اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۱۵۷ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

زبانحال حضرت زیبب (س)

(قافله‌ی غم‌ها)

 

ای بارقه‌ی رحمت! نور بصرم بودی
در ظلمت شب‌هایم همچون قمرم بودی

 

زآندم که تو را دیدم رفتی به سرِ نیزه
هر نیزه که می‌دیدم تو در نظرم بودی

 

ای نور دل حیدر ، ای زاده‌ی پیغمبر
بی بال و پَرم زیرا ، تو بال و پَرم بودی

 

مانند حسن حتی ، از بعد پدر عمری
در راحت و سختی‌ها همچون پدرم بودی

 

ای کاش نمی‌دیدم افتاده تنت بر خاک
ای الفت دیرین که، دایم به بَرم بودی

 

رگهای گلویت را ، در قتلگهت دیدم
قربان سرت گردم که تاج سرم بودی

 

برخیز و ببین زینب ، افتاده ز تاب و تب
ای آن‌که مرا بر تن ، روح دگرم بودی

 

هرگه که سفر کردی ، دل از تو نشد غافل
هر جای که می‌رفتی گو در حضرم بودی

 

اکنون شده‌ام تنها ، با قافله‌ی غم‌ها
هرچند که بر نیزه ، تو همسفرم بودی

 

در کرب و بلا جان را ، کردی سپر دشمن
هرجا که بلایی بود ، آنجا سپرم بودی

 

ویرانه نشین گشتم هرچند به شام غم
در تشت طلا دیدم ، زیبا گهرم بودی

 

تلخ است کنون کامم دلخسته ازین شامم
عمری چو برادرجان! شیرین شکرم بودی

 

در شام ستم با غم، با یاد تو سر کردم
چون ماهِ شب تار و، مِهر سَحرم بودی

 

(ساقی) ز غمت گفتا ، ای نور دل زهرا
هرگه که سخن گفتم تو شعر ترم بودی

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

«اَلسّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله الحُسَین»

(زیارت کربلا)

 

تا که قدم ، به خاک مُعلّا گذاشتیم
گویی که پا ، به عالم بالا گذاشتیم

 

دیدیم چون به‌چشم خود آن قدر و جاه را
دل را ، ز دیده بهر تماشا گذاشتیم

 

جز آن حریم مِهر ، که گلزار آرزوست
بر جمله‌ی علایق خود ، پا گذاشتیم

 

در کربلا که قبله‌ی عشق است و مَعرفت
سر را به سجده ، همچو مُصلا گذاشتیم

 

شش روز چون گذشت، نجف شد نصیبمان
پا در حریم حضرت «مولا» گذاشتیم

 

بعد از زیارت حرم حضرت علی (ع)
گامی به صحن حضرت زهرا گذاشتیم

 

در آن مکان که کوچه و در را تداعی است
داغی چو لاله ، بر دل شیدا گذاشتیم

 

رفتیم چون به مسجد کوفه به اشتیاق
گویی قدم به سینه‌ی سینا گذاشتیم

 

هرچند آمدیم به شهر و دیار خویش
دل را ولی به «کرب و بلا» جا گذاشتیم

 

(ساقی)! چنانکه این سفر از لطف یار بود
پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم .

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402

https://uploadkon.ir/uploads/e20505_24گر-خزف-خود-را-نشاند-در-کنار-گوهری.jpg

(شهرت طلب)

 

هــلاک شهــرت کـوشد به زنــدگــانی خویش
اگــرچــه واقـف بـاشـد، به نــاتــوانی خویش

 

تفــاوتــی نکنــد نیــک و بَــد ، بــه دیــده‌ی او
فقط همین که کشـد پـَـرده بر نــدانی خویش

 

مِلاک زندگی‌اش چون همیشه بهره‌وری است
بهــــار می‌طلـبـــد ، بـــر دل خــــزانی خویش

 

