(حضرت امالبنین)
حضرت اُمُّ البَنین از بسکه با احساس بود
با یتیمان علی ـ در مادری ، حساس بود
این مقامش بس که او در بین نسوان جهان
مادر سقاى دشت کربلا ، عباس بود.
1394
- ۰ نظر
- ۰۳ دی ۰۲ ، ۰۳:۴۸
(حضرت امالبنین)
حضرت اُمُّ البَنین از بسکه با احساس بود
با یتیمان علی ـ در مادری ، حساس بود
این مقامش بس که او در بین نسوان جهان
مادر سقاى دشت کربلا ، عباس بود.
1394
آقـا شب یلــدای هجــران را سَحــر کن
از مــاورای خود، به سـوی مـا نظــر کن
هرچند هسـتی دلغمیـن از شـیعیــانت
امــا تــو آقـــا از قصــور مــا گــــذر کن
(السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
آتش کشید خصم چو بر آشیانهاش
رفت از ثریٰ به اوج ثریا ، زبانهاش
ارکان روزگار ، فرو ریخت بر زمین
چون دستِ کین گرفت به تیر نشانهاش
آن آشیانهای که حریمش شکسته شد
جبریل ، بوسه ها زده بر آستانهاش
آیا نکرد شرم ، ز رخسار فاطمه (س)
وقتی که زد ز کینه عدو ، تازیانهاش؟
درد و دریغ و آه ، که از جور روزگار
دستِ ستم بُرید ز شاخه جوانهاش...
سَر خم نکرد نزد ستمگر تمام عمر
چون بود محو خالق حیّ ِ یگانهاش
اما ز بار غصه که بر دوش میکشید
خم گشت سرو ِ قامت و بشکست شانهاش
جرمش چه بود آنکه امید رسول بود
آیا چه بود خصم ستمگر ، بهانهاش؟!
تنها گناه اوست که بر رغم ظالمان
اِستاد ، در دفاع ِ امام زمانهاش
ای وای از دمی که ز ضرب غلافِ کین
شد سِقط ، آن عزیز دل و نازدانهاش
غم ، خانه کرد در دل مولا ، چو در محاق
ناگه برفت ، ماه شبستان خانهاش
باید که ماه را ، به دل خاک میسپرد
اما دریغ ، در دل شب ، مخفیانهاش
بیهمنفس چو گشت علی بعد فاطمه
او بود و چاه و زمزمه های شبانهاش
"پروانه" خوش سرود درین مصرعی که گفت:
"جز مرغ حق نبود کسی ، همترانهاش"
هرچند قرنها سپری شد ، از آن ستم
کِی میرود ز خاطر عالم ، فسانهاش؟
تا روز رستخیز ، بهجان شعله میکشد
سوز دل ِ علی و ، غم بیکرانهاش
خواهی اگر که درک کنی داغ مرتضی
بر لاله کن نظر ، که ببینی نشانهاش...
(ساقی)! شکست اگرچه صراحی به سنگ غم
ما مست کوثریم و مِی جاودانهاش .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/09/11
(السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
رفتنت ، بذر غم به دلها کاشت
لالهسان داغ روی سینه گذاشت
از غم سینهسوز و جانکاهت
کاسهی آسمان ترک برداشت
سیل غم شد ز هر کران جاری
شادمانی به سینهای نگذاشت
بود دشمن، به فکر خاموشیت!
خود ندانست، اشتباه اِنگاشت
عَلَمِ خیمهات ، اگر که شکست
دست حق پرچم تورا افراشت
یازده گل ، به باغ تو ، رویید
که جهان را شمیمشان برداشت
از چنین موهبت به عرش، رسول
نزد ایزد ، نماز شکر ، گزاشت
مرقدت هست اگر که پنهانی...
مِهر گیرد فروغ از آن هر چاشت
تو شدی جاودان و دشمن تو...
