اشعار سید محمدرضا شمس (ساقی)

ساغر خیال
آخرین نظرات

۲۶۹ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

https://uploadkon.ir/uploads/647707_24‪روز-وصال-ماه-و-خورشید-است-امشب.jpeg

 

(وصال حضرت خورشید و ماه)

 

روز وصال ماه و خورشید است امشب
بربط زنان در عرش، ناهید است امشب
حور و مَلَک کِل می‌کشند اندر سمـاوات
حتی خـدا در حال تمجیـد است امشب

 

زیـرا امیـــرالمــؤمنـــین ، دامـــاد گشته
زهــرا ، عــروس این گـل شمـشاد گشته

 

مـات زمیـن امشب نگــاه آسمــان است
چون جشن زهــرا و امیر مؤمنـان است
پیــونـد "آب و آینـــه" وقتی کـه بـاشـد
عـاقـد بدون شک، خـداونـد جهان است

 

بـه‌بـه! بـه این پیـوند مسعود و خجسته
کـه عهــــد آن را ، حضــرت دادار بسـته

 

بـاشـد مبــارک ، ایـن وصـــال آسمـــانی
پیــونــد دو گـــل ، از گلســتان معـــانی
بـر شیعیـــان و جمـله دلــداران عــالــم
باشـد چنـین میــثاق ، رمــز جـــاودانی

 

نخــل ولایـت ، بــارور گــردد در امشب
دامـاد پیغمبر شود چون حیــدر امشب

 

حیدر، همان که نـور قلب شیعیان است
حیدر همان که با ضعیفان مهربان است
حیدر همان که لایق زهـرا جز او نیست
حیدر همان که تا همیشه جـاودان است

 

(ساقی) کـوثـر باشد و خیـر کثـیر است
در روز محشر شیعیان را دستگیر است.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد.

(آتشی بر خرمن)

 

از سپاه کینه توز بادِ قهرِ آذری
شد خزان نخل تنومندی ز باغ حیدری


آذرخش خانمان‌سوز فلک زد از جفا
آتشی در خَرمنِ جان امام عسکری


ماہِ تابان سماواتِ امامت، در مُحاق
شد به پشت تیرہ_ابر گنبد نیلوفری


گرچه خفاش از حسد خواهان تاریکی بوَد
آفتاب اما همیشه می‌کند روشنگری


سایه‌اش کوتاه اگر شد آن امام دادگر
می‌کند پورش پس از او عالمی را سَروری


مهدی آن موعود قائم، حجت ثانی عشر
در امامت شد نگین خاتم انگشتری


آنکه مَه‌رویان عالم، گشته محو طلعتش
آنکه صد یوسف بوَد بر ماهِ رویش مشتری


آنکه عرش و فرش عالم در کف فرمان اوست
با عنایات خداوندی به چرخ چنبری


منجی خلق جهان و رهنمای مسلمین
که جهانی را ‌نماید تا قیامت رهبری


در حکومت بی بدیل و در عدالت بی‌قرین
پادشاهان را سزد نزدش به امر چاکری


نحسی گردون بوَد در طالع بد اختران
مَرد حق را نیست در عالم بجز نیک اختری


افتخار شیعیانی، ای امام منتظر...!
«قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری»


زآنکه با لطف خدا ای صاحبِ عصر و زمان!
مِهر تو در خون ما آمیخت، شیر مادری


ای خوش آن‌روزی که می‌گردی عیان در بین خلق
ای خوش آن چشمی که می‌بیند تو را با دلبری


ای خوش آن وقتی که می‌آیی به تیر انتقام
قلب دجّال و ستمکاران عالم می‌دری


می‌کنی یکسر جهان را پاک از ظلم و فساد
چونکه می‌گیری به دستت ذوالفقار حیدری


حالیا با سینه‌ای اندوہ و روحی دردمند
می‌سُرایم این سخن را با پریشان‌خاطری


تا کنم عرض ادب، بر پیشگاہ آن امام
هم کنم پرواز در حال و هوای شاعری


نیک دانم خالی انبانم بدون لطف تو...
ایکه با یک غمزہ صدها بهْ ز من می‌پروری


(ساقیِ) غم زهر ماتم ریخت در جامت اگر
تسلیت گویم تو را یا حجة بنِ العسکری!


