اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۱۴۶ مطلب با موضوع «اشعار آیینی» ثبت شده است

(عید فطر مبارک باد.)

 

ماه رمضان، ماه مصفای خدا رفت
ماه کرم و رحمت و احسان و سخا رفت


ماه رمضان، طی شد و آمد مَه شوال
ماه شرف و منزلت و قدر و بها رفت


ماهی که در آن معجزه‌ی حق شده نازل
با شوق و نشاط آمد و، با وا اَسَفا رفت


بودیم در این ماه، همه غرق عنایات
ماهی که به تسبیح و مناجات و دعا رفت


جز اشکِ انابت نشد از هر مژه جاری
در هر شبِ قدری که دعا تا به سما رفت


ماهی که درآن از کرم و لطف خداوند
کوهِ گنهِ خلق، چو کاهی به هوا رفت


برداشته شد بار گناهان، همه از دوش
تا نامه‌ی اعمال، به درگاه خدا رفت


ماهی که سراسر همه الطاف خدا بود
تا چشم گشودیم، مَه فیض و عطا رفت


ماهی که درآن زمزمه و شور و نوا بود
طی گشت و دریغا که مَه مِهر و وفا رفت


برچیده شد آن خوان کریمانه‌ی جانان
ما مانده و هیهات! که آن ماه رجا رفت


آنکو که درین ماه، نشد باخبر از عشق
در بی‌خبری حاصل، عمرش به فنا رفت


افسوس که طی شد شبِ جام مِی و مستی
از (ساقی) میخانه بپرسید، چرا رفت؟.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31

(شَهْرٌ رَمَضانَ الّذی اُنزِلَ فیهِ الْقُرآنُ)

(وداع با ماه مبارک رمضان)

 

اَلا ای ماه مِهر و رحمت و غفران ، خداحافظ
که در قدر تو نازل شد ز حق، قرآن خداحافظ

 

ضیافت بود و ما مهمانِ این خوان کرم بودیم
اَلا ای ماهِ جود و نعمت و احسان خداحافظ

 

همه لبریز ، بودیم از معاصی و خطا ، اما...
گذشتی از خطا و لغزش و عِصیان خداحافظ

 

چه شب‌ها را سحر کردیم با آه و فغان، زیرا
سرشک دیده می‌بارید بر دامان ، خداحافظ

 

"شب قدر" تو را ما قدر دانستیم و از لطفت...
مناجات و دعا خواندیم و "یا سبحان" خداحافظ

 

دل خود را رها کردیم در بحر فضیلت‌ ها
تو بودی کشتی و حق بود کشتیبان خداحافظ

 

"اجرنا یا مجیر" و ذکر "یا قدّوس" ما را بُرد
از این خاک سیه تا عرشِ الرّحمٰن خداحافظ

 

دل ما غرقِ اندوه است و بیمار توایم ای ماه!
تو بودی بر تن بیمار ما ، درمان خداحافظ

 

به تن کردیم "جوشن" در شب "قَدر"ت به این امّید
مبادا نزد اهریمن شویم عریان خداحافظ

 

امید ماست ای ماه خدا ، سال فرج باشد
همین امسال آید شهریار ِ جان خداحافظ

 

بنای ظلم اگرچه سرکشیده باز ، تا افلاک
کند با تیشه‌ی عدلش ز هم ویران خداحافظ

 

تو هم ای ماه! زخمی را به دل داری از آن تیغی
که چشم عالم از جورش شده گریان خدا حافظ

 

دو تا شد فرق مولا در شب قدر تو با شمشیر
به دست اِبن مُلجَم بنده‌ی شیطان خداحافظ

 

الا ای ماه فیض حق! به حق (ساقی) کوثر
بگیر از لطف، دست ما تو در میزان خدا حافظ

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31

"بعثث خاتم الانبیا، حضرت محمد مصطفیٰ (ص) مبارک باد."

