(راه درست)
هر کس که بد نکرد ، به او بد نمیرسد
بد بر کس آنکسی که نخواهد نمیرسد
راه درست را سپری کن، اگر چه سخت
چون راه کج همیشه به مقصد نمیرسد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
- ۰ نظر
- ۰۲ آبان ۹۹ ، ۰۴:۲۲
(راه درست)
هر کس که بد نکرد ، به او بد نمیرسد
بد بر کس آنکسی که نخواهد نمیرسد
راه درست را سپری کن، اگر چه سخت
چون راه کج همیشه به مقصد نمیرسد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(ویرانی)
چهـره ی میهـن ز ویـرانـی ، غبـار غــم گرفته
هر که را بینی درین ویرانسرا مــاتــم گرفته
سینه مالامال درد است و تنفس سخت گشته
بغض راه سـیـنه های خسته را محکــم گرفته
(تقدیم به شهدای مدافع سلامت)
بـا بــــردبــاری و تـــلاش و اسـتقامـت
گشتی شهیــد عشـق ، در راه سـلامـت
از جانِ شیرین چون گذشتی بی محابا
قطعـاً بهشـت جــاودان باشد مُقــامـت
******
هست پاداشت بهشت ایزدی در روز حشر
ای که در راه سلامت، جان شیرین دادهای
اهل سـیرت ، با حجـــاب نـــاب میآید برون
اهل صــورت ، عـــــاری از آداب میآید برون
تــا نمــایـد دلبـــری ، بــر دیــدههـای بلهــوس
گــاه حتـی بـا لبــــاس خــــواب میآید برون
فصـل گــرمــا چکمــه پوشد تا کند جلب نظر
در زمسـتان ، پـــای بیجـــوراب میآید برون
چون نـدارد مشـتری و هست بــازارش کساد
خود بــدون بــانــگِ دق البــــاب میآید برون
تـا کنـد جــادو جــوانـان را درین عصر فریب
بـا طلسم و رَمْـــل و اُسطــرلاب میآید برون
حسن صـورت را یقیناً حاجت مشّاطه نیست
زشـترو ، با وسمــه و سرخــاب میآید برون
چون ندارد جــلوه ، سیمـای کـریـهِْ بدسرشت
بـا قـــر و اطـــوار و بـا میکـــاب میآید برون
غنچـه تا پیچیده باشد در امـان است از گزند
چیــده گردد ؛ تا ز پیـچ و تـــاب میآید برون
مــوج ویــرانگــر به روی آب جــولان میدهد
قعــر دریــا ، گـــوهـــر نـــایـــاب میآید برون
آسمــان عشــق را نـــازم کــه در شــام ســیاه
اختــری تـابنـــده چون مهتـــاب میآید برون
از بـرون گشتن سخـن، آمد اگر در این مقــال
هر کسی امــروزه از یک بـــاب ، میآید برون
گفتــم این را تـا بــدانــی هر که دارد کاسـتی
بـا هــرآنچــه میکنـد ایجـــاب ، میآید برون
ذات نیکــو عـاقبـت ، انسان بـه بـــار آرد ولی
از دل بــی مــــادران ، نـــابـــاب میآید برون
گر معلــم را نبــاشد خــوی صــدق و راسـتی
از کــــلاس درس او ، کــــــذّاب میآید برون
شاعری که هست محفوظـات او کــم، لاجرم
بـا کتــاب و دفتـــر و لب تـــاب میآید برون
عشق میهـن گر بـوَد در سر به "اقبــال" سخن
شاعــری ، از خطّــهی "پنجــاب" میآید برون
بخـت اگر باشد قـرین در روزگار از لطف حق
آنکه گشـته غـــرق در ســیلاب ، میآید برون
عمـــر اگر بــاقـی بوَد حتی میان بحـــر شوم
مــاهــی درمــانـده ، از قـــــلاب میآید برون
حرف (پـا) با (بـا) اگر شد جاگـزین در قافیه *
در تـلفـــظ : آپ ، همچـــون آب میآید برون
(ساقیا) آنکس که نوشد بادهای از جام عشق
کـــوهِ غـــم باشد اگـر ، شــاداب میآید برون
* میکاپ makeup ، لپتاپ Laptop
حلـول مــاه ربیـع، بر شمـا مبـارک بـاد
قبـول طـاعتتان بــاد دستگیـر معــاد
به روز حشر که خلقـی ز هـم گریزانند
امید هست که خالق بوَد انیس و مراد
ماه ربیــع الاول آمد چون بهــاران
یارب بده پاداش و مزد سوگواران
صحت، سلامت ، تندرستی مداوم
با سربلنــدی ، در مسیر روزگــاران
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
(مــاه ربیــع)
مژده اِیدوست! که مـاه غــم و ماتم طی شد
مــاه غمبـــار صفـــر ، بعـــد مُحـــرّم طی شد
شــد حـــلول مَــــهِ نـــــو ، مــــاه ربیــــعِ اوّل
مــاه دلخـــون شدن حضرت خــاتـم طی شد
مــاه جـــانبـــازی و شـوریـدگـی و شــیدایـی
مــاه انـــدوه خـــــداونــــد معظّــــم طی شد
مــاه سقـــای علمـــدارِ شکسـته پـــر و بــــال
که شد از زین به زمین قامت او خم طی شد
مــاه هفتــاد و دو پــروانـهی آغشته به خون
گـِـــرد ســـالار شهیــــــدان مُحــــرّم طی شد
مــاه قــــرآن ، بـه سـرِ نیـــزه تــــلاوت کردن
که نخواندهست کسی در همه عـالم طی شد
مــاه جـــاری شـدن خـــون خــــدا ، ثـــارالله
خــونبهــــایـی خــــداونـــد مُکــــرّم طی شد
مــاه آوارگــــی آل علــــی (ع) ، در ره شـــام
که به لب آمده جـان، از ستم و غــم طی شد
مــاه بیـــداد یــــزیــد و عمــــر و ابـن زیـــاد
کـه جهیــدند بـه غـــرقـــاب جهنــم طی شد
مــاه سـنگیــندلـی شمــر و سَــنان و خـولـی
آن سه بیرحم و سه ملعون مجسّم طی شد
بسکه غــم دید رسول از صَفـر و ماه حــرام
مـژدهاش باد، که غـــمهــای دمــادم طی شد
(ساقیا)! مــاهِ ربیـــع است ، بــِده جــام مراد
که دگر، مـاه غــم و غصّــه و مــاتـم طی شد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1382
ماه ربیــع الاول آمد چون بهــاران
یارب بده پاداش و مزد سوگواران
صحت، سلامت ، تندرستی مداوم
با سربلنــدی ، در مسیر روزگــاران
عبا بر روی سر دارد کسی که شمس هشتم بود
دلش آتش... ولی لبهاش گلدان تبسم بود
ولیعهدی بهظاهر گرچه از فرط تفاهم بود
ولی عهدی که جام شوکرانش با تحکم بود :
که باید نوشی این جامی که میباشد سرانجامت
ولیعهدت به دستت کشته شد ای حاکم ظالم!