دست ما خالی، ولی مشتاق دیدار توییم
کاش می‌شد لحظه‌ای بر چاکرانت بنگری

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(ویرانی)

چهـره ی میهـن ز ویـرانـی ، غبـار غــم گرفته

هر که را ‌بینی درین ویران‌سرا مــاتــم گرفته

سینه مالامال درد است و تنفس سخت گشته

بغض راه سـیـنه های خسته را محکــم گرفته

سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://s6.uupload.ir/files/غنچه_تا_پیچیده_باشد_در_امان_است_از_گزند_nrv6.jpg

(حجـــاب)

 

اهل سـیرت ، با حجـــاب نـــاب می‌آید برون
اهل صــورت ، عـــــاری از آداب می‌آید برون

 

تــا نمــایـد دلبـــری ، بــر دیــده‌هـای بلهــوس
گــاه حتـی بـا لبــــاس خــــو‌اب می‌آید برون

 

فصـل گــرمــا چکمــه پوشد تا کند جلب نظر
در زمسـتان ، پـــای بی‌جـــوراب می‌آید برون

 

چون نـدارد مشـتری و هست بــازارش کساد
خود بــدون بــانــگِ دق البــــاب می‌آید برون

 

‌تـا کنـد جــادو جــوانـان را درین عصر فریب
بـا طلسم و رَمْـــل و اُسطــرلاب می‌آید برون

 

حسن صـورت را یقیناً حاجت مشّاطه نیست
زشـت‌رو ، با وسمــه و سرخــاب می‌آید برون

 

چون ندارد جــلوه ، سیمـای کـریـهِْ بدسرشت
بـا قـــر و اطـــوار و بـا میکـــاب می‌آید برون

 

غنچـه تا پیچیده باشد در امـان است از گزند
چیــده گردد ؛ تا ز پیـچ و تـــاب می‌آید برون

 

مــوج ویــرانگــر به روی آب جــولان می‌دهد
قعــر دریــا ، گـــوهـــر نـــایـــاب می‌آید برون

 

آسمــان عشــق را نـــازم کــه در شــام ســیاه
اختــری تـابنـــده چون مهتـــاب می‌آید برون

 

از بـرون گشتن سخـن، آمد اگر در این مقــال
هر کسی امــروزه از یک بـــاب ، می‌آید برون

 

گفتــم این را تـا بــدانــی هر که دارد کاسـتی
بـا هــرآنچــه می‌کنـد ایجـــاب ، می‌آید برون

 

ذات نیکــو عـاقبـت ، انسان بـه بـــار آرد ولی
از دل بــی مــــادران ، نـــابـــاب می‌‌آید برون

 

گر معلــم را نبــاشد خــوی صــدق و راسـتی
از کــــلاس درس او ، کــــــذّاب می‌‌آید برون

 

شاعری که هست محفوظـات او کــم، لاجرم 
بـا کتــاب و دفتـــر‌ و لب تـــاب می‌آید برون

 

عشق میهـن گر بـوَد در سر به "اقبــال" سخن
شاعــری ، از خطّــه‌ی "پنجــاب" می‌آید برون

 

بخـت اگر باشد قـرین در روزگار از لطف حق
آنکه گشـته غـــرق در ســیلاب ، می‌آید برون

 

عمـــر اگر بــاقـی بوَد حتی میان بحـــر شوم
مــاهــی درمــانـده ، از قـــــلاب می‌آید برون

 

حرف (پـا) با (بـا) اگر شد جاگـزین در قافیه *
در تـلفـــظ : آپ ، همچـــون آب می‌آید برون

 

(ساقیا) آنکس که نوشد باده‌ای از جام عشق
کـــوهِ غـــم باشد اگـر ، شــاداب می‌آید برون

 

 سید محمدرضا شمس (ساقی)

* میکاپ  makeup ، لپ‌تاپ  Laptop

(ماه ربیع)

 

ماه ربیــع الاول آمد چون بهــاران

یارب بده پاداش و مزد سوگواران

صحت، سلامت ، تندرستی مداوم

با سربلنــدی ، در مسیر روزگــاران

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

(مــاه ربیــع)

 

مژده اِی‌دوست! که مـاه غــم و ماتم طی شد
مــاه غمبـــار صفـــر ، بعـــد مُحـــرّم طی شد

 

شــد حـــلول مَــــهِ نـــــو ، مــــاه ربیــــعِ اوّل
مــاه دلخـــون شدن حضرت خــاتـم طی شد

 

مــاه جـــانبـــازی و شـوریـدگـی و شــیدایـی
مــاه انـــدوه خـــــداونــــد معظّــــم طی شد

 

مــاه سقـــای علمـــدارِ شکسـته پـــر و بــــال
که شد از زین به زمین قامت او خم طی شد

 

مــاه هفتــاد و دو پــروانـه‌ی آغشته به خون
گـِـــرد ســـالار شهیــــــدان مُحــــرّم طی شد

 

