پیر هجر یارم و عمر جوان گم کرده ام
(نوبهار آرزو)
پیر هجر یارم و عمر جوان گم کرده ام
طایر بشکسته بالم، آشیان گم کرده ام
گشتهام حیرانِ آن ماهی که گشته در محاق
بر زمین میگردم اما آسمان گم کرده ام
بسکه گردیدم به هر شهر و دیاری عاقبت
کشور و شهر و محل و خانمان گم کرده ام
شد خزان نخل امیدم در بیابان طلب
نوبهار آرزو را در خزان گم کرده ام
شد کمان از بار سنگین فراقش قامتم
تا به باغ عشق، آن سروِ روان گم کرده ام
نه فقط گم کرده ام او را درین گمکرده راه
بلکه راه زندگی را ناگهان گم کرده ام
گم شدم در خویش تا جویم نشان اما دریغ
هم نگار و هم خودم را توامان گم کرده ام
ناامیدی گشت غالب بر من شوریده حال
شور عشق و طاقت و تاب و توان گم کرده ام
دل بریدم از دل و از دلبر و دلدادگی
شهرت و نام و نشان جاودان گم کرده ام
گر چه گردیدم تمام عمر را با بیدلی
پایداری را به وقت امتحان گم کرده ام
عمر، چون آب روان جاری و من غافل از آن
نوبت پیری شد و بخت جوان گم کرده ام
در خرابات جهان از بس خراب افتاده ام
(ساقی) و میخانه و رطل گران گم کرده ام
- ۹۹/۰۹/۱۷
خیلی عالی بود ممنون.