طلوع چهره ی خورشید از نگاه خداست
طلوع چهرہ ی خورشید از نگاہِ خداست
که هر کران جهان با حضور او زیباست
اگر چه هست بدون مکان و ناپیدا
به چشم دل چو ببینی به هر مکان پیداست
به چشم عاطفه دیدم عیان ، عنایت او
به وقت معجزهها تا همیشه بی همتاست
خوشا به حال کسی که به چشم جان دیدش
بدا به حال کسی که ندید و نابیناست
الا که دم زنی از غیر او به اوج غرور
به خویش بنگر و دریاب! بی خدا تنهاست
اگر چه هست خدا بی نیازِ باور ما
بوَد رحیم و ز رحمانیت همیشه رضاست
تمام خلقت هستی بوَد ز حکمت او...
که بازگشت همه عاقبت بر آن درگاست
نماند و نیست کسی تا ابد درین دنیا
که ذات اقدس او زندہ است و نامیراست
کدام صنع جهان را از او نمی دانی؟
که صانع ازلی بودہ اَست و پابرجاست
کدام فعل؟ که بی فاعل است ای غافل!
کدام صدر که بی صادر است و بی صدرا ست؟
معادلات جهان سر به سر ز حکمت اوست
وگرنه هر چه جز او هست پوچ و بی معناست
مکاشفات بشر نیست کامل مطلق
چنانکه راز جهان ، با هزارها امّاست
ز عقل عاجز ما درک حق محالات است
که پشّه را طَیَران، کِی به منزل عنقاست؟
بخوان تو اَشهَدُ اَنْ لٰا اِلٰه و بگذر از آن
که ظرفِ عقل، کجا همتراز با دریاست؟
بکوش! در رہِ عشق و مپیچ در رہِ هیچ
که ذکر و مقصد مجنون به لب فقط لیلاست
ببال بر حق و بر غیر او مبال که هیچ
به قدر تو نفزاید که هرچه هست تباست
اگر ز عمر سپنجی نگشتهای آگه؟
مبند دل به زمانه که عمر ما کوتاست
وگر که دانی و بیراهه میروی، زنهار !
که کورہ راہ تو بن بست و آہ و واویلاست
به هوش باش و غنیمت شمار، این امروز
که لحظههای تغافل ، پیامد فرداست
بیا به میکده ی عشق و رستگاری جوی
بگیر ، از کف (ساقی) مِیی که روح افزاست
- ۹۹/۰۹/۲۷