شب است و شب، شبِ شب ماندهٔ نشسته به شب
پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ق.ظ
شب است و بغض غریبی که در گلو مانده ست
شب است و دلهره هایی که پیش رو مانده ست
شب است و ناله پس از ناله ، میکشد فریاد
شب است و شعلهای از آه ، در گلو مانده ست
شب است و عربده ی ظلم ، میرسد بر گوش
ولی به سینه ی مان ، داغ بازگو مانده ست
شب است و ظلمت و بیداد و انجماد سکوت
که مرغ شب هم خامش ز هایوهو مانده ست
شب است و شب، شبِ شب ماندهٔ نشسته به شب
شبی که خسته ز شب های آرزو مانده ست
شب است و شب ، که کشد گرده از دمار بشر
شبی سیاه ، که بی "قدر" و آبرو مانده ست
شبی که تشنه ی خون است و نشئه ی بیداد
شبی که پایش در چاه شب ، فرو مانده ست
شبی که وسمه کشیده چو قیر ، بر گیسو
که ماه ، در پس ابری سیاهرو مانده ست
شب است و نم نم اشکی که از دریچه ی دل
چکد چو قطره ی آخِر که در سبو مانده ست
شب است و (ساقی) شوریده و خماران جمع
ولی ز "جام مراد" از شراب ، بو مانده ست.
- ۹۹/۰۷/۱۰