اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

"اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه"

(دارالشفا)

 

اگر داری هزاران درد بی‌درمان بیا اینجا
که با اذن خدا باشد طبیب دردها اینجا

 

اگرچه هست پنهان مرقد خیرالنسا ، اما
به‌شوق مرقد آن بانوی عظما ، بیا اینجا

 

مزار حضرت معصومه‌ی قم را زیارت کن
که باشد جلوه‌ای از مرقد خیرالنسا اینجا

 

دعاهایت اجابت می‌شود در این حرم زیرا
که خفته ، اخت سلطان سریر ارتضا اینجا

 

دلِ درمانده و غمدیده‌ی خود را مداوا کن
که بی‌شک هست هم دارو و هم دارالشفا اینجا

 

بنوش از آب سقاخانه‌‌اش در صحن آیینه
که می‌باشد یقیناً چشمه‌ی آب بقا اینجا

 

ببوس این بارگاه و رفعت آن را تماشا کن
که باشد بوسه‌گاه مرتضی و مصطفی اینجا

 

دلِ خود را گرهْ زن بر ضریح این حرم با عشق
که دل را می‌کُند از بند این دنیا ، رها اینجا

 

دو رکعت با خلوص دل نماز عشق ، برپا کن
به بالاسر، که تا بینی به چشم دل، خدا اینجا

 

نمی‌ماند به‌جا ، کاخی همیشه جاودان اما
بقا را می‌توان بینی در این دار فنا ، اینجا

 

غبارِ غم بشوی از دیده و دل با نمِ اشکی ـ
که بی‌شک می‌دهد هم دیده و دل را جلا اینجا

 

مِس زنگاری دل را جلا ، نَه!... بل طلا دارد
به اکسیری که بر دل می‌زند این کیمیا اینجا

 

مشو غرّه به مال و جاه و... قلبت را مصفا کن
ندارد فرق زیرا در نظر ، شاه و گدا اینجا

 

نه تنها این حرم در قم ندارد مثل و همتایی
که هم شأن است حتی با مقام اولیا اینجا

 

نه تنها اهل قم بالد به خود ، از شأن این بانو
که می‌بالد به‌خود زین خواهری، حتی رضا اینجا

 

به غیر از شهر خود ، هر آشنا باشد غریب اما
تفاوت نیست بین هر غریب و آشنا اینجا

 

چنانکه شهر قم را عُشّ آل مصطفی خوانند
بنازد شیعه بر این بارگاهِ باصفا ، اینجا

 

خوشا چشمی که دل، بندد به دیدار حریم او
چو اهل قم ، که گردیده به گنبد ، مبتلا اینجا

 

خوشا آنکس که عادت کرده تا آید به‌گوش او
مناجات و اذان از مأذن ِ گلدسته‌ها اینجا

 

خوشا آنکس که سر را می‌گذارد بر حریم او
بدون ادعا و عاری از روی و ریا اینجا

 

چو می‌بوسد ضریح باصفایش را به صدق دل
زیارت کرده گویی مرقد شمس الضحا اینجا

 

شفاعت می‌کند چون شیعیان را در صف محشر
چگونه می‌توان دل کَند ، از صحن و سرا اینجا

 

اگر گم کرده‌ای راه خودت را از سر غفلت
بیا در این حرم، زیرا که باشد رهنما اینجا

 

گنهکاری ، اگر حتی دمی آید به این درگاه
شود شرمنده‌ی کردار ، بی‌چون و چرا اینجا

 

دخیل مِهر می‌بندد ضریح زرنگارش را
که بخشیده شود از جرم و عِصیان و خطا اینجا

 

خلاصه دست خالی رد نمی‌گردیم ازین درگاه
«اگر از صدق‌ دل‌ ، آریم‌ روی‌ التجا اینجا» ۱

 

دل زنگاری‌ات را پهن کن در این حریم مِهر
که پای زائرانش ، می‌دهد آن را جلا اینجا

 

مَشام جان ، معطر کن به عشق (ساقی) کوثر
اگر خواهی شوی مست از شراب جانفزا اینجا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/07/22

۱ـ استاد مجاهدی

(السّلامُ علیکِ یا فاطِمةَالمَعصومَة)

 

کبـــوتـــر دل ما ، میـل پـــر زدن دارد

ولی به دور حـــریـم مطهــرت بــانــو

ز بـانـوان جهان ، بعد مــادرت زهـــرا

جهان به قدر و مقـام تو می‌زند زانـو

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(روز کـــارگـــر ، گــرامـی بـاد)
─━⊰═••❃❀❃••═⊱━─