چو تدبیر غلط کردی شدی درمانده و نادم
اگرچه بود امام آگاه و بر تزویر تو عالِم
خودت را رهرو او خواندی ای بدتر ز بِن ملجم!
چگونه رهروی هستی که در دل نیست اسلامت؟!
ولایتعهدی از اول ، اگر چه آشکارا بود
خصوصاً بر امامی که به افکار تو دانا بود
ولی بر آن که غافل از تبرا و تولا بود
مسلّم گشت این پیمان که عهدی نامدارا بود
چنین عهدی از اول بود تار و پودی از دامت!
امام هشتمین! چون هفتمین خورشید عالمتاب
که در زندان هارون شد شهید و شیعه شد بیتاب
شهید جور مأمون چون شدی از خدعهی اعراب
شده توس از قدومت قبلهگاه خلق چون محراب
زند خورشید ، سر در هر سحر ، از مشرق بامت
حریم انورت حج فقیران است آقا جان!
پناه عالمی و قلب ایران است آقا جان!
اگرچه دشمن تو عبد شیطان است آقا جان
ولیکن شیعهات اینجا فراوان است آقا جان
درخشد بر فراز بام ایران تا ابد نامت!
بوَد حبل المتین شیعیانت تاری از مویت
بوَد چون توتیای دیدهها خاکِ سر کویت
چه خوش باشد نماز عشق در محراب ابرویت
تویی (ساقی) و ما دُردیکشان جام دلجویت
خوشا آنکس که نوشد قطرهای، هرچند از جامت
(یا رسول الله)
ای دریغا...! روح ختم المرسلین
کرد رجعت سوی فردوس برین
عالَم ِ اسلام ، گشته داغ دار
مسلمین را کرده خاکسترنشین
(یا کریم اهلبیت)
مظلومترین خلق خدا را کشتند
فرزند علی مرتضی را کشتند
از بخل معاویه ی ملعون و پلید
افسوس! امام مجتبی را کشتند
(یا امام مجتبی)
آوخا ، دردا ، گُل گلزار باغ مصطفی(ص)
مَظهر حُسن خداوندی ، امامِ مجتبی(ع)
شد شهید زَهر ِکینِ همسری پست و پلید
کآتشی زد زین مصیبت ، بر نهاد ماسوا
(یا امام رضا)
ریخت تا زهر جفا مأمون دون در ساغرت
از شرار کینه ؛ آتش زد به نخل پیکرت
گرد ظلمت ، بر فراز آسمان پیچیده است
از همان دم که عبایت را کشیدی بر سرت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
رحلت پیامبر اکرم تسلیت باد.
لشکر اسلام را ماتم گرفت
بغض راه سینه را محکم گرفت
ابر غم ، گویی ز چشم آسمان
میچکد با ناله و آه و فغان
خاتم دین، پادشاه انبیا (ص)
رخت میبندد از این دار فنا
آیهی «انا الیه راجعون»...
میشود معنا به لوح یسطرون
برترین مخلوق خالق ، ناگهان
میرود با قلب خونین از جهان
از نهاد غافلان بینوا...
که ندانستند قدر مصطفا ـ
نالهی «یا لَیتنا کُنت مَعک»
میرود از سینه تا اوج فلک
گرچه با او دشمنیها کرده اند
آبروی خویشتن را برده اند
ساحرش خواندند از نابخردی
غافل از اسرار حیّ سرمدی
هر طرف بانگ عزا آید به گوش
هست واویلا و فریاد و خروش
خیمه زد غم در بلاد مسلمین
شعله میخیزد ز ذرات زمین
خلق بر تن میکند رخت سیاه
میگدازد سینه ها را سوز آه
بلبل از دوری گل گشته خموش
گلشن از باد خزان شد زردپوش
جغد غم بنشست بر بام جهان
نالهی شومش رسد بر آسمان
عرش تا فرش جهان را غم گرفت
زین مصیبت عالمی ماتم گرفت
(ساقی) محنت ز جام شوکران
ریخت در کام نبوت(ص) ناگهان
شوکرانی که نبی را شهد بود
سرکشید و لحظهای دیگر نبود