این غنچــهی نورُسـته که میخندیده
گلچیـن فلک ، ز شـاخـه ، او را چیـده
با کاپشن صـورتـی این غنچــهی نــاز
چون لاله به خون سرخ خود غلتـیده
- ۰ نظر
- ۱۶ دی ۰۲ ، ۰۱:۱۸
این غنچــهی نورُسـته که میخندیده
گلچیـن فلک ، ز شـاخـه ، او را چیـده
با کاپشن صـورتـی این غنچــهی نــاز
چون لاله به خون سرخ خود غلتـیده
حـاج قـاسـم! چهـــار سـال گذشت
از عــروجــت بـه آسمــان ، امــروز
بـر مـــزارت ، شکــوفــههـا روییــد
فصل سرمــا ، ولی چو مـاه تمـــوز
دست گلچین که دست بیداد است
آمــد از آستــین ، بــه بیــرون بـــاز
کــرد پــرپــر ، دوبـــاره گـــلهــا را
نه یکی! بلکه صــد شقـــایــق نـــاز
پــاشـو از جـا بــه احتـــرام تمـــام
در بغــــل گیـــر ، عـــاشقـــانـت را
لالــــه هــا را بگیـــــر در آغــــوش
بــاز کــن چتـــــر ســایــهبــانـت را
پـاشـو سردار سینهها خــون است
غــم گرفتهست شهــر کــرمــان را
لالــههــا را ببــین بــه روی زمیــن
ســرخ کـــردند : قلــب ایــــران را
پـاشـو ســردار وقـت بیــداریست
پـاشـو از جــا و نغمـــهای سـر کـن!
گــوشهــا تشـنهی شنـیدن توست
پـاشـو فکـری به حـال کشــور کـن!
گــرگهـــای گــرســنهی قـــدرت...
تیـــز کــردنـد چنـــگ و دنـــدان را
پـاشـو ســردار ، بــا امیـــد خــــدا
قطــع کــن دست نسل شیطــان را
راه تــــو ، راه رادمــــــردان اسـت
تـو نبــودی اســیر نفـس و هــوس
ولی امــروزه میزنــد پــر و بـــال
جای شـاهیــن به آسمـــان کـرکس
پـاشـو ســردار ، دست دشمــن کن
تا همیشه ازیــن وطــن ، کـــوتــاه
تا مبــادا بـه خــاک و خــون بکشد
کشــورت را ، سـتـمـگـــــر گمـــراه
(اَلسّلامُ عَلَیکِ یا فاطِمةالزهراء)
آیا تو ای سلالهی رحمت! چه آیتی
کِه... دختر رسولی و ، مام امامتی ؟
از فرش تا به عرش تورا گفتگو کنند
ای کوثری که ، همسر شاه ولایتی!...
ای ماهِ شبفروزِ دل و دیدهی نبی
کِه... رشک اخترانی و برج سعادتی
ای اسوهی عِفاف و شرافت که در جهان
اسطورهی وفا و حیا و نجابتی ـ
مام جهان ز زادن تو غَرّه بر خود است
ای قامتت بلند ز عفت... ، قیامتی!!!
بر مادران، تو مرجع و بر بانوان، دلیل
چون مظهر شکوهی و ، مهد هدایتی
داری مقام "ام ابیها"یی از رسول (ص)
ای دختر پدر ! که تو او را حمایتی
ای غمگسار و یار علی که به روزگار
آیینهی تمام نمای صلابتی
میلاد توست زینت "روز زن" از شرف
چون مظهر مَحبت و مِهر و کرامتی
شد "روز مادر" از تو پرآوازه تا ابد
ای مادری ، که نادرهی استقامتی!
ای نوبهار حُسن و ملاحت! که در جهان
" زیباترین شکوفهی باغ رسالتی " ۱
گویم هرآنچه را به مدیحت چو قطرهای ست
از بحر بیکران ، که فزون از عبارتی!
(ساقی) چگونه وصف تو گوید درین غزل
ای راز سر به مهر خدا ، بی نهایتی!!!...