(کارگر و کارفرما)

 

کــارفــرمــایـی دغـــل در کــارگــاه
کـــرد بــد اخمـی بــه روی کــارگــر

 

گفـت بـــا وى ، از ره منّــت سخــن
کــرد بـــر او از سـر نخـــوت نظـــر

 

کــارگــر بـــر کــارفــرمــا زد نهـیـب
چیست؟ منظــور تـو از این دردسر

 

کــارفــرمــا را غــرور و کبــر و نــاز
بــاشـد از رنــج و شکنــج کــارگـــر

 

مـوجـب فخــر و مقــام و جــاه تـو
دســترنــج مــن بُــوَد اى بـی هنـــر

 

تــو ز یُمـــن دســـتـرنــج کـــار مــن
گشــته‌ای فـــرمــانـــروا و گنجـــوَر

 

زور مــن بخشــیده زور و زر تــو را
مـزد زور خویش خواهم سـیم و زر

 

رنجبــــر را ، زاری و خِفّــت چـــــرا
زر بُــوَد پـــــاداش رنــــج رنجبـــــر

 

مـن ز رنـج بــازوى خود نـان خورم
کـی؟ شوم تسلیم کبـر و جـاه و فـر

 

مـن نشانیـدم نهـــال سعـی و کـــار
تـا خـورم از شاخِ سعـی خود ثمـــر

 

مـن کنم کــار و تو ام اُجــرت دهـی
ایـن بـه ٱن در ؛ منّــتی نبــوَد دگـــر

 

مـُـزد مـن گر کــم دهی از حــدّ خود
کــم شود کــار تـو هـم از هـر نظـــر

 

بیشــتر گـــردد اگــر پـــاداش کــــار
کــــارگـــر را کــــار ، گـــردد بیشــتر

 

در ره ســــود تــــو ، از کــف داده‌ام
زور بـــازو ، روح تـــن ، نـــور بصــر

 

دادم از کـف ، گــوهـــر عمــر عـزیـز
تـا تــو را حـاصــل شود دُرّ و گهــــر

 

بر سر کــار تــو شد مــویــم سپــید
از غـم و رنـج تـو اَم خــم شد کمــر

 

تـا بنـوشم شهــد سود کــار خویش
می‌خورم هر روز و شب خونِ جگر

 

رایگــانــم زر نــــدادی ، بلکــه مــن
کـرده‌ام از حــق خود صــرفِ نظــر

 

چون نیـــاز مــا به یکــدیگـــر بــوَد
نیست مــا را منــتی بــر یکـــدگـــر

 

گـرچــه در دنیــا ز بـی انصــافی‌ات
هیچگــه بــر مـــا نمــی‌داری نظــــر

 

(سـاقـیِ) جـــام ولایــــم می‌دهـــد
بــاده‌ای شـیرین‌تر از شهـد و شکـر

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1375

(صادق آل عبا)

 

توسن عِلم و فقاهت شد به دستت تا که زین
تاختی بر جاهلان ، با منطق حق الیقین

 

صادق آل عبایی و شدی بر شیعیان
رهنما در زندگانی تا به فردوس برین

 

پایه ریز مکتب فقه و اصولی در کمال
عالمان چون کودکی هستند نزدت خوشه‌چین

 

وارث یاسین و طاهایی و باشد منطقت!
مُنطبق با جمله‌‌ی آیات قرآن مُبین

 

شرع را ، در آسمان عِلم ، دادی بال و پر
سایه افکندی به بال معرفت، روی زمین

 

جان دیگر داده‌ای چون بر احادیث و علوم
آفرین‌گوی تو باشد حضرت جان آفرین

 

همترازت نیست در عِلمٍ الهی در جهان
نیست بین عالِمان در عِلم، مانندت وزین

 

چون هُشام بن حَکم‌ها و مُفَضَّل‌ها به صدق
سوده‌اند از عجز بر محراب درگاهت جبین

 

ذوالفقار عِلم را در دست داری چون علی
می‌زنی بر فرق بدخواهان و دشمن‌های دین

 

کرد ویران مکتب تو ، خانه‌ی تزویر را
با بیان صادقت همچون امیرالمؤمنین

 

ریختی بر هم بساط جهل و ظلمت را به عِلم
نور بخشیدی به قلب شیعیان راستین

 

جایگاهت در مدینه هست همتای رسول
در میان دشمنان شیعه هم هستی، امین

 

شهد نوشاندی به کام خلق با عِلم و عمل
زهر بر کامت اگرچه کرد منصورِ لعین

 

مرغ روحت کرد تا پرواز ، سوی آسمان
شد دل اهل مدینه در غم مرگت حزین

 

