سه ساله دختر شاه شهید کربلایم من
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ»
سه سـالـه دختــر ســالار دشـت نیــنوایم من
رقیــه ، کــودک مِحنـتکش شــام بــلایم من
عمـو، بـابـا، بـرادر جملگی رفتـند و من اکنون
به سوی شام ویران با یتـیمان، همنــوایم من
فلک! آیا نمیبیـنی که زیر سقف این گــردون
اسیر دست جلادان، درین محنتسرایم من؟
نمیدانی که فرزند حسین، آن شاه احــرارم؟
ولی در کودکی، محتاج از غم بر عصایم من
نمیبینی شده مویم چو دندانم سفید از غم
اگرچه نـزد کفــار ستمگــر ، بیصــدایم من؟
مرا وقت فَــراغــت بـود در این سِـنّ کــم امّا
روی خــارِ مُغیــلان با اســیران پا به پایم من
به دیــدارِ گُــلِ رویِ پــدر ، در کنــج ویــرانـه
به خــارِ غــم ز جور خصم کافر مبــتلایم من
یــزید دون به تشت خون مرا آتش بزد بَر دل
ازین مهماننوازیها چـه گویم با خدایم من؟
غم مرگ پدر، داغی بُوَد بر سینه چون شمعی
که فردا را ندیده، خامُش از این ماجرایم من
ز زهــر طعــنِ دشمن گرچه میسوزم ز آهِ دل
ولی زهـــری به چشـم دشمــن آل عبــایم من
اگرچه جان بهجانان میسپارم با دلی خونین
ولیکن چون پدر راضی به تقدیرو قضایم من
بده (ساقی) مرا جامی که کـاهد داغِ ایّـامـم
اگرچـه تا قیــامـت ، داغـــدارِ کـــربــلایم من
1381
- ۰۳/۰۵/۱۸