ز جرم خوردن یک عمر، گندمزار میترسم
(ماتم سرا)
از این دنیای محنت زای ناهنجار میترسم
که کرده یک جهان را بر سرم آوار میترسم
از این ماتم سرای مملو از بیداد و استبداد
که راه زندگی را ، کرده ناهموار میترسم
نفس حبساست از ناچار در این سینهٔ سوزان
ازین بغضی که مانده در کف اظهار میترسم
اگر مذهب بوَد معیار انسانی انسانها
من از این مذهب و این مردم دیندار میترسم
خدای من ، بوَد بخشنده و آرامش دلها
ولی از این خدایی که بوَد جبّار میترسم
اساس مذهب از جنت رقم چون خورد بر آدم
که نهی امر حق شد موجب اِدبار میترسم
عدالت نیست چون در خلقت این خالق عالم
از آن روزی که کرد او با پدر پیکار میترسم
"تمرد" شد بهانه ، تا "پدر" شد رانده از جنت
به گردن میکشم چون جرم او ناچار ، میترسم
جزای گندمی ، تبعید در خاک کویری شد
ز جرم خوردن یک عمر ، گندمزار میترسم
پر کاهی گنه ، سوزد اگر کوهی ز تقوا را ؟
از آنکه هست بر دوشش گنه بسیار میترسم
سؤالی میکُشد ما را که زاهد زین همه عصیان
نمیترسد چرا از شعله های نار ؟... میترسم
به سر دارم هزار اما که میخواهم بیان دارم
ولی از موش های در پس دیوار میترسم
نبود آزادی از اول چو اکنون بر بنی آدم
من از زندان و از زنجیر و از افسار میترسم
همان بهتر که (ساقی) دم فرو بندی بناچاری
که آخر میدهی سر بر طناب دار ، میترسم
- ۹۹/۰۷/۱۴