اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

چون ماه شب تار و مهر سحرم بودی

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

زبانحال حضرت زیبب (س)

(قافله‌ی غم‌ها)

 

ای بارقه‌ی رحمت! نور بصرم بودی
در ظلمت شب‌هایم همچون قمرم بودی

 

زآندم که تو را دیدم رفتی به سرِ نیزه
هر نیزه که می‌دیدم تو در نظرم بودی

 

ای نور دل حیدر ، ای زاده‌ی پیغمبر
بی بال و پَرم زیرا ، تو بال و پَرم بودی

 

مانند حسن حتی ، از بعد پدر عمری
در راحت و سختی‌ها همچون پدرم بودی

 

ای کاش نمی‌دیدم افتاده تنت بر خاک
ای الفت دیرین که، دایم به بَرم بودی

 

رگهای گلویت را ، در قتلگهت دیدم
قربان سرت گردم که تاج سرم بودی

 

برخیز و ببین زینب ، افتاده ز تاب و تب
ای آن‌که مرا بر تن ، روح دگرم بودی

 

هرگه که سفر کردی ، دل از تو نشد غافل
هر جای که می‌رفتی گو در حضرم بودی

 

اکنون شده‌ام تنها ، با قافله‌ی غم‌ها
هرچند که بر نیزه ، تو همسفرم بودی

 

در کرب و بلا جان را ، کردی سپر دشمن
هرجا که بلایی بود ، آنجا سپرم بودی

 

ویرانه نشین گشتم هرچند به شام غم
در تشت طلا دیدم ، زیبا گهرم بودی

 

تلخ است کنون کامم دلخسته ازین شامم
عمری چو برادرجان! شیرین شکرم بودی

 

در شام ستم با غم، با یاد تو سر کردم
چون ماهِ شب تار و، مِهر سَحرم بودی

 

(ساقی) ز غمت گفتا ، ای نور دل زهرا
هرگه که سخن گفتم تو شعر ترم بودی

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی