اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲ مطلب با موضوع «چارپاره» ثبت شده است

(شب یلدا)

 

شب شروع زمستان، همان شب یلداست
شبی که اُلفت و مِهر و وفا درآن جاری‌ست
شبی که با همه‌ سرمای سخت و سوزانش
شبی‌ست گرم و دل‌انگیز و شام بیداری‌ست


شب وصال و شب دور هم ‌نشینی‌هاست
شب صفا و صمیمیت است و سرمستی
شب نشاط پدر هست و شادی مادر
شب ترنم و دلدادگی در این هستی


شبی که دوخته مادر نگاهِ خود بر در
کنار بابا ، در انتظار فرزندان...
شبی که غنچه‌ی لبخند می‌کند دل را
شکوفه‌بارتر از فصل گرم تابستان


شب تفأل و شعر و شراب و شیرینی
شبی که قصه‌ای از عمر رفته را گوییم
شبی که بی‌خبر از مشکلاتِ جان‌فرسا
درون خانه، صفای گذشته را جوییم


شبی که یک غزل عارفانه‌ی حافظ...
مسیح وار به دل‌های مُرده بخشد جان
شبی که زمزه‌ی عشق می‌شود جاری
چو آبشار به لب‌های خرّم و خندان


شبی که خانه‌ی خاموش کودکی‌هامان
منوّر است در این روزگار فاصله‌ها
شبی که می‌بَرد از دل، غم و کدورت را
شبی که خاتمه بخشد به جمله‌ی گِله‌ها


شبی که یاد عزیزانِ پر کشیده‌ی‌مان
که روزگاری بودند شمع محفل ها
درون سینه‌‌ی‌مان موج می‌زند چون بحر
دریغ و آه...، از این روزگار وانفسا


شبی بلند که پایان فصل پاییز است
شبی که آغاز ِ سردی زمستان است
شبی که خاطره‌ها را رقم زند با مِهر
شبی که گرمی دل‌های سرد و بی‌جان است


چه خوب می‌شد اگر این شب زمستانی
که هست موجب این دور هم نشستن‌ها
دهیم دست به دستِ هم از وفاق و وفا
که کس نبیند رنجِ ز هم گسستن‌ها


شبی که ساغر (ساقی) لبالب عشق است
شبی که موجب مستی روح و احساس است
شبی که خانه‌ی مادر بزرگ، لبریز از ـ
شمیم دلکش گل‌های سوسن و یاس است.


سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/09/30

یلدای‌تان پرخاطره و کانون زندگی‌تان گرم

(رسم شاعری)

 

ای دریغــا کـه عـــده‌ای به خطـا
خـویش را اهــل شعــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، می‌کـارند

 

در محــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام می‌گیـــرنـد

 

هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــده‌ام او را
در محــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا

 

مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام

 

خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود

 

شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او می‌خواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا

 

بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیــم از او بــود و نیـم ، از دگری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری

 

الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کـارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فن گـوینـد :
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد

 

کاش قـدری به‌جــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـه‌های ظریف
بســرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی

 

گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن

 

نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عــلم شعــر، ممتــازند
بـه مَحـک نیز مثــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد

 

ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه می‌خـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــول بیـــان

 

(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپــیــمــودنــد
گرچه در عین جهــل و بی‌خـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد

 

گـرچـه پر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــل‌هـای حبــابی‌اند این قــوم
مملـو از پـوچـی و تهـــی بــودن

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)