گشت نابود و این نمیپنداشت
از رذالت به دست خود، خود را
در صفِ آتش جحیم ، گماشت
ای خوش آنکس که فارغ از دنیا
عشق را ، در نهان ِ دل ، انباشت
وصف تو ، در قلم نمیگنجد
خامهام ، یک ز عالمی ننگاشت
(ساقیا) آن که کاشت بذر عناد
جز مذلت ، نمیکند ، برداشت
شد سقیفه اساس فتنه و کین
تا قیامت ، بر اهل آن ، نفرین .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/08/28
(شهادت مادرم افسانه نیست)
ای فاطمه! که دخت شاه انبیایی
در بین مخلوق خدا خیرالنسایی
اُمّ ابیهایی و ، مام اولیایی
حتیٰ شفیع خلق، در روز جزایی
آیا چگونه مسلمین با تو عدویند؟
این نابکارارانی که با تو در نبردند
با هتک حرمت بر حریمت حمله کردند
بر در زدند آتش، چهسان گویند مَردند؟
والله عمری را ، به نامردی سِپَردند.
مغلوب شیطانند و راه او بپویند
اینان که پهلوی شریفت را شکستند
هم رشتهی عمر تو را از هم گسستند
شد محسنات سِقط و به خوشحالی نشستند
میخِ در و ضربِ لگد هم شاهدستند
آیا چهسان این ظلم را افسانه گویند؟
غصب فدک کردند از دخت پیمبر
از همسر شیر خدا ، زهرای اطهر
کردند حتیٰ غصب تخت و جاهِ حیدر
این تشنگانِ قدرت ، این قوم ستمگر
چون غیر سود خویشتن چیزی نجویند
کی میتوان نامید ظالم را مسلمان
درّنده خو را کی توان نامید انسان
دم میزنند از حق اگر این نابکاران
با فعل خود بر کفر خود دارند اذعان
یعنی منافق پیشگانی چندرویند
کافر یقیناً ، پیرو قرآن نباشد
پابند عدل و منطق و میزان نباشد
چون مَسلکش جز مَسلک شیطان نباشد
در ظاهر است انسان ، ولی انسان نباشد
حیوان و انسان همچنان سنگ و سبویند
تبریک اگرچه بر علی گفتند در خم
بودند اما از خباثت ، در تلاطم
با خدعه و تزویر و با زور و تحکم
کِشتند بذر کینه را ، در بین مردم
این غاصبان که نزد حق بی آبرویند
فرموده در قرآن خدا بر خصم ابتر
کوثر بود زهرا و ساقی اَست حیدر
زین رو بوَد مولا علی (ساقی) کوثر
هستند چون این دو ، عزیزان پیمبر
زین موهبت چون خار بر چشم عدویند
(السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ)
میخواهم از خیرالنسا زهرا بگویم
از نور چشم مصطفا زهرا بگویم
از همسر شیر خدا زهرا بگویم
از شافع روز جزا زهرا بگویم
آن که نبی، « اُمّ ابیها » خوانْد او را
مظلومهاش مولا به دنیا خواند او را
اُمّ الائمه، حضرت زهرای اطهر (س)
او را که در قرآن خدایش خواند کوثر
کوثر، همان خار دوچشم خصم ابتر
یاس کبودِ باغ و بستان پیمبر (ص)
زهرا که نور چشم خیرالمرسلین است
هم همسر مولا امیرالمؤمنین است
آن بانویی که نیست همتایش به عالم
آنکه کند خم، سر به پیش پاش، مریم
نزد خدا و عرشیان باشد مکرّم
اما ندیده در جهان جز رنج و ماتم
در خردسالی داد از کف مادرش را
یعنی خدیجه، مادر غمپرورش را
او بود و بابا بود و غمهای فراوان
در کوچه و پسکوچهها آن ماهِ تابان
از خشم و توهینهای قوم نامسلمان
میدید بر بابا ، جفا ، بی هیچ بُرهان
ای وای...! از نامردمان بی مروّت
پرتاب سنگ و خاک بر روی نبوّت
در کودکی تنها پرستار پدر بود
همدرد و هم همراه و هم یار پدر بود
چون شاهد غمهای بسیار پدر بود
آرامبخش روح و غمخوار پدر بود
تنها نه دختر بود بلکه بود مادر
هرگاه که میگشت با بابا برابر
چندی گذشت و داغ بابا شد مضاعف
شد فتنهای دیگر ز ایوان مُسقف
خود را خبیثان با حِیَل خواندند اشرف
شادیکنان، بربطزنان، در دستشان دف
بر جانشینی نبی، خود را نشاندند
بر عهد و پیمان غدیریشان نماندند
شرم از خدا هرگز نکردند آن پلیدان
ظلم و جفا کردند با خلق مسلمان
هرچند که دم میزدند از شرع و قرآن
با ظلمشان بر کفر خود کردند اذعان
غصب فدک کردند از دخت پیمبر
هم غصب کردند از دنائت، تخت حیدر...
