فتنه ها از مسجد و محراب می آید برون
گرچه بیدارم ز چشمم خواب می آید برون
از دل دریاییام ، مرداب می آید برون
بسکه میتازد سپاه غم بهدشت سینهام
از دو چشمم گوهر نایاب می آید برون
گر دهم سر ، قصهی غمبار قلب خسته را
از دل احجار هم ، سیلاب می آید برون
در میان کشور ایمان ، به دنبال علی...
هرچه گشتم ، زادهی خطّاب می آید برون
رنگ شب ، اکنون گرفته روزهای زندگی
خیرهام بر شب که کِی مهتاب می آید برون؟
خشکسال عاطفه گردیده در این سرزمین
ناله ، حتی از دل میراب ، می آید برون
در هزاران انجمن که در مجازی دیدهام
عاری از علم بیان ، القاب می آید برون
سرکشان چون سرو بی بارند اما تاک را
از رگ همت ، شراب ناب می آید برون
آن که آموزد ادب ، از ابتدای زندگی
از دهانش ، لؤلؤ آداب می آید برون
گوشهی میخانهی دل جا گرفتم روز و شب
تا که جای خون ز رگ ، دوشاب می آید برون
خوشهچین صائبم در باغ و بستان سخن
کز نهادم شعر مضمون یاب می آید برون
نطفهی پاک از گزند دهر ، ماند در امان
(گوهر شهوار، خوب از آب می آید برون)
دل بهدریای تلاطم، گر زنی بینی بهچشم
موج طغیان از دلِ گرداب می آید برون
تا نبارد ابر رحمت بر سر از الطاف حق
از کویر سینهها کِی آب می آید برون؟
پاک کن گرد کدورت را ازین قلب سیاه
کز دل آیینهسان، سیماب می آید برون
میشود مرهم به روی زخمِ دلهای نزار
زخمهای که از دل مضراب می آید برون
در قمار زندگانی نیست فرقی در میان
بُرده و بازنده با یک قاب می آید برون
گر چو پروانه بگردی گرد شمع معرفت
از دلت خورشید عالمتاب می آید برون
(ساقیا) جز مهر و الفت نیست در میخانه ها
فتنه ها از مسجد و محراب می آید برون
- ۹۹/۰۷/۱۰