گهـی به سایـه‌ی سـرو و گهـی به سایه‌ی بیـد
نشـسته در طـلب عیش و کــامــرانی خویش

 

به هر کجـا که بـوَد مَنـفـعـت ، نمــوده تــلاش
درین طــریق، مُصِــر بوده از جــوانی خویش

 

منــافقــانــه چه‌سان دم زنــد ز مهــر و وفــا ؟
کسی که بسـته‌ دلـش را به جــاودانی خویش

 

زهـی به طینت (ساقی) که دل به کس ندهـد
بـه غیــر آل علـــی و ، بـه بـی‌نشــانی خویش

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَمِیرالْمُؤمِنـِین»

https://uploadkon.ir/uploads/3d1419_24یک-عمر-دم-زدیم-ز-نام-تو-یاعلی-.jpg

(یا علی)


دم، از تـو مـی‌زنیــم و ز تـو غــافلیــم ما
هسـتـیم شــیعه‌ی تـو ولـی جــاهلیــم ما


یک عمــر دم زدیــم ز نــام تــو یـا علــی!
امـــا ز راه و مَـسـلـک تــو ! غــافلیــم ما


وقتِ سخن، سخن ز تو گفتیم و در عمل
راهـت نــرفتــه‌ایـم ، ز بس کــاهلیــم ما


دل را نبـسـته‌ایم بـه تـو؛ چونکــه از ازل
دلـبـســتــه‌ی دو روزه‌ی آب و گـلیـــم ما


نــام تـو هست وِرد زبــان بی‌خلـوص دل
در دســتگاه اقــــدس‌ات امــا ، وِلیــم ما


از نفس مُطمئــنه، گــریـزان شدیم چون
بـر نفس ددسـرشـت، ز بس مــایلیــم ما


ما را قیــاس نیست یقین با مجــاهــدان
وقتی که در طـریقـت تـو ، عــاطلیــم ما


دریــای عــزتــی! که تو را نیست ساحلی
کشـتی‌به گِل نشـسته‌ی در ســاحلیــم ما


کــر کرده است گوش فلک را صـدای‌مان
چون طبل، پُر ز خالی و بی‌حـاصلیــم ما


در بنــد جهــل اگر که گـرفتــار گشته‌ایم
کردیم چون گمـان به غلط، عــاقلیــم ما


بـودیم در ستــیزه‌ی همنــوع‌مان مــدام
قــابیــل ســیرتیـم، بلــی!... قــاتلیــم ما


کــردیــم اقتــدا بـه شــیاطیــن روزگــار
عمری‌ست چون ز جهـل، اسـیر دلیــم ما


چون آبِ هــرزه‌گــرد روانیــم روی خـاک
در انتهـــا به بـرکـه‌ی غـــم ، واصلیــم ما


(ساقی) به روز حشر که بر توشه بنگرند
معلوم می‌شود که به جِــد، ســائلیــم ما


سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401

(السّلامُ علیکَ یا ثارالله وَابن ثاره)

(وداع سرخ)

 

صوت قرآن شد بلند این‌بار ، روی نیزه‌ها
تا که خلقی را کند بیدار ، روی نیزه‌ها

 

آسمان در خون نشست آندم که پیش چشم او
رفت رأس خسرو احرار روی نیزه‌ها

 

می‌دهد با خون خود پیغامی از آزادگی
می‌کند بر گوش‌ها تکرار ، روی نیز‌ها

 

می‌تپد در لُجّه‌ای از خون، دلِ خونین‌دلان
در وداعی سرخ و خونین‌بار ، روی نیزه‌ها

 

لاله‌های خسته‌دل را تا نیازاری صبا
گام خود ، آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ها

 

بر سرٍ نی رفت هفده اختر خورشیدوار
چون علمدار و سپهسالار روی نیزه‌ها

 

می‌کند بر کاروان خود نظر وقتی که رفت
کاروان‌سالار ، در انظار ، روی نیزه‌ها

 