(مبعث)

 

در زمانی که بشر با چشم بینا ، کور بود
روزهای آفتابی ، چون شبی دیجور بود
سرنوشت دختران محکوم خاک گور بود
هر کسی بر کشتن نوزاد خود مجبور بود

 

آفتابی سر زد از مشرق چو اسلام مبین
کرد روشن از شعاعش ظلمت روی زمین

 


شد پیام آور کسی که بود اهل آسمان
آنکه از مَدّ نگاهش نقش بسته کهکشان
تا کند ابلاغ ، فرمان خداوند جهان...
گفت: من هستم محمد ، خاتم پیغمبران

 

دین من اسلام و قرآن مبین ، آیین من
هست قرآن برترین و هست کامل دین من

 


در "حِرا" قرآن حق گردید بر من آشکار
جبرئیل آورد پیغام خدا ، در آن دیار
گفت: "اقرأ یا محمد"! آیه‌ی پروردگار
گفتمش خواندن نمی‌دانم ؛ بگفتا ای نگار :

 

"اقرأ باسم ربکَ..." ؛ خواندم به آوای بلند
گشت روشن آیه‌ها بر من بدون چون و چند

 


"قم فأنذر" گفت بر من آن خدای بی‌قرین
تا کنم آگاه ، انسان را ، ز قرآن مبین
گرچه گرگِ شرک و کینه از یسار و از یمین
کرده از بغض و عناد و حیله در راهم کمین

 

از خدا خواهم مرا تا از گزند مشرکان
در مسیر اعتلای دین حق ، دارد امان

 


کفر و بیداد و تجاوز بود در هر جا عیان
بود ابوسفیان ، بزرگ مکه و بازارگان
برده داری بود عادی در عیان و در نهان
غارت و عصیانگری و ظلم و نخوت توامان

 

بت پرستی بود مَشی و شیوه‌ی اهل حجاز
کز جهالت ، با بتان بودند در راز و نیاز

 


تا محمد ، آمد و بت‌های سنگی را ، شکست
گفت دست حضرت حق، از همه بالاتر است
رشته‌ی جهل و خرافات عرب از هم گسست
گفت از حق تا شود مخلوق حق، یکتاپرست

 

نیست شایان پرستش ، دست ساز آدمی
کِی توان خوانَد بشر، بت را خدای عالمی؟

 


گرچه قوم مشرکین با کینه و خشم و غضب
دشمنی کردند از آغاز ، با او بی سبب
بود راسخ آن رسول الله اعظم روز و شب
تا دهد پایان به جهل و خودسری‌های عرب

 

پرچم اسلام شد در اهتزاز و پایدار
چون که اسلام است دین کامل پروردگار

 


برترین مردی که او را مَحرم اسرار بود
هم مرید و همنشین و مونس و غمخوار بود
همچنین در غزوه‌ها بعد از نبی، سالار بود
او علی شیر خدا ، آن حیدر کرار بود

 

چون علی را دید در معراج با خود مصطفی
گفت غیر از من نداند کیست شاه لا فتی

 


(ساقی) کوثر علی اَست و شفیع محشر است
همسر زهرا و آرام دل پیغمبر است
بعد احمد ، از تمام انبیا والاتر است
شیعیان را بعد پیغمبر امیر و رهبر است

 

آنکه در وصفش بگفتا جبرئیل از افتخار
" لا فتی الا علی ، لا سیف الا ذوالفقار "

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(السّلامُ عَلیکِ یٰا فاطِمةالزهراء)

 

خاموش چو شمع خانه‌ی حیدر شد

 

غمخــانـه حریم دخـت پیغمبــر شد

 

گشـتــند یتــیم اگرچه طفــلان علی

 

در اصل، جهانِ شـیعه بی مــادر شد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(حضرت عبدالعظیم حسنی)

(شاه ری)

 

ای آن که «ری» ز نــام تـو گردیده نـامــوَر
زیبــنده است مــدح و ثنــایت ز هر نظـــر

 

هستی کـریم و حضرت عبــدالعظیــم ، تو
چون جـدّ خود ، بیانگر خـُـلق عظیــم ، تو

 

ای در مقــام و عـِـلم ، چو اختـر به آسمان
ای پـُـرفــروغ ـ شمــع شبـستان شـیعیــان

 

وقتی زیــارت حـرمـت همچو کــربــلاست
یعنی که بــارگــاه تو گنجیــنه‌ی شِفــاست

 

بـا مَعــرفـت کسی کــه ببــوسـد تــُـراب تو
دردش دوا شود به یقیـــن، در رکــــاب تو

 

