(السَّلامُ عَلیکِ یا یا زَینَب الکبری)
࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐
زینب آندم که عنایت ز سوی داور شد
فاطمه ، مفتخر از زادن این دختر شد
در ِ رحمت به روی منبع رحمت شد باز
چون عنایت به علی، فاطمهای دیگر شد
زینب آن نور دل حضرت زهرا و علی
که ز انوار رخش ارض و سما انور شد
گریه میکرد در آغاز ولادت؛ که حسین
بغلش کرد و تبسم به لب، آن دلبر شد
چونکه زد بوسه به رخسارهی زینب، فهمید
یاورش اوست که اعطا ز سوی داور شد
فضه آمد که بگیرد ز حسین او را دید
اشک، جاری به رخ دختر پیغمبر شد
گفت بر فاطمه: جانم به فدایت بانو
گریهات چیست که گویی به دلم خنجر شد
گفت رازیاست نهفته به دلم از پدرم
چون به یاد آمدم آن راز، دلم مجمر شد
سالها طی شد و هنگامهی آن راز رسید
وقت بوسیدن رگ ، با دو لب خواهر شد
راهی دشت بلا گشت حسین آن شه عشق
که در آن واقعه ، سرمستِ می کوثر شد
زینب آن نادرهی عصمت و ایثار و شکیب
که در آن دشت بلا یک تنه یک لشکر شد ـ
چونکه میخواست شود ناظر اجلال حسین
همره قافلهی عشق، در آن منظر شد
دو پسر داشت که در راه خدا کرد فدا
گرچه از حیث دگر، زینب نام آور شد
کشته شد حضرت عباس، علمدار رشید
شیرمردی که بهسان پدرش حیدر شد
«ارباً اربا» بشد آن اکبر رعنای جوان
او که یادآور ِ بشکوهی پیغمبر شد
وای از آندم که روی دست برادر میدید
که چه تیری ز جفا بر گلوی اصغر شد
ای فلک! اف به تو و جور و جفایت که ز کین
تن شاهنشه احرار ، بدون سر شد
سر چه گویم که روی نیزه تلاوت میکرد
تن چه گویم که به زیر قدم اَستر شد
کربلا شد حرم آل عبا (ع) و شهدا
بلکه این خاک، قرین حرم داور شد
شعلهور گشت دلِ اهل حرم تا ملکوت
حرمی که ز شرارت، همه خاکستر شد
دختر شیر خدا ، خواهر شاه شهدا
عمه نه! بهر اسیران حرم، مادر شد
با اسیران بهسوی شام ستم بود به مِهر
غمگسار اسرا ، زینب غم پرور شد
چون رسیدند به کاخ ستم و ظلم یزید
چه بگویم که در آنجا بخدا محشر شد
رأس خونین شهنشاه شهیدان در تشت
پیش چشمان رقیه، ستمی دیگر شد
این ستم با که توان گفت که این طفل حزین
در کنار سر شاه شهدا ، پرپر شد
زینب آن نادرهی صبر، عنان از کف داد
دیدهها خیره بر آن شوکت و زیب و فر شد
خواست بر باد دهد هیمنهی ظالم را
رفت در مسجد و با هیمنه بر منبر شد
خطبهای کرد بیان ، نزد یزید ملعون
که همه پستی این قوم، نمایانگر شد
موج آسا به خروش آمد، تا کشتی ظلم
غرق در بحر حقارت به عیان یکسر شد
ریخت بر هم همهی شوکت پوشالیشان
که یزید از غم رسواییشان، چنبر شد
قصهی زینب و سالار شهیدان این بود
کربلا فخر خداوند جهانگستر شد
گرچه از مولد و میلاد سخن میگفتم
نام زینب به لبم آمد و دل مضطر شد
دانم آنقدر، که این نام مبارک، امشب
موجب فخر من و زینت این دفتر شد
(ساقیا) کرب و بلا زنده اگر مانده هنوز
همه از صبر و شکیبایی این خواهر شد
نه فقط کرب و بلا ، بلکه دوباره اسلام
زنده از شوکت این دختر دانشور شد.
1384
- ۰ نظر
- ۰۴ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۱۹