این بس مقام تو که ز دادار لایزال
بر شیعیان ، شفیعهی روز قیامتی .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/06
۱ ـ استاد مجاهدی
گرچه رفتی ز جهان یاد رخت در دل ماست
نقش تو قـــاب، به دیوار دل و منـزل ماست
روز مـــادر بوَد امــروز ، ولی شـوق و شعف
بعد تو نیست دگر، ایکه غمت حاصل ماست
امشب فلک ز مـولـد زهــــرا (س) منـــوّر است
کـآییــنه دار مــاهِ رخـش، شمـس خـــاور است
آن زهـــــره ی منــــیـر سمـــــاوات معــــرفــت
در ظـلمتــی عظیـــم فــروزنـــده اختــــر است
از عِطـــر جانفــزای گــل یــاس احمـــدی (ص)
خوشبو جهــان چو رایحهای روح پــرور است
گـل در بهـــار اگرچه فــراوان به عـــالــم است
این گــل یکی بـوَد که به عـالـم بـــرابـــر است
بــر دامــن خـــدیجـــه عطـــا گشـت دختـــری
کـــآرام قـلــب و نــور دو چشــم پیمبـــر است
آن دخـتــــری کـــه نـــادره ی کبــــریـــا بــــوَد
از مَـرتبــت ، معلـــّم لعیــــا و هــــاجــــر است
آن دختـــری که فخـــر زنـــان است تا به حشر
اسطـوره ی عفــاف زنـــان است و سَرور است
وقتی کـه دشمـــن از سر بخـــل و جهـــالتــش
گفتا : رسول فــاقــد نسـل است و ابتـــر است
فرمود حق به رغم بخیــلان به مصطفی (ص)
کز منـزلـت ، عطـــا به تو امروز کـــوثـــر است
آن کـــوثـــری که آلِ ولایــت ، ز صُلـب اوسـت
شایستههمسریست که هـمکُفـوِ حیـــدر است
آن کـــوثـــری که خلــق جهـانی طفیــل اوست
صــدیقــه ی بتــول ، که زهـــرای اطهـــر است
شــالــوده و بهـــانــه ی خلقــت چـــو او بـــوَد
شـــیرازه ی کتـــاب خـــــداونــــد اکبــــر است
"لــولاک" در مقــــام مَنـــیـع و رفـیــــع اوسـت
مقصـــود آفـــرینـــش و محبــــوب داور است
دارد مقــــــام "ام ابـیـهــــــا" یـــی از پـــــــدر
مــــادر بوَد بـرای پــــدر ، گرچه دختــــر است
نــام علــی و فــاطمــه ـ در لــوحــه ی وجــود
همـراه احمـــد است که ثبـت و مُصـَــدّر است
عنـقـــای آسمـــان نبــــوت چـو احمــــد اسـت
بـالش علــی و فــاطمـــه اش نیز شهپــر است
همتـــا نداشـت فــاطمــــه در عـــالــم وجـــود
همکفو او علـیست که شایسته شـوهــر است
آنکو که مفتخـــر بوَد از نســل فــاطمـــه است
در این شـب خجسـتـه نشـاطـش مکـــرّر است
هر بـانـویی که هست مـریـد و مـرادش اوست
بی شک به روز حشـر ، مبـــرا ـ ز کیفــــر است
دارد بس افتخـــار که میــــلاد فــاطمـــه (س)
روز "مقـــــام زن" بـــوَد و "روز مـــــادر" است
بنشین بـه زیــر ســایــه ی او در تمــــام عمـــر
بــی بــارگــاه اگرچه بــوَد سـایـه گســتر است
طبـــع کـلیـــل مــن ، نتـــوان وصــف او کنـــد
زیـن منـــزلــت که مـــادح او حـــیّ داور است
او مــــادر مــن اسـت و منــــم مفتخـــر بـه او
او شــافـی و شفـیعـــه ی ما روز محشـر است
(ساقی!) سخـن ز ساغـر و مستی قبیح نیست
وقتی که جـــام ، در کـفِ ساقی کــوثـــر است
روز مـادر آمد و خـالـی است جـایت مادرم
ای بـه قـربـان تو و مهــــر و وفــایت مادرم
کاش بـودی و به دیــدارت ، به سر میآمدم
تا ببوسم صورت و هم دست و پایت مادرم
آن مَهین بانو که با خورشید نسبت داشته
از ازل ، بر آل پیغمبر ، ارادت داشته
بوده خاک پای زهرای بتول و بی گمان
مِهر او را در دل خود بی نهایت داشته
گفت بر مولا ، مکن هرگز صدایم فاطمه
پیش فرزندان زهرا ، بس نجابت داشته
بعد از آن گفتا که نامم را بخوان: اُمّ البنین
آفرین بر او که اینگونه ، درایت داشته
بود اگرچه همسر مولا ، ولی در خانهاش
حرمت زهرای اطهر را ، رعایت داشته
چار شیر بیشهی حق را نه تنها مادر است
بر حسین و بر حسن افزون عنایت داشته
مادری کرده برای دلبران فاطمه (س)
آنچنانکه شش یل خوش قدّ و قامت داشته
جعفر و عثمان و عبدالله و هم عباس را
داده درس عشق چون با عشق اُلفت داشته
مادر میر و علمدار رشید کربلا ـ
بوده و این منزلت را ، از لیاقت داشته
شمر اگرچه داشت خویشی با وی اما از عناد
ـ با حسین بن علی ـ با او عداوت داشته
چار فرزند رشیدش را ، به دشت نینوا
داده در راه خدا ، از بس سخاوت داشته
خم به ابرویش ، نیاوردهاست بعد از کربلا
بسکه از اخلاص ، صبر و استقامت داشته
هست فرزندش اگر باب الحوائج بیگمان
«دامن او را گرفته ، هر که حاجت داشته» ۱
(ساقی) دشت بلا را پرورش داده چو شیر
کز شجاعت نیز بر حیدر ، شباهت داشته...
۱ـ مهدی رحیمی
(حضرت امالبنین)
حضرت اُمُّ البَنین از بسکه با احساس بود
با یتیمان علی ـ در مادری ، حساس بود
این مقامش بس که او در بین نسوان جهان
مادر سقاى دشت کربلا ، عباس بود.
1394