خــاکِ ری از وجــود تــو گــردیــده کیمیــا
مِس را غبــــار درگـــه تــو می‌کنـــد طـــلا

 

دل بسته بود چونکه به ری ابن سَعـدِ دون
در حسرتش ز بـُـرج طمــع گشت سرنگـون

 

هـــرگــز نخورد گنــدمی از خـاکِ پـاکِ ری
هرچنــد بــود در طمـع و سـیــنه چـاکِ ری

 

اما تو شـــاهِ ری شــدی و ری شد اســتوار
چون مـَـرقــد تو گشت درین خاک پـایـدار

 

درکِ چهــار امــام چو کردی به لطف حـق
اعمـال و عـِـلم تـو به یقین گشـت منطبـق

 

فرمود چون امـام، به اصحاب، در غیــاب
دارند اگر سـؤال، از ایشان، دهـی جــواب

 

یعنی کـه احتــرامِ تو شایسـته و سزاست
این گفته‌ی امـام دهـم ، سبط مصطفاست

 

بــا احتـــرام ، ســر بنهـــم بـــر تــُــراب تو
چون واجب است بوسه به خاک جناب تو

 

یــا سَــیّدالکـــریم ، کـه بحـــر کـــرامتــی!
یــا سَــیّدالعظیــم ، کـه نـــور هـــدایتــی!

 

بـر (ساقی) شکسـته‌دل از لطـف کن نظــر
ای آن که «ری» ز نــام تـو گردیده نـامــوَر

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

(شراره های جنون)

 

شـبی که مـاهِ جمــالـت مرا مشوّش کرد
دلِ غــریق غمــم را ـ قـــریــنِ آتـش کرد

 

شراره‌های جنــون سوخت پیکـرم یکسر
هرآنکه دید مرا ـ یـادی از ســیاوش کرد

 

اگرچه طـالـعِ ما جبـر و اختـیارات است
ولی بــلای زمــانــه ، مــرا بــلاکــش کرد

 

ســتاره‌سوختــه‌ی دســت سرنوشـتم که
به لـوحِ خــاطــرِ گــردون مرا مُنقّش کرد

 

دلی ‌که در طلبِ یار سوخت؛ از دم غیب
دلالتـی بـشـنــــید و نــوای دل‌کــش کرد

 

پـرنـده‌ی دلِ من در هــوایِ دولـتِ عشـق
پــری ز مِهــر گـرفت و مرا پَـریـوَش کرد

 

کمانِ وصل که از جان کشیده‌ام یک عمر
بـه عشـقِ یــار ، مـرا هــم‌تــراز آرش کرد

 

پلنـگِ مـرگ که می‌تــازد از پِـی‌ام هر دم
غــزالِ عمـــرِ مرا بی‌قــرار و سرکش کرد

 

شراب عشق ، طلب کن ز (ساقی) کـوثـر
که مستِ عشق مرا با شرابِ بی‌غش کرد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

"میلاد حضرت خاتم مبارک باد"

(محمّـــد)

 

زمین شد روشن از روی محمّـــد
زمــان در بنــــدِ گیسـوی محمّـــد

 

نسیمی می‌وزد خوشـبوتـر از گـل
جهان شد مسـت، از بوی محمّـــد

 

بـه چـوگــان نبـــوّت، گوی سبقت
ربـــوده از همـــه گــــوی محمّـــد

 

به سجـــده می‌کشاند عــالمـی را
خــَـم محـــراب ابـــروی محمّـــد

 

تــَـــراز بنــــدگـی در نــزد ایــــزد
بــــوَد سـنـگ تـــَـــرازوی محمّـــد

 

بخــواه از او مـَـدد تـا کـه ببــینی
بـــوَد حبل‌المتین، مــوی محمّـــد

 

اگـر کـه نـاامیــدی؛ بـا صــداقـت
تــوسـل کــن بـه بــازوی محمّـــد

 

نباشد خـُـلق و خــویـی در زمـانه
به خوبی شهره چون خوی محمد

 

خوشا آن کس که الگو گیرد از او
که قـــرآن است الگــوی محمّـــد

 

خوشا آن رهــروی که هست دایم
بــه دنیـــا در تکـــاپـــوی محمّـــد

 

خوشا آن دل کــه آرامـش بگیــرد
ز ذکــــر نـــــام دلجــــوی محمّـــد

 