رأس خونین حسین بن علی، آن شاه عشق
می‌کند با دشمنان پیکار روی نیزه‌ها

 

ناله از نی در زمین نینوا آمد به گوش
دید تا هفتاد و دو دلدار روی نیزه‌ها

 

کرد نورانی جهان را همچو خورشید سپهر
نور چشم حیدر کرار ، روی نیزه‌ها

 

برترین تفسیر قرآن را به خون خود نوشت
با گلویی از عطش ، در کارزار نیزه‌ها

 

از قیامش گشت روشن ظلمت روی زمین
کرد چشم دشمنان را ، تار روی نیزه‌ها

 

بر زمین افتاد اگر جسم شریف و اطهرش
شد سرِ آن نازنین اما سوار نیزه‌ها

 

(ساقیا) در شام جانسوز غریبان حسین
آسمان نور را ، بشمار روی نیزه‌ها

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
عاشورای حسینی 1402 ـ کربلا

(میلاد امام هادی (ع) مبارک باد)

(هادی راه)

 

دهمین اختر تابان ولا ، جلوه نما شد
آسمان گشت درخشان و زمین غرق صفا شد

 

گشت روشن همه آفاق ، از آن مِهر جهانتاب
ماه شد مشتری و محو درآن نور و ضیا شد

 

حضرت هادی امام دهمین، یافت ولادت
گلی از باغ ولا ، هدیه به بستان رضا شد

 

باغ و بستان و چمن گشت مصفا و دل‌آرا
بلبل غمزده از شادی و عشرت به نوا شد

 

عرشیان هلهله سر داده ز فرخنده قدومش
فرشیان را شعفی خاسته تا عرش عُلا شد

 

عقل، حیران شده از قدر و مقامات وی اما
دانم آنقدر که او مَفخر هر شاه و گدا شد

 

بود آگاه ز سرچشمه ی اسرار الهی...
که هدایت‌گر مخلوق، به دریای بقا شد

 

جام جمشید بود قطره‌ای از جام نگاهش
آری از لطف خدا ، آینه ی غیب نما شد

 

کودکی بود که بعد از نهمین ماه ولایت
از خداوند، امامت به وی از عرش عطا شد

 

راه پر پیچ جهان را که کند مات ، بشر را
نیک پیمود و ز حکمت، همه را راهنما شد

 

با کرامات و عطوفت که بوَد مقصد خلقت
سینه‌ها را ز غم و بغض نهان عقده‌گشا شد

 

متوکّل ، شد اگر دشمن بِالفطره‌اش امّا
فارغ از دشمنی وی، متوکّل به خدا شد

 

دست‌گیر فقَرا بود و مددکار یتیمان
گرچه محدود از آن کافر بی‌شرم و حیا شد

 

(ساقی) عشق بوَد حضرت هادی که ز جامش
هرکه نوشید ، ز مستی و طرب نغمه سرا شد.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1392

(حضرت حمزه سیدالشهداء)

«شیر نبرد»

 

ای داده جان به راه خدا ، حمزه
یار نبی، به وقت غزا ، حمزه

 

بودی به «جنگِ بدر» سپهسالار
بر دفع دشمنان خدا ، حمزه

 

ای بهترین ز نسل بنی هاشم
همچون علی ز شأن و صفا ، حمزه

 

در آسمان مَعرفتی بی شک ـ
رخشان‌تر از سُهیل و سُها ، حمزه

 

شیر نبرد عرصه‌ی هیجایی
ای فاتح الغزا ز قضا ، حمزه

 

از بُغض هنده همسر بوسفیان
آن زاده‌ی عناد و جفا ، حمزه !

