وقتی همه آلاله ها را ، سر بریدند
(اَلسّلامُ علَیکَ یا اَباعبداللهِ الحُسَین)
وقتی همــه ـ آلالــه هــا را ، سـر بریدند
وقتی که مــردان خــدا در خـون تپیدند
آوای قـــرآن ـ بر فـــراز نیـــزه ـ گـل کرد
هرچند گل را نــاجــوانمـــردانــه چیدند
ظلمـت اگرچه زوزه میزد چون شغــالان
خورشید را بر خیــمه ی مهتـــاب دیدند
آزادگـــان وقتی قفسهــا را شکـسـتـند
تــا بیکـــران آسمـــانهــا ، پــر کشـیدند
مرغان عـاشق بـــال و پــر را بـــاز کردند
تــا آسمـــان عشـق ، سـوی حـــق پریدند
دلبسـتگان زنــدگــی وامـــانـــده در راه
دلدادگــان حـــق به ســرمنـــزل رسیدند
عِطر شهـــادت در میان دشـت ، پیچیــد
وقتی شقـــایـقها به صحــرا میدمیدند
آنــان کـه در بنــــد حقــارت مانده بودند
خـود را به اعمـــاق دنـــائـت میکشیدند
چشمانشان چون مـاتِ بــرق سکهها شد
کــور از هــوس، زیبـــایی حـق را ندیدند
مــردانگـــی را با طـــلا ، تعـویض کردند
نــامــردمــی هــا را بـرای خــود خریدند
در زیــر بــار بــردگـی و شـرم و عِصـیان
درمـانـدگان خوف و خفّـت قــد خمیدند
بر خـارطبعــان مـانـد شـرم و روسـیاهی
آلالــههــا ـ بـــا سـربـلنـــدی ، روسپـیدند
تـا مست گـردنـد از مـی (ساقی) کــوثــر
بـا عشـق، جـــام "ارجعی" را سرکشیدند
کــردنــد بیـــدار آن به غفلت خفتگـان را
آسـوده دل ـ تـــا روز محشـر ، آرمیـــدند
- ۹۹/۰۷/۱۷