خانهنشین کردند مولا را، به تزویر
روباهِ پیری را عوض کردند با شیر
تختِ ولایت شد به حکم زور تسخیر
آهن نمیگردد طلا هرگز به اکسیر
کِشتند بذر خودسری را در سقیفه
تا که شوند از شهوت قدرت خلیفه
شیر خدا هرگز نشد تسلیم کفتار
چون بود بر امر ولایت، خود سزاوار
میخواستند از او وقیحانه به اجبار
گیرند بیعت، لاجرم در بین انظار ـ
بر خانهی شیر خدا آتش کشیدند
هرچند خواری را برای خود خریدند
در خانهی شیر خدا محشر به پا شد
توهین به مولا و عزیز مصطفیٰ شد
زهرا به پشت در؛ که در با ضربه وا شد
شد محسنش سقط و علی بیهمنوا شد
کُشتند از کین دخت ختمالمرسلین را
صاحب_عزا کردند امیرالمؤمنین را
وقتی رها گردید زهرا از غم و درد
مولا شبانه پیکر او را ، کفن کرد
وآنگاه آن گل را به دور از خلق نامرد
بسپرد در خاک سیه، با کوهی از درد
گویی وداع مِهر و ماه آن شب رقم خورد
روح علی را خاک، آن شب با خودش بُرد
زهرا برفت و ماند غمهای عظیمش
(ساقی) کوثر ماند و اطفال یتیمش
غیر از خدا که بود همواره کلیمش
شد چاه، همراز غم و رنج و ندیمش
خاموش اگرچه شد چراغ عمر زهرا
داغ غمش آلاله سان مانده به دلها
(السّلام علیکِ یا فاطمةالزهراء)
که دیده؟ سنگ به آیینه، بیبهانه زدن
شرار ، بر در و دیوار آشیانه زدن ؟
کمان جور کشیدن به پنجهی بیداد
به قصد غصب فدک، تیر بر نشانه زدن
بهسان باد خزان ، در اوان فصل بهار
بهشاخ و برگِ "گل یاس" تازیانه زدن
ز بغض و کینه و نفرت ز شاخه گلچیدن ـ
بهداس ظلم ـ بههنگامهی جوانه زدن
به زهر حَنظل نارس ز جهل و بیخردی
و حِقد و بخل ، به بنیان رازیانه زدن
بهشوق جاه و مقامی ز خوی اهرمنی
شرر ، به سینهی غمدیدهی زمانه زدن
در اوج خواری و زاری و از قَساوت قلب
شبانه شعلهی حرمان به قلب خانه زدن
چراغ خانهی زهرا ، کجا شود خاموش
به سنگ فتنه بر آن نور جاودانه زدن ؟
چگونه میشود آرام ، قلب ناآرام
به تازیانه به بازوی نازدانه زدن ؟
شب گناه ، به آلودگی سحر کردن
خراب رقص و سَماع و می مُغانه زدن
ز فرط بلهوسی و رذالت مطلق...