 

کُشته شدی به «جنگ اُحد» زیرا
کُشتی ز بس ز خیل دغا... حمزه

 

شد سینه‌ات دریده به دستورِ
عفریته‌ی اسیر زنا ، حمزه

 

آن کس که بود جدّه‌ی ناپاکی
مثل یزید بی سر و پا ، حمزه

 

شخصی که کُشت شاه شهیدان را
در سرزمین کرب و بلا ، حمزه

 

تو سینه‌ات دریده شد اما او...
بُبریده شد سرش ز قفا ، حمزه

 

ای نور چشم حضرت پیغمبر
ای یاور رسول خدا ، حمزه

 

خوانْدت نبی به نزد مسلمانان :
محبوب قلب خود ز وفا ، حمزه

 

مَدحت نگفته است کس آن گونه
که بوده است و هست سزا ، حمزه

 

باید تو را ستود و سخن‌ها گفت
چون لایقی به حمد و ثنا ، حمزه

 

نامت شده‌ست حک به دل تاریخ
«سیّد» به لوحه‌ی «شهدا» ، حمزه

 

بر (ساقیِ) غمین، نظری فرما
در رستخیز روز جزا ، حمزه...

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/02/04

(می‌نالم)

 

من از مردم فریبانِ خدانشناس ، می‌نالم
که با نام خدا خوردند حق‌الناس می‌نالم

 

از آنکه سفره‌اش رنگین شده از خون محرومان
ولیکن با خودش ، ما را کند مقیاس می‌نالم

 

دلم خون است از آدم‌نما میمون خوش‌رقصی
که دم از حق زند؛ از دست این نسناس می‌نالم

 

ازین اهریمنانی که به جلد آدمی رفتند
ازین دیوانِ اهریمن‌تر از خناس می‌نالم

 

تنم در آسیای زندگانی ، بی رمق گشته...
که مثل دسته‌های خسته‌ی دستاس می‌نالم

 

چو عمری صادقانه در مسیر عمر کوشیدم
از آن کس که ندارد حرمتم را پاس می‌نالم

 

چنان زخمی به دل دارم ازین مخلوق بی وجدان
که گویی نیش خوردم نیمه‌شب از ساس می‌نالم

 

شکسته، قامتم چون خطّ نستعلیق و دیوانی
که مانند قلم ، بر صفحه‌ی قِرطاس۱ می‌نالم

 

گهی نالم به حال مردم قربانی تاریخ
نظیر ژاک رنه و دانتون و باراس۲ می‌نالم

 

شدم گاهی چو ژان والژان و ماریوس و کوزت۳ نالان
و گاهی هم به حال شخص آنجوراس۴ می‌نالم

 

هزاران بار مُردم از غم ، اما زنده گردیدم
ز دست معجزات حضرت الیاس۵ می‌نالم

 

چو عیسیٰ می‌کشم پَر عاقبت بر آسمان روزی
که من از فتنه‌ی یاران باراباس۶ می‌نالم

 

فشارم گاه پایین است و گاهی می‌رود بالا
ولی هرگاه می‌بینم به دستی جاس۷ می‌نالم

 

اگرچه دائماً کوشیده‌ام در زندگی اما...
ندارم چون که دیگر طاقت پرگاس۸ می‌نالم

 

نمی‌نالم از آن که : می‌کشد فریاد بیداری
ولی از آنکه خواب‌است و کشد خرناس می‌نالم

 

جهالت ریشه کرده ، ای‌دریغا بین این مردم
از این انسان تیپاخورده‌ی فرناس۹ می‌نالم

 

به می خو کرده‌ام ناچار اگر از غصه و ماتم
ولی چون از سر انسان بَرد احساس می‌نالم

 

اگرچه عالم مستی خوش‌است اما از آن روزی
که انسان را کند ولگرد و آس و پاس می‌نالم

 

نمی‌نالم ز دست (ساقی) و جامِ مِی و مستی
از آن که داد بر دستان من گیلاس می‌نالم .

