(خزف)
گر خــزف، خود را نشاند در کنار گـوهــری
کـی شود زین همنشینی ، لایــق انگشــتری
اصل او از خاک و گِل میباشد و اصل گهر
از صدف گردیده حاصل، تا کند افسونگری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
- ۰ نظر
- ۰۵ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۴۷
(خزف)
گر خــزف، خود را نشاند در کنار گـوهــری
کـی شود زین همنشینی ، لایــق انگشــتری
اصل او از خاک و گِل میباشد و اصل گهر
از صدف گردیده حاصل، تا کند افسونگری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(شهرت طلب)
هــلاک شهــرت کـوشد به زنــدگــانی خویش
اگــرچــه واقـف بـاشـد، به نــاتــوانی خویش
تفــاوتــی نکنــد نیــک و بَــد ، بــه دیــدهی او
فقط همین که کشـد پـَـرده بر نــدانی خویش
مِلاک زندگیاش چون همیشه بهرهوری است
بهــــار میطلـبـــد ، بـــر دل خــــزانی خویش
گهـی به سایـهی سـرو و گهـی به سایهی بیـد
نشـسته در طـلب عیش و کــامــرانی خویش
به هر کجـا که بـوَد مَنـفـعـت ، نمــوده تــلاش
درین طــریق، مُصِــر بوده از جــوانی خویش
منــافقــانــه چهسان دم زنــد ز مهــر و وفــا ؟
کسی که بسـته دلـش را به جــاودانی خویش
زهـی به طینت (ساقی) که دل به کس ندهـد
بـه غیــر آل علـــی و ، بـه بـینشــانی خویش
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اخلاص)
اخــلاص، مَـرام و مَسلک انسانهاست
تــزویــر ، دریچهای به گودال فنــاست
فرموده خــدا : کن از دورویــان دوری ـ
چون یکرنگی، خصلت مَردان خداست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(خار و گل)
خـار نـالایـق ، اگر با گـل نشـیـند خـار هست
در کنار گل همیشه خار و خس، بسیار هست
خار اگر با گل عجین شد، گل نمیروید ز خار
گرچه جای خار و گل در گلشن و گلزار هست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
«زبانحال حضرت زینب(س) خطاب به رأس برادر»
(یا ثارالله)
بر سرِ نیزه ، برادر...! بخدا ، جای تو نیست
گرچه صوتی ز روی نیزه چو آوای تو نیست
جای تو عرش برین است نه بر روی زمین
خاک تیره ـ بخدا ـ لایق مأوای تو نیست
پسر حیدری و سبط پیمبر (ص) که : به دهر
سرو چون شاخهای از قامت رعنای تو نیست
با چه رو شمر دنی ، کُشت تو را تشنه لبان ؟!
دید چون رنگ به رخساره و سیمای تو نیست
به ولای تو سپردم دل محنت زده را...
که کنون در دل من غیر تولّای تو نیست
آمدم تا که ببوسم رخ گلگون تو را...
چه بگویم که سری بر تن و بالای تو نیست
«خاک عالم به سرم ، کز اثر تیر و سِنان
جای یک بوسهی من بر همه اعضای تو نیست»
آنقدر زیر سُم اسب ، به تو تاخته اند...
که نشانی دگر از پیکر و اجزای تو نیست
چشم من کاسهی خون است ز مظلومی تو
بخدا عاطفه در سینه ی اعدای تو نیست
کاش میشد که نبینم تن صد چاک تو را...
که توانی به دو چشمم به تماشای تو نیست
کاش میشد که دهم جان به غم فرقت تو
که بجز خون به دل خواهر تنهای تو نیست
با عزیزان تو ام همسفر شام بلا...
که درین قافله جز داغ غم افزای تو نیست
گرچه خون است دلم، صبر کنم پیشهی خود
تا نگویند که : این اُخت شکیبای تو نیست
از تو آموخته ام خم نکنم قامت خود...
نزد دشمن که جز از مکتب والای تو نیست
به مقام تو کجا میرسد ای فانی عشق!