خوشا چشمی که در هنگام مردن
بـبـیـــنـد روی نیکــــــوی محمّـــد

 

به غیـر از خــلق باشد روز محشر
نگـــــاهِ انبـــــیا ، ســـوی محمّـــد

 

علی گرچه بوَد (ساقی) کـــوثـــر
بــُــوَد سرمستِ میـــنوی محمّـــد

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـکَ الْفـَــرَج)

(انتظــــار)

 

شاعــر شدم که از تـو بگـویـم امــام عصـــر
با پــای دل ، بـه راه تـو پـویـم امــام عصـــر
دیــوانــه‌وار، روی تـو جــویـم امــام عصـــر
تا که تـو را ، بجـویم و بــویـم امــام عصـــر

 

گو: در کجـایی ایکه جهان در تلاطــم است؟
کشـتی انتظـــار بــه بحـــرِ سِــتم گــم است

 

جـــان‌ها بـه لـب رسـید ز بیـــداد ظــالمــان
سَـروِ سهــی ز بـــاد مخــالـف شــده کمـــان
ای مظهـــر عـــدالـت و میــزان! درین جهان
از عــدل و داد نیست نشـان ای امیـد جــان

 

قـانـون حــاکمــان همـه یکسر تحکـّـم است
حقـّی کـه پــایمــال شده! حق مَـــردم است

 

هـــر جمعـــــه انتظـــار کشــیدم نیـــامــدی!
دل غیـــر تـو، ز هـَـر که بـُـریــدم نیـــامــدی
در کـــــوی انتظــــــار ، دویــــدم نیـــامــدی
تــــا آخــــــر مســـیـر ، رســـیـدم نیـــامــدی

 

بــاغ جهــان بــدون حضور تو هیـــزم است
آیی اگــر ؛ کــویــر چو دریــا و قلـــزم است

 

اهــل قمــم اگرچه، غــریبـم به شهر خویش
بــا یک دل شکـسـته و بــا ســیــنه‌ا‌ی پریش
دلخسـته از زمـــانـه و بــا قـلـب ریش ریش
گرچه رسیده شـام غـریبـان به گرگ و میش

 

میعــادگــاهِ عشـقِ تو هرچنـد در قــُـم است
آشفتــه از عنـــاد و جفـــا و تــزاحـُــم است

 

بـی تـو نشــاط نیست بـه گلـــزار زنـــدگــی
ای مــرکـــز عــَـدالــتِ پــَــرگــــار زنـــدگــی
از دسـت رفتــه است چو افســار زنـــدگــی
تنهـا تــویــی اُمیــد و مـــددکـــار زنـــدگــی

 

بــازآ کــه فصـــل رویـش ســبز تبسـم است
فصــل بهــــار آمــده و فصــل گنــــدم است

 

از عرش تا به فرش تو‌ را جست و جو کنند
کــرّوبیـــان، از آمـــدنـت گفــت و گـــو کنند
دیــوانگــان بــه کـــوی وصـــال تـو رو کنند
خمخـــانـه‌ها به‌شـوق تو مِـی در ســبو کنند

 

زهـــره به شـوق دیـدن تو ، در تــرنّــم است
در انتظـــار روی تـو خـورشـیدِ انجــم است

 

(ساقی) تویی و باده ز دست تو خوش بوَد
با جــرعــه‌ای ، غـــم از دل تنگــم به در روَد
دل‌هــا بـه‌شـوق جـــام وصـــال تـو می‌تپــد
تـا وارهـــد ، ز شــرّ نفـــاثـــاتِ فِــی العقــَــد

 

بـازآ که عصر جنگ و جـدال و تهاجـم است
عصـر فـِـراق ، عصـر نفــاق و تخاصـم است

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

(درس عشق)

شد اربعین و ز داغـت چو شمــع می‌سوزم

سیاه و سرخ و کبود است هر شب و روزم

از آن نفس کشم امـروز ، بعـد کــرب و بــلا

که درس عشـق تو را بر جهـــان بیــامــوزم

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

زبانحال حضرت زینب (س)

(در اربعین حسینی)

 

اربعیــن آمــد چـه‌سـان از غــــم ننــالــم یا أخــا
در عــزایـت روز و شـب آشفتــه حــالــم یا أخــا