تیره‌گون شد آسمان از این مصیبت گوییا
بر زمین افتاد ماه و گشت با ظلمت قرین

 

آرمیدی در گلستان بقیع اما دریغ!
کرد ویران دست جهل و کینه آن حصن حصین

 

مرقدت بی بارگه باشد اگر که در بقیع
هست دشمن از عناد خویش نزدت شرمگین

 

شیعه‌ی آل علی ، پاینده از عِلم تو شد
عالَم اسلام می‌باشد علومت را ، رهین

 

مثل خورشیدی فروزان تافتی تا بر جهان
آسمان شد از فروغ یک نگاهت نقطه‌چین

 

گفت (ساقی) در مدیحت چامه‌ای را با خلوص
دارد امّیدی که در محشر شوی او را معین.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/02/23

(حضرت حمزه سیدالشهداء)

«شیر نبرد»

 

ای داده جان به راه خدا ، حمزه
یار نبی، به وقت غزا ، حمزه

 

بودی به «جنگِ بدر» سپهسالار
بر دفع دشمنان خدا ، حمزه

 

ای بهترین ز نسل بنی هاشم
همچون علی ز شأن و صفا ، حمزه

 

در آسمان مَعرفتی بی شک ـ
رخشان‌تر از سُهیل و سُها ، حمزه

 

شیر نبرد عرصه‌ی هیجایی
ای فاتح الغزا ز قضا ، حمزه

 

از بُغض هنده همسر بوسفیان
آن زاده‌ی عناد و جفا ، حمزه !

 

کُشته شدی به «جنگ اُحد» زیرا
کُشتی ز بس ز خیل دغا... حمزه

 

شد سینه‌ات دریده به دستورِ
عفریته‌ی اسیر زنا ، حمزه

 

آن کس که بود جدّه‌ی ناپاکی
مثل یزید بی سر و پا ، حمزه

 

شخصی که کُشت شاه شهیدان را
در سرزمین کرب و بلا ، حمزه

 

تو سینه‌ات دریده شد اما او...
بُبریده شد سرش ز قفا ، حمزه

 

ای نور چشم حضرت پیغمبر
ای یاور رسول خدا ، حمزه

 

خوانْدت نبی به نزد مسلمانان :
محبوب قلب خود ز وفا ، حمزه

 

مَدحت نگفته است کس آن گونه
که بوده است و هست سزا ، حمزه

 

باید تو را ستود و سخن‌ها گفت
چون لایقی به حمد و ثنا ، حمزه

 

نامت شده‌ست حک به دل تاریخ
«سیّد» به لوحه‌ی «شهدا» ، حمزه

 

بر (ساقیِ) غمین، نظری فرما
در رستخیز روز جزا ، حمزه...

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/02/04

( قبور ائمه ی بقیع)

ای کاش جهــان ز عــدل ، آباد شود

دل ها همـه از بنـــد غـــم آزاد شود

ویــران شده گر قبــر امامان بقیــع

در سـیـنه‌ی ما این حــرم، آباد شود

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(می‌نالم)

 

من از مردم فریبانِ خدانشناس ، می‌نالم
که با نام خدا خوردند حق‌الناس می‌نالم

 

از آنکه سفره‌اش رنگین شده از خون محرومان
ولیکن با خودش ، ما را کند مقیاس می‌نالم

 

دلم خون است از آدم‌نما میمون خوش‌رقصی
که دم از حق زند؛ از دست این نسناس می‌نالم

 

ازین اهریمنانی که به جلد آدمی رفتند
ازین دیوانِ اهریمن‌تر از خناس می‌نالم

 

تنم در آسیای زندگانی ، بی رمق گشته...
که مثل دسته‌های خسته‌ی دستاس می‌نالم

 

چو عمری صادقانه در مسیر عمر کوشیدم
از آن کس که ندارد حرمتم را پاس می‌نالم

 

چنان زخمی به دل دارم ازین مخلوق بی وجدان
که گویی نیش خوردم نیمه‌شب از ساس می‌نالم

 

شکسته، قامتم چون خطّ نستعلیق و دیوانی
که مانند قلم ، بر صفحه‌ی قِرطاس۱ می‌نالم

 

گهی نالم به حال مردم قربانی تاریخ
نظیر ژاک رنه و دانتون و باراس۲ می‌نالم

 

شدم گاهی چو ژان والژان و ماریوس و کوزت۳ نالان
و گاهی هم به حال شخص آنجوراس۴ می‌نالم

 

هزاران بار مُردم از غم ، اما زنده گردیدم
ز دست معجزات حضرت الیاس۵ می‌نالم

 