به چنگ، چنگی و بر قیچک و چَغانه زدن
پس از وداع نبی ، با دسیسه و نیرنگ
چو رهزنان، به دل مسلمین شبانه زدن
به قصد غارت اموال مسلمین ناگاه
بهسان دزد ، به گنجینهی خزانه زدن
سپس به غصب خَلافت خلاف وعدهی حق
بدون تکیهگهی ، دم ـ ز پشتوانه زدن
بدون هیچ وجاهت به تخت بنشستن
دم از ولایت ِ الله ، خودسرانه زدن
به بال شبپره در آسمان شب نتوان
نقاب ، بر روی آن اختر یگانه زدن
رسول حکم ولایت ، بزد به نام علی
هنوز بیشرفاناند ، گرم چانه زدن
علیاست شاه ولایت که تخت شوکت او
کجا جدا شود از هم ، ز موریانه زدن ؟!
علیاست مظهر عدلی که در تقابل ظلم
شدهاست شهره به اِستادگی و جا نزدن
دریغ ، قافیه بستهاست دست شاعر را
به زلف شعر ، نداند ، چگونه شانه زدن...
وگرنه از غم و اندوه، میتوان دل را
خلاف قاعده ، بر بحر بیکرانه زدن!
بسوخت (ساقی) دلخون، ازین غم جانکاه
دگر چگونه توان؟ دم ، از این فسانه زدن!...
"اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه"
(عصمت کبریا)
گــــل بـــــاغ حیــــاسـت معصومه
عصمــت کبـــــریـــــاست معصومه
دومین فاطمهست و معصوم است
عتـــرت مصطفــــــاسـت معصومه
نــور چشمـــان مـــوســی ِ جعـــفر
اُخت شمس الضحــاست معصومه
شـیعـیـــــان را شفـیـــعه ی جنــت
ملجـــــأ و ملتجــــاســت معصومه
آفـــرینــش ، کنــــد مبـــــاهـــاتش
فخــر ارض و سمـــاست معصومه
کشتی فقـــه و فضـــل و تقـــوا را
بـخــــدا ، نــاخـــــداست معصومه
دختـــران را بـه عفــت و عصمــت
رهبـــــر و مقـتــــداســت معصومه
خـاک قـــم یافت عــزت از قدمش
بسکه با عــز و جــاست معصومه
درب جنت به قم گشوده از اوست
اینچنــین پـــر بهـــاست معصومه
قــــم شرف یــافتــه ز مـــرقـــد او
گـنــــج اُمّ القــــــراســت معصومه
مـــدفن فاطمــه اگر که گــُـم است
عــُـشّ آل عبــــــــاســـت معصومه
تــربتــش تـــوتیــــای چشــم مَلَـک
درد هـــــــا را ، دواســت معصومه
هرچـه خـواهـی ز کـــوی او بطلب
بحـــر جود و سخـــاست معصومه
خیـــز و از جـان به درگهش رو کن
کــه حـــریــم خـــداسـت معصومه
میبـَــرد دل ، ز زائــــران به کــــرم
مــرقـــدش دلـــربــــاست معصومه
بــا ریـــاکـــار و بـــا دغــــل پیــشه
صـــادق و بــی ریـــاست معصومه
گرچــه بــاشـد غـــریـب در ایـــران
بــــر همـــــه آشــــناسـت معصومه
روشـنیبخـش عـــالــم هسـتیست
معـنــی والضحــــــاســت معصومه
حــَـرمَش بــارگــاه اهـــل دل است
چون حــریـم رضـــاسـت معصومه
بــر ضعـیــفان مــــانــده از کعبـــه
عــــرفـــات و منــــاسـت معصومه
قـــم اگرچه به غـــم قــریــن باشد
حــرمـش بــاصفــــاسـت معصومه
(ساقی) بـزم عــلم و عـرفـان است
ســـاغــــــر انمـــــــاســت معصومه
1382
(اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ)
لبت از فرط عطش خشک و گدازنده شده ست
آب در علقمه ، در نزد تو شرمنده شده ست
گرچه رام تو شده تشنگی از عشق ، ولی...
