نام استاد به هرکس به خطا نتوان داد
(حکم خطا)
نام استاد به هر کس به خطا نتوان داد
تاج شاهی ز تغافل به گدا ، نتوان داد
آنکه خود در خم پس کوچهٔ جهل است اسیر
درس وارستگی از راه خطا نتوان داد
صد چرا هست که یک را نتوان داد جواب
حکم استاد ، که بی چون چرا نتوان داد
آن که بیمار بوَد ، از عطش استادی...
آب دریاش به عنوان دوا نتوان داد
ظرف و مظروف ، تقارن طلبد بی تردید
بحر در کوزه به صد معجزه جا نتوان داد
آسمان ، گستره ی پر زدن شاهین است
جوجه ی یک شبه را بالِ هوا نتوان داد
کور را ـ گرچه عصا ـ راهگشا میگردد
دستِ بینا ـ که بوَد کور، عصا نتوان داد
حکم دانش به خطا گرچه فراوان بدهند
بر چنین حکم خطا ، مُهر بقا نتوان داد
جهد_ناکرده به عالم نبَرد ره به کمال
جامه ی علم به هر ژنده قبا نتوان داد
موی ژولیده مبادا بشود تاج هنر
کاه را جای بِتن ، ریز بنا نتوان داد
زانکه خرما شده مرسوم عزاداری ها...
نقل شادی و شعف وقت عزا نتوان داد
چهره چون تیره شود باز جلا میگیرد
قلب چون تیره شود باز جلا نتوان داد
سرنوشتی که رقم خورده به کِلک تقدیر
ثبت گردیده و تغییر قضا نتوان داد
(ساقیا) گرچه مجازیست عناوین امروز
نام استاد ، به هر کس به خطا نتوان داد.
- ۰۰/۱۱/۱۴