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

۱ـ قرطاس : کاغذ
۲ـ ژاک رنه و دانتون : دو تن از انقلابیون فرانسه که اعدام شدند.
۳ـ ژان والژان و ماریوس و کوزت : شخصیت‌های داستان بینوایان که سرانجام ماریوس، جوان انقلابی با کوزت ازدواج کرد.
۴ـ آنجوراس : رهبر قیام پاریس که اعدام شد.
۵ـ الیاس : پیامیری که مردگان را زنده می‌کرد.
۶ـ باراباس : کسی که حضرت عیسی را به جای او به صلیب کشیدند.
۷ـ جاس : نبض‌گیر
۸ـ پرگاس : تلاش و کوشش
۹ـ فرناس : خوب‌آلود و نادان

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ"

(یا کریم اهل‌بیت)

 

گُلی، از گلشن طاها ، شکوفا شد چه زیبا شد
گلستان جهان زین گل مصفّا شد چه زیبا شد

 

دو نیمه چونکه شد ماهِ خدا، در آسمان عشق
مَهی تابنده تر، از ماه، پیدا شد چه زیبا شد

 

امامِ مجتبی (ع) ، دوّم امام بر حق شیعه
به زهرا و علی از عرش، اعطا شد چه زیبا شد

 

پدر شد حضرت ساقی و، مادر حضرت کوثر
که در عرش الهی شاد اهورا شد چه زیبا شد

 

حسن آمد که از بعد پدر، گردد ولیّ حق
که از میلاد او خشنود، طاها شد چه زیبا شد

 

نه تنها خانه‌ی مولاست شادی و شعف برپا ،
مدینه غرق در شادی چو مولا شد چه زیبا شد

 

چنان بخشیده جان بر عالم این نوزاد زیبا رو ـ
که سرمست از دم فیضش مسیحا شد چه زیبا شد

 

شده ماه فلک، آیینه دار ماه رخسارش
چنانکه زهره هم مات تماشا شد چه زیبا شد

 

زمین و آسمان آیینه بندان است ازین مولود
جهان، روشن ازین ماه دل‌آرا شد چه زیبا شد

 

چه ماهی که بوَد روشنگر دل‌های ظلمانی
که گویی نیمه‌شب خورشید پیدا شد چه زیبا شد

 

حَسن شد نام نیکویش ز حُسن صورت و سیرت
به قاموس سخن، این واژه معنا شد چه زیبا شد

 

بریز ای (ساقی) گردون! از آن جام دل‌افروزی
که هر دل که ندارد بغض، شیدا شد چه زیبا شد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1389

(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّکَ الْفـَــرَج)

(بهــــار)

 

انـدک انـدک، آمــده از ره، بهـــار
تا کنــد دشت و دمـن را گلعــذار

 

می‌زند شــانـه به گیسوی چمــن
با نشاط و خــرّمی، دست بهـــار

 

ابـر رحمت می‌چکـد بر بـام شهر
می‌شود جـاری دوبـاره جویبــار

 

غنچــه‌ها گــل می‌کنـد بـار دگــر
می‌شــود خـــرّم بسـاط روزگــار

 

مـی‌زدایـــد از دل کــــوه و کمــر
همچنین از سـینه‌ها گرد و غبــار

 

روح می‌بخشد به اشجــار چمـن
نغمــه‌ی بلبــل، به روی شـاخسار

 

هسـت فصــل رویـش آلالــه هــا
موسـم گُلگشت و ســیر لالــه‌زار

 

از خـدا خواهم درین سال جدید
بهْ شود اوضاع و، دل گیرد قـرار

 

رو کنـد شـادی دوبــاره بـر وطـن
رخت بندد رنج و غم از این دیار

 

ارزش پــول وطن، افــزون شود
رونقـی دیگر بگیرد کسب و کــار

 

کـاش امسال آیــد آن آرام جــان
تـا سـرآیـد رنــج ِ عصــر انتظــار

 

(ساقیا)! مــا را بــده آن بــاده‌ای
که بَــرَد از دل غـم و از سر خمار

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)