اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

آن سیه روی، که هی دم ز من و ما زد و رفت

چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۰ ب.ظ

(ساغر مینا)

 

آن سیه روی، که هی دم ز من و ما زد و رفت
عاقبت پای ، به بیراهه ی دنیا زد و رفت

 

گوهر طبع مرا خواست به یغما ببرد
گشت رسوا و به دیوارہ ی حاشا زد و رفت

 

دیدہ بر همّت ما دوخت و از بی هنری
خود ازین شاخه به آن شاخه چو چیتا زد و رفت

 

 خواست خود را برساند به فراسوی خیال
اولین مرحله را رد شد و در جا زد و رفت

 

دید ما یوسف پاکیزہ سرشتیم و عزیز
از سیه بختی خود قید زلیخا زد و رفت

 

در مسلمانی و در مسلک ما جای نداشت
تا که ناچار ، رہِ مَسلک بودا زد و رفت

 

قصه ی قیسِ بنی عامری ما را خواند
پای، بیرون ز محیط من و لیلا زد و رفت

 

چون که ما شهرہ ی شهریم ؛ ز کوته نظری...
طاقتش طاق شد و پای، به صحرا زد و رفت

 

دید یک ساغر و یک میکدہ و (ساقی) مست
جرعه ای عشق ، از آن ساغر مینا زد و رفت

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی