(شب دیجور)
بعد چل سال میکشم فریاد
تا ز سینه ، نفس کنم آزاد
اَسفا ، آوخا ، که امروزه ــ
رفته آن شورِ انقلاب از یاد
از پس چل خزان جان فرسا
طاقت ملّت از توان افتاد
آرمان امام و خون شهید
گشت پامال حیله ی زهّاد؟
قیر شب هست و ظلمتی دیجور
در فراسوی این وطن ؛ فریاد
خیمه ی اجنبی ، شده بر سر
سایه افکن ز ظلم و استبداد
دین و آزادگی و اندیشه...
هست در چنگ ِ لشکر شیاد
در رحِم میشود خفه هر دم
کودک ِ اختراع و استعداد
باز گردد اگر لبِ شکوت...
بسته گردد به خنجر جلاد
همه جا هست ، آتش ِ نمرود
همه جا هست ، عرصهٔ شدّاد
ای دریغا که ظالم از تزویر
میرورد منبر و کند ارشاد
در سخن پیرو حسین شهید
در عمل ، هم_تراز ابن زیاد
میخورد خون ملتِ ناچار
میزند دم ولی ز روز معاد
هست بازار دین فروشی ، گرم
گرچه بازار خلق ، هست کساد
کیست مسؤول این قصور عظیم؟
کیست مسؤولِ این همه بیداد؟
چه شد آن نغمههای استقلال
چه شد آن همدلی مادرزاد؟
چه شد آن وعدههای پوشالی
از که باید کنیم استمداد؟!
دشمنان در لباس دوست زدند
تکیه بر کرسی وطن ، ای داد
از جهالت به شوق تابستان
چنگ بر دی زدیم در خرداد
زَمهریر است زندگی، اکنون
در دل تیر ، یا که در مرداد
فقر و فسقِ فجور و بیکاری
هر کجا بنگری شدهست زیاد
هر که بینی ز محضِ ناچاری
با تحسّر ، ز شَه نماید یاد
لحظهای کن درنگ، شیخِ شقی
که مپویی تو راهِ استبداد
گوییا خصم خلق ایرانی
خلق گردیدہ صید و تو صیاد
ظاهراً چون شبان شیدایی
گرگ خویی اگرچه مادرزاد
سرنگونی بوَد تو را که چنین
میروی راهِ خصم بی بنیاد
این وطن خاک رادمردان است
گشته افسوس در کف جلاد
انقلابی دوباره باید کرد
تا که ویران ما شود آباد
کاش مردی دوباره برخیزد
تا کند بر علیه ظلم ، جهاد
کاوهای کو که از کف ظالم
بکند خاک مُلک ، استرداد
اجنبی را کشد به زیر لگام
تا شود سرنگون ز اسب مراد
پاک سازد به وحدت و مردی
این وطن را ز اختلاس و فساد
غم مخور (ساقیا) رسد روزی
که شود این وطن ز بند ، آزاد
- ۰ نظر
- ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۲۱