 

بــر فــراز نیــزه چون قــــرآن تـــلاوت کــرده‌ای
صــوت تجــویــدت بپیچــد در خیــالــم یا أخــا

 

سر زدم بـر چـوبـه‌ی محمـل ز داغــی جــان‌گــزا
گــر ازین مــاتــم ننــالــم از چــه نــالــم یا أخــا

 

تـا که جـــان دارم به تــن بـا دشمنــان روســیاه
در جــدالــم ، در جــدالــم ، در جــدالــم یا أخــا

 

پــرده از چهـــر یــزیــدِ دون کشــیدم تــا کنـــم
ظـــلم او را بــر مَـــلا ، بر خلــق عــالــم یا أخــا

 

تــا کنــم تصـویــر شرح مــاجــرایــت را به حق
می‌شود خـامه به کف، قـــال و مقــالــم یا أخــا

 

اربعیـــن‌ات آمــد امـــا از غمــت بــا شـیعیـــان
همنــــوا بـــا آه و افغـــــان و مـــــلالــم یا أخــا

 

می‌کنم مظــلومـی‌ات را بــر همه عــالــم عیــان
گـر دهــد ، از لطف حـق عمرم مجــالــم یا اخــا

 

تـا رقیــــه دیــد رأس‌ات را میــان تشــت خــون
گشـت پــرپــر از غمــت این نــو نهــالــم یا أخــا

 

خــواســتم آگـــه نگـــردد دشمـــن از داغ دلـــم
مخفـی از چشــم عـــدو آهســته نــالــم یا أخــا

 

خــواســتم تا نــزد دشمن، خــم نگردد قــامتــم
گـرچــه از بــار مصیـبت، چـون هــلالــم یا أخــا

 

چون تویی خون خدا و هست خونخواهت خدا
مُتـّـکی بــــر آن خــــــدای ذوالجـــلالــم یا أخــا

 

گرچه می‌سوزم چو کوهی استوارم پیش خصم
تــا بـســوزد ، از شـکیــبِ بــی مثــــالــم یا أخــا

 

شعــر (ساقی) می‌زنــد آتش به جـــان عــالمــی
گــر دهـــد شرح غــــم و درد و مــلالــم یا أخــا

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

(ساقی نینوا)

 

می‌خواستم که پر بکشم، پَر نداشتم
پَر تا که پَر کشم سوی اصغر نداشتم

 

می‌خواستم که آب برم سوی خیمه‌ها
دستی دگر دریغ ، به پیکر نداشتم

 

راهم ببست شمر لعین با سپاه کفر
وقتی که دید یکّه و... لشکر نداشتم

 

تا که شدم سوار بر اسبم به علقمه
در پیش، جز سپاهِ ستمگر نداشتم

 

قصدم نبود جنگ و هدف مَشکِ آب بود
فکری جز این وظیفه چو در سر نداشتم

 

با تیر کین ز پشت هدف کرد دشمنم
زیرا کسی حریف ، برابر نداشتم

 

دستم جدا شد از تن و بی بال و پر شدم
این صحنه را بدیدم و باور نداشتم

 

بی دست، مَشک را به دهانم گره زدم
جز این طریق ، چاره‌ی دیگر نداشتم

 

بس‌ تیر کین به پیکر من از کمان گذشت
دیگر توان بازوی حیدر نداشتم

 

وقتی که مَشک، پاره شد از تیر کینه‌ها
تاب نگاه و روی برادر نداشتم

 

در لحظه‌های آخر عمرم به نینوا
نایی دگر به سینه‌ی مضطر نداشتم

 

می‌خواستم که مادر خود را صدا زنم
او را ولی دریغ ، که در بر نداشتم

 

گفتم که یا اخاکَ! به شرمندگی اگر
لفظی ازین عبارت ، بهتر نداشتم

 

تقدیر بود ، تا که نجنگم به نینوا...
شام و عِراق اگر که مُسخّر نداشتم

 

بغضم شکست و آه و فغانم به عرش رفت
وقتی که جز سلام به داور نداشتم

 

(ساقی) نینوایم و شرمنده‌ی حسین
یک قطره‌ باده چونکه به ساغر نداشتم

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/5/24