنگ کیــنهها پـاک شود
این مـاه بــرای دردهــا درمــان است
سید محمدرضا شمس (ساقی)