اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

(عِلم و ثروت)

 

آن که پیوسته پی ثروت و دنبال زر است
ای دریغا که نداند همه عمرش ضرر است

 

دستِ خالی به جهان آمده انسان ، یعنی :
دستِ خالی به جهان دگری در سفر است

 

آدمی، خَلق شده تا بکند کسب کمال
ورنه از دانش و حکمت به‌جهان بی‌خبر است

 

هر که کوشد؛ بِبَرد بهره‌ی بسیار از آن
آنکه سُستی بکند عمر گرانش، هدر است

 

عِلم، سرچشمه‌ی دانایی و فضل است؛ ولی
زر فقط موجب راحت‌طلبی بشر است

 

آنکه آموخت به عالَم، ادب و عِلم و هنر
هرکجا پای گذارد به یقین مفتخر است

 

ثروتِ مَحض، بشر را نرساند به کمال
گرچه قد راست کند؛ سروِ بدون ثمر است

 

آنکه در فقرِ کمال است چه سودیش ز زر ؟
ثروتش گرچه فزون است؛ خری باربر است

 

عِلم در مَعرکه، حتیٰ بشود جوشن ِ جان
همچنین خنجر بُرّان بوَد و هم سپر است

 

ثروت اما چو شود دستخوش دزد قضا
صاحبِ ثروت بیچاره یقین دربدر است

 

تا به کی غرّه بر این جاه و جلال عبثیم
غافل از عمر که چون آبِ روان در گذر است

 

ای‌خوش آنکس که ز ثروت به تعهد برسد
دستگیری کند از خَلق ، ولو مختصر است

 

پندِ ناصح ، ندهد سود در این عصر فریب
چونکه بر گوش زراندوختگان، بی اثر است

 

(ساقیا) خویش میازار و ، زبان رنجه مکن!
گرچه تلخ است کلامِ تو ولی چون شِکر است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/257404_24امنیت-کشور-است-مدیون-شما.jpg

(هفته‌ی نیروی انتظامی گرامی باد)

 

امنیـت کشـور است مــدیــون شما

 

آرامـش ملّـت است مــرهـــون شما

 

سرسـبز بـوَد درخـت آسـایش خلـق

 

از همّـت و اِسـتادگـی و خــون شما

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(کوچه‌ی دل‌ها)

 

بیا به کوچه‌‌ی دل‌ها ، کمی قدم بزنیم
سری به خانه‌ی دل‌های غرق غم بزنیم

 

حریم مِهر ، مقدّس بوَد؛ بیا با مِهر ـ
درون سینه‌ی غم‌دیده‌ها حرم بزنیم

 

مباد آنکه بخشکد به سینه عاطفه‌ها
بیا از اشک مَحبّت به سینه نم بزنیم

 

مباد بی‌خبر از هم شویم وقت ملال
بیا به رسم عطوفت سری به هم بزنیم

 

برای آنکه شود حک به سینه، خاطره‌ها
به مِهر، دفتری از عشق را رقم بزنیم

 

اگرچه اهل دِرم در تغافل‌اند امروز
تلنگری ز کرم هم به محتشم بزنیم

 

برای درس گرفتن ز حادثات زمان ـ
سری به دیده‌ی عبرت به شهر بم بزنیم

 

اگر که منتظر آن عزیز دورانیم
که خطّ بطلان، بر مِحنت و اَلم بزنیم ـ

 

درین زمانه که اندوه، می‌کند بیداد
بیا که لشکر اندوه را به هم بزنیم

 

طلب کنیم می از جام (ساقی) کوثر
که پشت پای، ز مستی به جام جم بزنیم

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/1/28

(در شهادت سید مقاومت، سید حسن نصرالله)

«دود آه»

 

تا از این دنیای پُر آشوب، «نصرالله» رفت
از زمین تا آسمان از غصّه ، دودِ آه رفت

 

گوییا خاموش شد تا شمع رویش؛ ناگهان ـ
در کسوف و در خسوفِ مرگ، مِهر و ماه رفت

 

شیرمرد بیشه‌ی استادگی از این جهان
با رشادت عاقبت از حیله‌ی روباه رفت

 

بود پرچمدار «حزب اللهِ» لبنان و کنون
بر فراز چرخ گردون، نام حزب الله رفت

 

