😊 (عید سعید فطر مبارک) 😊
عیــد رمضـان آمـد و دلهـا شـد شـاد
چون تشنگی و گرسنگی رفت به بــاد
پنهــانـی اگــر روزهخــوری میکـردید
شوّال شده خورد و خوراک است آزاد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
- ۰ نظر
- ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۵۴
😊 (عید سعید فطر مبارک) 😊
عیــد رمضـان آمـد و دلهـا شـد شـاد
چون تشنگی و گرسنگی رفت به بــاد
پنهــانـی اگــر روزهخــوری میکـردید
شوّال شده خورد و خوراک است آزاد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(وداع با ماه مبارک رمضان)
«ماه رحمت»
اندک اندک ماهِ رحمت، رو به پایان میرود
رو به پایان ای دریغا ، ماهِ غفران میرود
ماه فیض و طاعت و ذکر و مناجات و دعا
ماه زهد و پاکی و تقوا و عرفان میرود
ماه خودسازی انسان، در کلاس مَعرفت
ماه دوریکردن از اغوای شیطان میرود
ماه عشق و بندگی در سجدهگاه عاشقی
ماه تسبیح و نماز و، ماهِ جانان میرود
ماه یا سُبّوح و یا قدّوس و آن شبهای قدر
ماه نازل گشتن آیات «قرآن»، میرود
ماه بر تن کردن «جوشن» که اسمای خداست
ماه مهمانی و توفیق فراوان، میرود
ماه لب بستن نه تنها بر طعام و شُرب آب
ماه امساک از گناه و جرم و عِصیان، میرود
ماه خیر و همدلی و رأفت و مِهر و وفا
ماه لطف و دستگیری از ضعیفان میرود
آن دلی که پی نبرده بر فضیلت های آن ،
کِی خورَد افسوسِ آنچه رو به پایان میرود؟
ای که دل را شستوشو دادی به آب دیدگان!
دل چو شد پاک از گناه، از دست، آسان میرود
باش آگاه از «هوای نفسِ» خود در هر نفَس
گر شوی تسلیم او، از سینه ایمان میرود
(ساقیا)! از بادهی جانپَرور «ماهِ صیام»
هرکه نوشیده، بهدنبالش شتابان میرود.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/06
«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»
با چشم اشکبــار و دلـی غــرق سـوز و آه
آغــاز سال نــو، شده با «قـــدر» همپگـاه
در ابتدای سال «پدر» چون رَوَد به عرش
تــا انتهـــای ســال، میآیــد «پسر» ز راه؟
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/01/01
«اَللّٰهْمَّ عَجّلْ لِوَلٖیِکَ الْفَرَج»
(لایق دیدار)
کاش، این جمعه مرا لایق دیدار کنی!
دیده در دیدهی این عبد گنهکار کنی!
ای طبیب دل من! کاش بیایی و دمی
نظری بر دل این خستهی بیمار کنی!
بکشی دست نوازش به سرم تا که مرا
از گرانخوابِ پُر از دلهره، بیدار کنی!
کاش میشد که رهایم کنی از بند گناه
تا مرا در حرم عشق، گرفتار کنی!
گرچه بودم همهی عمر به خواب غفلت
تو مرا با نفس معجزه، هشیار کنی!
بدمی با نفسی بر دل زنگاری من ـ
تا که پاک از دلم این تودهی زنگار کنی!
پیش پایت بنشینم بشوم مات رخت
تا مرا باخبر از عالم اسرار کنی!
راه پر پیچ و خم زندگی تار مرا ،
با فروغ نگهت روشن و هموار کنی!
کاش آیی و جهان نگران را پاک از ـ
شرّ کفار جفاپیشهی جبّار کنی!
یوسف فاطمه! بازآ سر بازار و ببین :
عالَمی را ، ز دل و دیده، خریدار کنی!
خارزار است جهان، بی گل رویت، بازآ
که جهان را ز رخت، گلشن و گلزار کنی!
کاش ای (ساقی) میخانهی هستی! ز کرم
از مِی عشق، مرا سرخوش و سرشار کنی!
