بر سر نیزه برادر به خدا جای تو نیست
«زبانحال حضرت زینب(س) خطاب به رأس برادر»
(یا ثارالله)
بر سرِ نیزه ، برادر...! بخدا ، جای تو نیست
گرچه صوتی ز روی نیزه چو آوای تو نیست
جای تو عرش برین است نه بر روی زمین
خاک تیره ـ بخدا ـ لایق مأوای تو نیست
پسر حیدری و سبط پیمبر (ص) که : به دهر
سرو چون شاخهای از قامت رعنای تو نیست
با چه رو شمر دنی ، کُشت تو را تشنه لبان ؟!
دید چون رنگ به رخساره و سیمای تو نیست
به ولای تو سپردم دل محنت زده را...
که کنون در دل من غیر تولّای تو نیست
آمدم تا که ببوسم رخ گلگون تو را...
چه بگویم که سری بر تن و بالای تو نیست
«خاک عالم به سرم ، کز اثر تیر و سِنان
جای یک بوسهی من بر همه اعضای تو نیست»
آنقدر زیر سُم اسب ، به تو تاخته اند...
که نشانی دگر از پیکر و اجزای تو نیست
چشم من کاسهی خون است ز مظلومی تو
بخدا عاطفه در سینه ی اعدای تو نیست
کاش میشد که نبینم تن صد چاک تو را...
که توانی به دو چشمم به تماشای تو نیست
کاش میشد که دهم جان به غم فرقت تو
که بجز خون به دل خواهر تنهای تو نیست
با عزیزان تو ام همسفر شام بلا...
که درین قافله جز داغ غم افزای تو نیست
گرچه خون است دلم، صبر کنم پیشهی خود
تا نگویند که : این اُخت شکیبای تو نیست
از تو آموخته ام خم نکنم قامت خود...
نزد دشمن که جز از مکتب والای تو نیست
به مقام تو کجا میرسد ای فانی عشق!
صد چو مجنون که کسی نیز چو لیلای تو نیست
چون تویی خون خدا ، ای پسر شیر خدا
خونبهای تو به جز خالق یکتای تو نیست
خون تو ریخت اگر روی زمین دشمن تو
وسعت روی زمین درخور دریای تو نیست
تو که هستی؟ که همه شایق عشق تو شدند
نیست یک تن که به جان عاشق و شیدای تو نیست
پَر قنداق تو بخشید به فطرس پر و بال
معجزی بهتر ازین نیز به امضای تو نیست
شرح عشق ازلی، درخور هر کس نبوَد
خامه ی عشق به غیر از یَد بیضای تو نیست
عرش تا فرش همه ، مست تولای تواند
بادهای ناب تر از ساغر صهبای تو نیست
بی قرینی تو به ایثار و سخا ای شه حسن!
حاتم طایی ، یک حرف الفبای تو نیست
هر که دم میزند از همت و مردی و مرام
تار مویی ز سر زلف چلیپای تو نیست
وآنکه خود را ز کرامت بکند با تو قیاس
هر که باشد بخداوند ، مُثنای تو نیست
دم عیسیٰ ز شمیم نفسات معجزه کرد
انبیا را به جهان ، غیر تمنای تو نیست
یوسف مصر ، اگر شهره به زیبایی هست
گوشهای از رخ زیبای دل آرای تو نیست
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد»
هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست
تو شدی اُسوه ی آزادگی و عشق ، ولی...
جز دنائت سخن از دشمن رسوای تو نیست
(ساقی) دلشده در حسرت درگاه تو اَست
حرمی چون حرم و عرش مُعلّای تو نیست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399
- ۰۳/۰۴/۲۶