دلم از بس به سر دارد خیال یار را امشب
دلم از بس به سر دارد خیال یار را امشب
ز کف دادم عنانِ این دلِ هشیار را امشب
اگرچه خواب از چشمم ربود و کرد حیرانم
نخواهم لحظهای حیرانی آن یار را امشب
به یاد ماهِ رویش، دادهام صبر و قرار از دل
چو مجنونی که داده رامش رفتار را امشب
ز بس غم میخورد مرغ دلم از شوق دیدارش
گرفتم خصلت مرغان بوتیمار را امشب
اگرچه نقش رویش ، نقشبند سینهٔ ما شد
ولی سر میکشد دل، خانهٔ دلدار را امشب
من آن شیرم که خود افتادهام در دام آهویی
چه آهویی که برده از سرم پیکار را امشب
بپایِ دل بوصلش چون سمندی سرکش و حیران
بپیمایم ره ِ هموار و ناهموار را امشب
چو سیمایت میسّر نیست بر هر دیدهای امّا
مرا یکدم ، میسّر کن مَهِ رخسار را امشب
بنای خانه ی دل شد خراب و گشت ویرانه
بر آبادانیاش یارب رسان آن یار را امشب
خزان عمر در راه است و فصلِ برگریزانم
بهاری گردم ار بینم ، گلِ بیخار را امشب
الا (ساقی) ز مخموری چنان سر در گریبانم
که گم کردم خم و خمخانه و خَمّار را امشب
- ۹۹/۰۹/۱۲
بسیار زیبا