نمیدانم جهان، خالی چرا از شر نمیگردد ؟
بنی آدم ، شریکِ دَرد ِ یکدیگر نمیگردد ؟
اگر ابلیس را قدرت نمیدادی خداوندا...!
عیان میشد که حتی یک نفر کافر نمیگردد
یقین دارم که شد ابلیس، غالب بر بشر، زیرا
دلی خالی ز بغض و کینهی مُضمر نمیگردد
چو بذر کینه را قابیل در دل کاشت از اول
درخت همدلی و مِهر ، بارآور نمیگردد
برادر ، با برادر چون شود دشمن بدون شک
انیس و خیرخواه مادر و خواهر نمیگردد
همه دم از خدا و دین و مذهب میزنند اما
به باطن یک نفر حتی خداباور نمیگردد
به ظلْمات فنا خو کرده این مخلوق بی وجدان
همه نحساند و یک تن نیز نیک اختر نمیگردد
دَد و دیوند این نامردمان آدمی صورت
که اینسان نیز حتی گرگ و گاو خر نمیگردد
اگرچه لفظ انسان زینت این خلق میباشد
ولی آدم ، کسی با زینت و زیور نمیگردد
چنان گندی زده این اشرف مخلوق ، بر عالم
که پاک این گندها با زمزم و کوثر نمیگردد
سؤالی میکشد ما را که از این خلقت جانکاه
چرا مأیوس از خلق بشر ، داور نمیگردد
پدر ، آدم ؛ ولی فرزندِ آدم چون نشد آدم
ستروَن از چه دیگر حضرت مادر نمیگردد ؟
بشر خونریز بود از بَدوِ خلقت نیز تا پایان
بوَد خونریز و دنیا هم از این بهتر نمیگردد
ز نص جملهی " لولاکَ " ، فهمیدم که در عالم
بجز آل محمد(ص) هیچکس سروَر نمیگردد
هدف از خلقت عالم ، محمد بوده چون؛ یعنی
منزه از گنه ، جز آل پیغمبر (ص) نمیگردد
ز دینداری ما و آل پیغمبر (ص) همین دانم
خزف باشد ز گِل ، همسنگ با گوهر نمیگردد
ملاکِ برتری ، رنگ و نژاد و خون نمیباشد
اگرچه شاه باشد ، برتر از قنبر نمیگردد
یلی در راه دین از خطهی ایران به دانایی
نظیر حضرت سلمان دانشور نمیگردد
کسی که ساغری گیرد ز دست ساقی کوثر
دگر دنبال جام و ساغری دیگر نمیگردد
میان خیل اصحاب وفادار علی (ع) هرگز
امیری جانفدا ، چون مالک اشتر نمیگردد
نظیر جندب و مقداد و عمار و دگر یاران
به حقگویی چو حُجر و میثم و بوذر نمیگردد
شهید کربلا گشتند هفتاد و دو گل اما
گلی در بین گلها چون علی اصغر نمیگردد
سه ساله دختری که از غم مرگ پدر جان داد
کسی همچون رقیه ، آن گل پرپر نمیگردد
به راه علقمه تشنه لبی با پیکری بی دست
یلی چون حضرت عباس آب آور نمیگردد
جوانمرد رشیدی که بوَد تالی پیغمبر(ص)
شهید نینوا ، همچون علی اکبر نمیگردد
اگرچه این همه گفتم ولی داغی درین عالم
چو داغ شاه دین آن خسرو بی سر نمیگردد
خدایا نقص دارد خلقتت طرحی دگر انداز
که بینی هیج انسانی خیانتگر نمیگردد
چو معصوم آفریدی آل طاها را همین کافی
که شیطانت حریف دودهی حیدر نمیگردد
منزه از گنه باشد اگر هر کس ، تو خود دانی
حریفش نیز شیطان با دو صد لشکر نمیگردد
چو شیطان آفت انسان شد از آغازِ این خلقت
یقین نخلی که زد آفت، دگر خوشبر نمیگردد
بشر را چون که او ، آمر بوَد با اذن رحمانی
لب انسان ، بدون اذن شیطان ، تر نمیگردد
اجل را گو خدایا ، تا بگیرد جان شیطان را
که انسان ، مُردهی ابلیس را نوکر نمیگردد
ازین وضعی که میبینم گمان دارم خداوندا
مُیسّر ، پاسخ شعرم به جز محشر نمیگردد
که میبینم بشر را جمله در قعر جحیم اما
کسی خلد آشیان ، جز آل پیغمبر نمیگردد
سخن کوتاه کن (ساقی) سرودی آنچه را باید
که تفسیر کلامت جا ، به صد دفتر نمیگردد.
- ۱ نظر
- ۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۱:۴۸