تاخت بر صهیونیان با تیغ بُرّان سخن
با سلحشوری به پای خود به قربانگاه رفت

 

از جنایت‌های صهیون کرد آگه خلق را
گرچه از دنیا به دست فرقه‌ای گمراه رفت

 

داشت عزمی آهنین بر دفع استکبار و ظلم
ای دریغا ، کآن ابرمَرد از جهان، ناگاه رفت

 

مرگ او جان می‌دهد بر پیکر آزادگان
گرچه آن مَرد مقاوم با غمی جانکاه رفت

 

جز شهادت نیست پاداشی نکوتر عاقبت
بر کسی که عمر او در وادی الله رفت

 

سوخت قلب غزه و ایران و لبنان و یمن
چون به دست ظالمان مردی عدالتخواه رفت

 

ساغر (ساقی) شکست و جام دل شد واژگون
آنچنان که داد و فریادم به اوج ماه رفت

 

بارالها می‌شود روزی رسد بر گوش خلق :
آنکه چاه از بهر لبنان کند، خود در چاه رفت؟

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/acff30_24خوشا-آنانکه-فهمیدند-دنیا-چیست-و-باید-از-آن-صرفِ-نظ.jpg

(شهـــادت)

 

شهادت چیست؟ در راه خدا از جان و از این پیکر خاکی گذر کردن

 

کجـا؟ از خـاک تا افـلاک، با آرامش و عزت، به سوی حق سفر کردن

 

شهــادت نیست مُـردن؛ بلکه باشد زندگی جـاودانـه تا به روز حشر

 

خوشا آنان که فهمیدند دنیـا چیست و باید از آن، صرف نظر کردن

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/c87823_24‪شهادت-کارگران-معدن-طبس-تسلیت-باد.png

(شهادت کارگران معدن طبس تسلیت باد)

 

در معدن میهن اگر که جان سپردند

 

یعنی شهیـد خـدمت‌ستند و نمردند

 

در اعتــلای میهن آن گـل‌های عاشق

 

گشتند پـرپـر، گر خبر آمد که مُردند

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(میلاد امام صادق مبارک باد)

«فقه جعفری»

 

بــر امـــامِ بـــاقــــر از لطـف خـــدا
گشت امشب نــوگلـی زیبـــا عطـــا

 

نوگلی خوشـبو چو یــاس و یاسمن
رَشک صـدها بــاغ و بسـتان و چمن

 

حسرت سَـرو و صــنوبـر زاعتـــدال
از جـــلال و از جمـــال و از کمـــال

 

آن گـل زیبــا ، امـــامِ صــادق است
کز شمیمش، بلبــلان را کـرده مست

 

از قدومش بــاغ دیــن خـــرّم شده
ریشــه‌ی نخـــل وِلا ، محکـــم شده

 

عــــالـِـم کــُــلّ علـــــوم نشــأتیـــن
گشت از لطف خــدا آن نـور عیـــن

 

خوشـه‌چین مکتب‌اش سقــراطهــا
خــاکـســار درگـهـــش بقــــراطهــا

 

هرچه دارد شیعه از فقـــه و کــلام
هسـت از انـدیـشــه‌هـــای آن امــام

 

گرچه احمــد آن رســول بی قـریـن
هسـت اول شـــارح شـــرع مُبـــین

 

بعـد از او هم حضرت مــولا عــلی
کــه محمّـــد گشـت در او منجــلی

 

کرد قـــرآن را بیـــان بـر شیعیـــان
تــا بمــانـد دیــن احمـــد جـــاودان

 

زآن سپس هــم اولیــای دیـن حــق
کــرده‌انــد از ابتـــدا تبــیــین حــق

 

بعد از ایشان حضرت صادق به جُد
گشت در تبـیــین قــــرآن مُسـتعـِــد

 

کـــرد بنـــیان ، مکـتـب اســــلام را
تــا شــود بــر شیعیـــانـش رهنمـــا

 

هست فقـــه جعفـــری تـأسیـس او
درس این مکـتـب بـوَد تــدریس او

 

آنچـه گفتــه حــق به قـــرآن مُبــین
کــرده تبــیــین آن امــام مســلمیـن

 

هست قـــرآن ، رهنمـــای زنـــدگــی
درس انســانـیـت است و بنــدگــی

 