چو عیسیٰ می‌کشم پَر عاقبت بر آسمان روزی
که من از فتنه‌ی یاران باراباس۶ می‌نالم

 

فشارم گاه پایین است و گاهی می‌رود بالا
ولی هرگاه می‌بینم به دستی جاس۷ می‌نالم

 

اگرچه دائماً کوشیده‌ام در زندگی اما...
ندارم چون که دیگر طاقت پرگاس۸ می‌نالم

 

نمی‌نالم از آن که : می‌کشد فریاد بیداری
ولی از آنکه خواب‌است و کشد خرناس می‌نالم

 

جهالت ریشه کرده ، ای‌دریغا بین این مردم
از این انسان تیپاخورده‌ی فرناس۹ می‌نالم

 

به می خو کرده‌ام ناچار اگر از غصه و ماتم
ولی چون از سر انسان بَرد احساس می‌نالم

 

اگرچه عالم مستی خوش‌است اما از آن روزی
که انسان را کند ولگرد و آس و پاس می‌نالم

 

نمی‌نالم ز دست (ساقی) و جامِ مِی و مستی
از آن که داد بر دستان من گیلاس می‌نالم .

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

۱ـ قرطاس : کاغذ
۲ـ ژاک رنه و دانتون : دو تن از انقلابیون فرانسه که اعدام شدند.
۳ـ ژان والژان و ماریوس و کوزت : شخصیت‌های داستان بینوایان که سرانجام ماریوس، جوان انقلابی با کوزت ازدواج کرد.
۴ـ آنجوراس : رهبر قیام پاریس که اعدام شد.
۵ـ الیاس : پیامیری که مردگان را زنده می‌کرد.
۶ـ باراباس : کسی که حضرت عیسی را به جای او به صلیب کشیدند.
۷ـ جاس : نبض‌گیر
۸ـ پرگاس : تلاش و کوشش
۹ـ فرناس : خوب‌آلود و نادان

https://uploadkon.ir/uploads/462931_24یا-حیدر-کرار.jpg

(فزت وَ ربّ الکعبه)

از بعــد علــی چگــونــه می‌بـایـد زیست؟

آن کس که نسوخت یا نمی‌سوزد کیست؟

شمـشـیر که از جفــا به فـرقـش بنِشست

هنگام شهـــادت علـــی، خـــون بگریست

سید محمدرضا شمس (ساقی)

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ"

(یا کریم اهل‌بیت)

 

گُلی، از گلشن طاها ، شکوفا شد چه زیبا شد
گلستان جهان زین گل مصفّا شد چه زیبا شد

 

دو نیمه چونکه شد ماهِ خدا، در آسمان عشق
مَهی تابنده تر، از ماه، پیدا شد چه زیبا شد

 

امامِ مجتبی (ع) ، دوّم امام بر حق شیعه
به زهرا و علی از عرش، اعطا شد چه زیبا شد

 

پدر شد حضرت ساقی و، مادر حضرت کوثر
که در عرش الهی شاد اهورا شد چه زیبا شد

 

حسن آمد که از بعد پدر، گردد ولیّ حق
که از میلاد او خشنود، طاها شد چه زیبا شد

 

نه تنها خانه‌ی مولاست شادی و شعف برپا ،
مدینه غرق در شادی چو مولا شد چه زیبا شد

 

چنان بخشیده جان بر عالم این نوزاد زیبا رو ـ
که سرمست از دم فیضش مسیحا شد چه زیبا شد

 

شده ماه فلک، آیینه دار ماه رخسارش
چنانکه زهره هم مات تماشا شد چه زیبا شد

 

زمین و آسمان آیینه بندان است ازین مولود
جهان، روشن ازین ماه دل‌آرا شد چه زیبا شد

 

چه ماهی که بوَد روشنگر دل‌های ظلمانی
که گویی نیمه‌شب خورشید پیدا شد چه زیبا شد

 

حَسن شد نام نیکویش ز حُسن صورت و سیرت
به قاموس سخن، این واژه معنا شد چه زیبا شد

 

بریز ای (ساقی) گردون! از آن جام دل‌افروزی
که هر دل که ندارد بغض، شیدا شد چه زیبا شد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1389

(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـکَ الْفـَــرَج)

عیـــد آمد و ما بــدون تو غــــم داریم

در سـیـنه‌ی انتظــــار ، مـــاتـــم داریم

گـل کـرده اگرچـه دشـت و بسـتان اما

ای رونــق بـوسـتان! تـو را کـــم داریم

سید محمدرضا شمس (ساقی)