دشمن سنگدل از شرم سرافکنده شده ست
ادب و مهر ، به تو درس وفاداری داد
نامت از معرفت توست که پاینده شده ست
مَشک بر دوش کشیدی و تو را تیر زدند
آه!... دستان تو در دشت پراکنده شده ست
دید تا پیکر صد چاک تو را چشم فلک :
زخمها بر تن گلگون تو آکنده شده ست ـ
ناله برخاست ز شش جانب هستی ، از غم
که گمان، پایهی افلاک و زمین کنده شده ست
تا که خونت به زمین ریخت معطر شد دشت
عِطر جانبخش تو اینگونه فزاینده شده ست
یا اباالفضل ، فروغ و قمر هاشمیان!
که سماوات ز انوار تو تابنده شده ست ـ
اسوهی مهر و وفایی و علمدار حسین (ع)
که شهنشاه شهیدان به تو بالنده شده ست
کربلا مسلخ هفتاد و دو دلدار چو گشت
دین اسلام ز خون شهدا زنده شده ست
مکتب کرب و بلا ، مکتب انسانسازی ست
عشق و ایثار و وفا مکتب سازنده شده ست
گفت (ساقی) غزلی پیرو "پروانه" که گفت :
"خاک این بادیه از برگ گل آکنده شده ست"
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/05/13
(هشتم شوال روز تخریب قبور ائمهی بقیع)
ظلم ، باریست که بر دوش همه سنگین است
لـب به شکــوت نگشودن ، سـتمی ننگین است
نـتــــوان کـــرد تحمــــل ، ســـتـم آل سعــــود
چونکه این بـارِ سـتم ، بر دل مـا سنگین است
"هشتِ شـوّال" ، بـه تقــویـم جهـانی شد ثبـت
"روز تخریب بقیـع" است و بسی غمگین است
حـــرم چـــار امــام (ع) از اثــر تیشـهی ظــلم
گشت ویــران و دلِ شیعه ز غــم خونین است
ای وهـــابیـت ملعــــون سـتمگــــر ، بـس کــن!
ظـــالـــم از روز ازل ، مستحــق نفـــرین است
تـو کـه دم میزنـی از شــرع پیمـــبر (ص) آیـا
هتـک حـرمـت که نمودی ز کدامین دین است؟
خــــون انســان نبـــوَد در رگ حیـــوانــی تـــو
گـــرگ خــویــی تـــو از دشمنـی دیـــرین است
ریشــه در فـتــــنهی شـــورای سقیــــفه ، داری
کیـــنهات حـاصلی از یک دُمـَــل چــرکین است
نفس دون، چیــره شــده بــر تــو ز دنیــاطلبـی
جای حق نیست درآن سینه که جای کین است
رسـد آن روز کــه بـیـنـــید بــه چشــم حیـــرت
کـه حـــرمهــا همه بـا نــام علـــی تــزئین است
هـر حـــــرم بـــارگــه و صحـــن و سـرایی دارد
کـه بـه کـــوری شمـــا گنـــبدشــان زرّیــن است
گــرچـه بغـض است شمــا را بــه دل پــرکیـــنه
چــارهی بغــض شمـــا در بـــرِ مــا تمکیـن است
" اَشهـَــــدُ اَنّ عَلِـیــــاً وَلـــیُّ الـلَـــه " گـــوییـــد
تـا ببـیـنـید چهسان بـــر دلتـــان تسکیـن است
(ساقیا) صــبر بر این فــاجعــه تــلخ است ولی
بــه تقـــابــل چو درآییــم ، بسی شــیرین است