آن سیه روی، که هی دم ز من و ما زد و رفت
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۰ ب.ظ
آن سیه روی، که هی دم ز من و ما زد و رفت
عاقبت پای ، به بیراهه ی دنیا زد و رفت
گوهر طبع مرا خواست به یغما ببرد
گشت رسوا و به دیوارہ ی حاشا زد و رفت
دیدہ بر همّت ما دوخت و از بی هنری
خود ازین شاخه به آن شاخه چو چیتا زد و رفت
خواست خود را برساند به فراسوی خیال
اولین مرحله را رد شد و در جا زد و رفت
دید ما یوسف پاکیزہ سرشتیم و عزیز
از سیه بختی خود قید زلیخا زد و رفت
در مسلمانی و در مسلک ما جای نداشت
تا که ناچار ، رہِ مَسلک بودا زد و رفت
قصه ی قیسِ بنی عامری ما را خواند
پای، بیرون ز محیط من و لیلا زد و رفت
چون که ما شهرہ ی شهریم ؛ ز کوته نظری...
طاقتش طاق شد و پای، به صحرا زد و رفت
دید یک ساغر و یک میکدہ و (ساقی) مست
جرعه ای عشق ، از آن ساغر مینا زد و رفت
- ۹۹/۰۷/۲۳