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/12/23
(عزای خدیجه)
مـانده فلـک محــو در عطـــای خدیجه
حـاتـمِ طـِی، مـات در سخـــای خدیجه
همسر پیغمبــر اسـت و مفخــر نسـوان
بـَهبَـه ازیـن قــــدر و اعتـــلای خدیجه
حضرت زهرا که هست مظهــر عصمت
هسـت ز دامــــان بــا حیــــای خدیجه
در کـرم و صـدق و بــاوفــایی و همـت
نیست کسی که رسد به پـــای خدیجه
هسـتی خــود را نهــــاد در ره اســـلام
تـا کــه جهـــانی شـود گــــدای خدیجه
رفت به مـــاه خــــدا به نـــزد خـداوند
گشت خمــوش آوخــا نــــوای خدیجه
حضرت زهـــرا نه، بلکه خلق مسلمــان
داد ز کـف، ســایــه ی همــــای خدیجه
شرح مقــامش همیـن بُــوَد که پیمبـــر
نـــدبــه کنـد در غــــمِ عــــزای خدیجه
جنــة الاعلیٰ کـه هست مــأمـن نیکــان
گشت بـه پـاس سخـــا ســزای خدیجه
بـیخــرد آنکــو نکــرد درک مقـــامـش
مفتخـــر آنکـــو شــد آشـــنای خدیجه
داری اگـــر حــاجتــی، بـــدون تــأمــل
بــا دلــی آگــــاه، زن! صـــدای خدیجه
هــر گــرهـی را بکنـد بـــاز بــه عــالــم
دسـت سخـــا و گــــرهگشــای خدیجه
(ساقی) غمــدیده زین مصیبتِ عظمــا
تسـلـیــتی گفــت در رثـــــــای خدیجه
گرچه زبــانـم بـوَد به وصـف وی الکـن
هسـت امیـــدم بـــوَد رضـــای خدیجه
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1379
(ماه رحمت و غفران)
این ماه که ماهِ رحمت و غفران است
بهره بَرد آنکس که در آن مهمان است
از سـیـنه چو زنگ کیــنهها پـاک شود
این مـاه بــرای دردهــا درمــان است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک باد)
ای در سخـــا و جــود، چو آقـــای انبـــیا
ای در وفــا و مِهــر، چو عبـــاس بــاوفــا
ای در نبــــرد و رزم، چو مـــولای اتقیـــا
ای در وقـار و حِـلم و درایت چو مجتـبا
ای کرده جــان خویش به راه خـدا فــدا
در صــولـت و جمــــال، شبــیه پیمبـــری
در شوکت و جـــــلال، مثــنای حیــــدری
در رتـبـت و کمــــال، یقیــناً کـه اکبـــــری
در طینت و خصال، چهگویم که محشری
ای زادهی حســین! گـــل بـــاغ مصـطفــا
روشن شدهست چشم جهان از جمـال تو
عالم شدهست خیره به حسن و کمـال تو
خـرّم شدهست بـاغ جهـــان از جــلال تو
حیران شدهست سرو چمان زاعتـدال تو
ای مظهــر شجــاعــت و آییـــنهی صفـــا
تو آمدی و «روز جــوان» از تو پـا گرفت
بسـتان عشق، از تو نشاط و صفــا گرفت
بلبــل به وجــد آمد و از تـو ، نـــوا گرفت
زهـره بساط عیش و طرب در سما گرفت
اِنس و مَلَـک به صوت و سرورند یکصـدا
نــور دل «حسـین» ، تـو و ، او : امـامِ تو
هستی «علیّ اکبر» و «لیلا»ست مامِ تو
مانده قلـم به وصف خصــال و مــرامِ تو
در کــربــلا چو مــاه، درخشــیده نـــامِ تو
ای مستِ جــام فیض شهــادت به نیــنوا
ای در خصــال و چهــره، نظیــر پیمبــرت
(ساقی) کـوثـر است علی، جــدّ اطهــرت
فخــر بشــر تــویــی بهخــداونــد داورت
فخــر بشر، نه! فخــر خــدایی که پیکرت
پـرپـر شدهست ای گــل طــاهــا به کربلا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1398
(اَلسّلامُ عَلَیکَ یٰا اَبٰاعَبدِاللّٰهِالْحُسَیْن)
میلاد سومین امام بر حق، حضرت حسین بن علی (ع) بزرگ پاسدار جهان اسلام و روز پاسدار مبارک باد.
« هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة »
چرا چرا که فقط دَم زنیم، از غم تو ؟
که درسهای بزرگیست در مُحرّم تو
ولی چو درک نکردیم انقلاب تو را...
دریغ و درد که هی دم زدیم از غم تو
مُحرّمِ تو نه تنها غم است و شیون و آه
که حک شدهست شعار تو روی پرچم تو
تو درس «عزت و آزادگی» به ما دادی
به خون خویش، که پنهان شده به ماتم تو
تو پاسدار بزرگ جهان اسلامی
که دین شد احیا با نهضت مکرّم تو
تو ایستادی چون کوه در بر ظالم
شنیدهایم اگرچه ز قامت خم تو
تو خم نگشتی و اِستاده بودهای چون سرو
که سرفراز برفتی! ، بهروح اکرم تو...