صد چو مجنون که کسی نیز چو لیلای تو نیست
چون تویی خون خدا ، ای پسر شیر خدا
خونبهای تو به جز خالق یکتای تو نیست
خون تو ریخت اگر روی زمین دشمن تو
وسعت روی زمین درخور دریای تو نیست
تو که هستی؟ که همه شایق عشق تو شدند
نیست یک تن که به جان عاشق و شیدای تو نیست
پَر قنداق تو بخشید به فطرس پر و بال
معجزی بهتر ازین نیز به امضای تو نیست
شرح عشق ازلی، درخور هر کس نبوَد
خامه ی عشق به غیر از یَد بیضای تو نیست
عرش تا فرش همه ، مست تولای تواند
بادهای ناب تر از ساغر صهبای تو نیست
بی قرینی تو به ایثار و سخا ای شه حسن!
حاتم طایی ، یک حرف الفبای تو نیست
هر که دم میزند از همت و مردی و مرام
تار مویی ز سر زلف چلیپای تو نیست
وآنکه خود را ز کرامت بکند با تو قیاس
هر که باشد بخداوند ، مُثنای تو نیست
دم عیسیٰ ز شمیم نفسات معجزه کرد
انبیا را به جهان ، غیر تمنای تو نیست
یوسف مصر ، اگر شهره به زیبایی هست
گوشهای از رخ زیبای دل آرای تو نیست
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد»
هیچ نوری به جهان چون مَهِ سیمای تو نیست
تو شدی اُسوه ی آزادگی و عشق ، ولی...
جز دنائت سخن از دشمن رسوای تو نیست
(ساقی) دلشده در حسرت درگاه تو اَست
حرمی چون حرم و عرش مُعلّای تو نیست
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399
(از غدیر تا کربلا)
فــراز دست نبـی، گرچه دست مـولا رفت
ولی حسین سرش سوی عرش اعـلا رفت
یکی به کرب و بلا و یکی به دشت غـدیر
بــرای دیــن خـــداونــد حـیّ یکتــا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(از غدیر تا عاشورا)
آن دست که در غــدیر خــم بالا رفت
بــا امــر خــدای خــالــق یکتـــا رفت
دستیست که آوازهی آن در تــاریــخ
تا عـرش خــدا به روز عـاشـورا رفت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(گُل ِ ماه)
به گلستان ولایت ، گل ِ ماه آمده است
روشنی بخش شبستان سیاه آمده است
آسمان غرق تماشاست چو افواج مَلک
دهمین اختر دین ، هادی راه آمده است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1392
(میلاد امام هادی (ع) مبارک باد)
دهمین اختر تابان ولا ، جلوه نما شد
آسمان گشت درخشان و زمین غرق صفا شد
گشت روشن همه آفاق ، از آن مِهر جهانتاب
ماه شد مشتری و محو درآن نور و ضیا شد
حضرت هادی امام دهمین، یافت ولادت
گلی از باغ ولا ، هدیه به بستان رضا شد
باغ و بستان و چمن گشت مصفا و دلآرا
بلبل غمزده از شادی و عشرت به نوا شد
عرشیان هلهله سر داده ز فرخنده قدومش
فرشیان را شعفی خاسته تا عرش عُلا شد
عقل، حیران شده از قدر و مقامات وی اما
دانم آنقدر که او مَفخر هر شاه و گدا شد
بود آگاه ز سرچشمه ی اسرار الهی...
که هدایتگر مخلوق، به دریای بقا شد
جام جمشید بود قطرهای از جام نگاهش
آری از لطف خدا ، آینه ی غیب نما شد
کودکی بود که بعد از نهمین ماه ولایت
از خداوند، امامت به وی از عرش عطا شد
راه پر پیچ جهان را که کند مات ، بشر را
نیک پیمود و ز حکمت، همه را راهنما شد
با کرامات و عطوفت که بوَد مقصد خلقت
سینهها را ز غم و بغض نهان عقدهگشا شد
متوکّل ، شد اگر دشمن بِالفطرهاش امّا
فارغ از دشمنی وی، متوکّل به خدا شد
دستگیر فقَرا بود و مددکار یتیمان
گرچه محدود از آن کافر بیشرم و حیا شد
(ساقی) عشق بوَد حضرت هادی که ز جامش
هرکه نوشید ، ز مستی و طرب نغمه سرا شد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1392
(عیـد قـربان)
به قربانگاه اسماعیل ، قـربـان کن دل خود را
که تا شاید در آنجا حل نمایی مشکل خود را
در آن وادی اگر قربـان نمایی نفس شیطــانی
شود حجّــت قبــولِ بــارگــاهِ حـیّ سبحــانی
سید محمدرضا شمس (ساقی)