می‌تــوانـی دیـــد بـا عـین الیقیــن
هــر علـــومــی را به قـــرآن مُبــین

 

حضرت صــادق به تــرویـج علــوم
گشـت راســخ در تعـــالیــم عمــوم

 

تا که شاگردان وی در علـم و دیــن
هر یکـی گشـتـنـد اســتادی وزیــن

 

جـابـر و لِیث و جمیل و هـم هُشام
جملگــی بــودنــد شــاگــرد امــــام

 

غیـر از این‌ها هم هـزاران نکته‌دان
شهــره می‌باشند جمـله در جهـــان

 

که همـه از خوشـه‌چیــنان وی‌انــد
جمـــله دارای مقـــــامــی ارجمنــد

 

شیعیــان را درس فقـــه آموختــند
نـور حق را بر جهـــان افــروختــند

 

زین جهــت امــروزه فقــه جعفــری
می‌کنـــد بــر عــالَمــی روشـنـگــری

 

حــال گــویـم تهنـیـت بر مسلمیــن
روز میـــــلاد امـــــامُ المـتــقـــیــن

 

(ساقی) اکنون در مقـــام آن امــام
داد شـرحـی مختصــر را والســلام

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401

(گرگ و میش)

 

ای کــه از گــرگِ ســـتمگر، شــده‌ای در تشـویش

 

کن عیان گـرگ، که؟ می‌باشد و که؟ گلّـه‌ی میش

 

چونکه تشخیص نداده‌ست گله، دشمن و دوست

 

سال‌هـا هست که گلّـه شـده با گــرگـان، خـویش

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/705210_24از-ما-گذشت،-با-دگری-این‌چنین-مکن.jpg

(دوستی)

 

در راه دوســتی، بـه خبـــاثـت کمیـن مکـن

 

آن دل کـه شــاد کــرد دلـت را غمیـن مکـن

 

کردی هرآنچه خواست دلت با من ای رفیق

 

از مـا گـذشـت ؛ بـا دگــری ایـن‌چنـین مکـن

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/06/20

(چشمت)

 

شـد آشــنا چو بنـــاگــاه ، دیـــده با چشمت
مــرا به عشق تـو کـرده‌ست مبــتلا چشمت


بـه یـک نگــاه ، دلـــم را ربـــودی از سـیــنـه
از آن که هست دل انگیــز و دلـربــا چشمت


اگرچــه در خـــم ابـــروی تــو گــــره افتــد
قسـم به روی تـو بـاشـد گـــره‌گشـا چشمت


دوبــاره جـان به تن مـُــرده می‌دهــد حتیٰ
چو هست روح تن و چشمه‌ی بقـــا چشمت


مِـس وجــود مــرا کــرده‌ای طـــــلا ؛ زیــرا
بـوَد بــدون گمـــان؛ کـــانِ کیمیــــا چشمت


چـو آهـــوان نگـاهـت ز شـش جهـت تــازند
نشد دمـی کـه دلـــم را کنــد رهــــا چشمت


اگرچه دیـده به چشمی نـدوختــم همه عمر
ولی بـه دیــده‌ی مـن هسـت، آشـــنا چشمت


چه حس و حال غریبی‌ست در دلم که مدام
ز دور دسـت، مـــرا مـی‌زنــد صـــدا چشمت


چه جذبه‌ایست که دل را بسوی خود خواند
به هــر اشــاره که گــویـد: بیــا بیــا چشمت


به جــام چشـم تو دیـدم جهــانی از جـانـان
یقیـن که بـاشـد جــام جهــان نمـــا چشمت


دلــم چـو کشـتی و دنیــای مـن بــوَد دریــا
بـه کشـتی دل مـن هست نــاخـــدا چشمت


بـه هــر کجــا که رَوَم می‌کِشد مــرا با خـود
چو رهـــروی که مـرا هست رهنــما چشمت


به گـوش می‌رسدم هــر نفس نـوای بهشت
چو هست مــأذنـه‌ی عـاشقــانه هـا چشمت


نمــاز عشق، به پــا می‌کنــم به مسجــد دل
به‌سوی قبــله‌ که باشد مــرا، دوتــا چشمت


سرود (ساقی) دلخسـته ایـن غـــزل امشب
که شرح عشق دهــد؛ شرح عشق با چشمت

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/06/06