تو را ضعیف سرودند شاعران بهخطا
چرا نگفتند از اقتدار محکم تو ؟
بدا به حال کسی که فقط غمت را دید
که اینچنین میگوید وی از مُحرّم تو :
«به رغم مدعیانی که منع گریه کنند،
نشستهایم سر سفرهی فراهم تو»
چه سفرهای که فقط بوی قیمهاش عالیست
وگرنه نیست در آن قصهی مُسلّم تو
تو جان، نثار نکردی برای گریهکنان
که دم زنند فقط از غم دمادم تو
تمام علقمه تسلیم اختیار تو بود
که کار دریا را میکند فقط دم تو
به تشنهکامی تو میکند اشاره کسی
که قطرهای نچشیده ز بحر اعظم تو
چنانکه علقمه و بحرها شود تجمیع
نمیشوند یکی قطره در بَرِ یَم تو
تویی تو قلزم فیض و غمامهی رحمت
که پی نبرده جهانی ز جهل، از نَم تو
تو تشنهکام نبودی که بودهای سیراب
خوشا کسی که لبش تر شود به زمزم تو
اگر ارادهی تو ، بود تا بنوشی آب...
فرات، خود میآمد به خیرمَقدم تو
قرار بود که (ساقیِ) دشت کرببلا
نشان دهد ادبش را به اهلِ عالَم تو
وگرنه خیل شغالان فرار میکردند
به علقمه ز هَراس از نبرد ضیغم تو
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/11/15
(مجلس رندان)
درآن محفل که بوی خدعه و تزویر میآید
یقیناً معرفت، در آن مکان، کم گیر میآید
نمیدانم چرا هرجا که حرفی از وفا باشد
به چشمم چهرههایی مملو از تزویر میآید
مکش بالا خودت را با تزاویر و ریاکاری
که فوّاره پس از بالانشینی، زیر میآید
مباش اهل خرافات و مپو راه خطا هرگز...
که کفر از راهِ جهل و غفلت بیپیر میآید
برو در مجلس رندان نشین که پیر آن مجلس
مبرّا از خرافات است و با تدبیر میآید
مکن تکفیرم و بر من مگیری خرده ای واعظ
که عارف چون بوَد آگاه، با تفسیر میآید
به گوشم میرسد آوای غم هر لحظه امروزه
«که از هر سو صدای شیون زنجیر میآید» ۱
چنان غم، خانه کرده در دل از بیداد گردون که
نفس، از سینه بیرون، با تب تأخیر میآید
مشو اغفال دشمن گرچه خود را دوست میخواند
چنان که گرگ، در صحرا پی نخجیر میآید
جلا هرگز نمیگیرد دلی که غش در او باشد
به کار آهن و فولاد، کی اکسیر میآید ؟
چگونه میتوان دل را تسلّی داد وقتی که :
سخن بر گوشها، با نالهای دلگیر میآید ؟
چهسان فهمد غم و درد دل درماندهی نان را
کسی که از سرِ سفره، همیشه سیر میآید ؟
مَبندی دل به این دنیا که گر وقتت رسد، روزی
اجل، بر بردنت از غیب، همچون تیر میآید
طلب هرگز مکن مستی درین عالم ز بدمستان
که جام می فقط در دست (ساقی) گیر میآید.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/10/07
۱ ـ استاد مجاهدی
(اَلسّلامُ علیکَ یا اَمیرالمؤمنین)
«ساقی کوثر»
به حیرت نگر قدرت حیدری را
که زیر آوَرَد چرخ نیلوفری را
مَه پُرفروغ سماواتِ هیبت...
که کردهاست حیران مَه و مشتری را
چو در کعبه مولود شد دیده وا کن!
ببین شوکت و قدر و نیکاختری را
علی لنگر آسمان و زمین است
خدا داده بر او چنین برتری را
به میلاد فرخندهاش مطرب عشق
به پا کرده در عرش، خنیاگری را
پیمبر به معراج وقتی سفر کرد
بدید آن مَهِ رشکِ حور و پری را
یقین کِلکِ نقاش چین با نگاهی
گرفته ز سیماش صورتگری را
شهی که بر امّت به فرمان ایزد
عطا کرد احمد بر او رهبری را
دلیری که خوابید جای پیمبر (ص)
نِگر دیده! اکنون ز خودبگذری را
امیری که بر دشمنان قبل لشکر
نشان داده آن قدرتِ صفدری را
یَلی که به یک ضربهی ذوالفقارش
دو تا کرد آن مرحب خیبری را
شهی که به سجده به وقت عبادت
به سائل ببخشید انگشتری را
سِکندر به نزدش یقین با تواضع
گذارد ز سر، تاج اسکندری را
ولییی که حق گفته مَدحش به قرآن
چهسانش توانم ثناگستری را...؟
علی شیر حق است و شاه ولایت
که دارد به سر، تاج فرمانبری را
علی (ساقی) کوثر است و خدایش
سپرده بر او چشمهی کوثری را ـ
که سرمست سازد به روز قیامت
از آن، شیعهی مذهب جعفری را...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/09/22