مــاه قــــرآن ، بـه سـرِ نیـــزه تــــلاوت کردن
که نخوانده‌ست کسی در همه عـالم طی شد

 

مــاه جـــاری شـدن خـــون خــــدا ، ثـــارالله
خــونبهــــایـی خــــداونـــد مُکــــرّم طی شد

 

مــاه آوارگــــی آل علــــی (ع) ، در ره شـــام
که به لب آمده جـان، از ستم و غــم طی شد

 

مــاه بیـــداد یــــزیــد و عمــــر و ابـن زیـــاد
کـه جهیــدند بـه غـــرقـــاب جهنــم طی شد

 

مــاه سـنگیــن‌دلـی شمــر و سَــنان و خـولـی
آن سه بی‌رحم و سه ملعون مجسّم طی شد

 

بس‌که غــم دید رسول از صَفـر و ماه حــرام
مـژده‌اش باد، که غـــم‌هــای دمــادم طی شد

 

(ساقیا)! مــاهِ ربیـــع است ، بــِده جــام مراد
که دگر، مـاه غــم و غصّــه و مــاتـم طی شد.

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1382

(ماه ربیع الاول مبارک باد)‌

ماه ربیــع الاول آمد چون بهــاران

یارب بده پاداش و مزد سوگواران

صحت، سلامت ، تندرستی مداوم

با سربلنــدی ، در مسیر روزگــاران


سید محمدرضا شمس (ساقی)

https://uploadkon.ir/uploads/d3c302_24چه-خوش-باشد-نماز-عشق-در-محراب-ابرویت.jpg

(شمس هشتم)

 

عبا بر روی سر دارد کسی که شمس هشتم بود
دلش آتش... ولی لب‌هاش گلدان تبسم بود
ولیعهدی به‌ظاهر گرچه از فرط تفاهم بود
ولی عهدی که جام شوکرانش با تحکم بود :

 

‌که باید نوشی این جامی که می‌باشد سرانجامت

 

‌ولیعهدت به دستت کشته شد ای حاکم ظالم!
چو تدبیر غلط کردی شدی درمانده و نادم
اگرچه بود امام آگاه و بر تزویر تو عالِم
خودت را رهرو او خواندی ای بدتر ز بِن ملجم!

 

‌چگونه رهروی هستی که در دل نیست اسلامت؟!

 

‌ولایت‌عهدی از اول ، اگر چه آشکارا بود
خصوصاً بر امامی که به افکار تو دانا بود
ولی بر آن که غافل از تبرا و تولا بود
مسلّم گشت این پیمان که عهدی نامدارا بود

 

چنین عهدی از اول بود تار و پودی از دامت!

 

‌امام هشتمین! چون هفتمین خورشید عالمتاب
که در زندان هارون شد شهید و شیعه شد بی‌تاب
شهید جور مأمون چون شدی از خدعه‌ی اعراب
شده توس از قدومت قبله‌گاه خلق چون محراب

 

‌زند خورشید ، سر در هر سحر ، از مشرق بامت

 

حریم انورت حج فقیران است آقا جان!
پناه عالمی و قلب ایران است آقا جان!
اگرچه دشمن تو عبد شیطان است آقا جان
ولیکن شیعه‌ات اینجا فراوان است آقا جان

 

‌درخشد بر فراز بام ایران تا ابد نامت!

 

بوَد حبل المتین شیعیانت تاری از مویت
بوَد چون توتیای دیده‌ها خاکِ سر کویت
چه خوش باشد نماز عشق در محراب ابرویت
تویی (ساقی) و ما دُردی‌کشان جام دلجویت

 

خوشا آنکس که نوشد قطره‌ای، هرچند از جامت

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

رحلت پیامبر اکرم تسلیت باد.

(پادشاه انبیا)

 

لشکر اسلام را ماتم گرفت
بغض راه سینه را محکم گرفت

 

ابر غم ، گویی ز چشم آسمان
می‌چکد با ناله و آه و فغان

 

خاتم دین، پادشاه انبیا (ص)
رخت می‌بندد از این دار فنا

 

آیه‌ی «انا الیه راجعون»...
می‌شود معنا به لوح یسطرون

 

برترین مخلوق خالق ، ناگهان
می‌رود با قلب خونین از جهان

 

از نهاد غافلان بینوا...
که ندانستند قدر مصطفا ـ

 

ناله‌ی «یا لَیتنا کُنت مَعک»
می‌رود از سینه تا اوج فلک

 

گرچه با او دشمنی‌ها کرده اند
آبروی خویشتن را برده اند‌

 

ساحرش خواندند از نابخردی
غافل از اسرار حیّ سرمدی

 

هر طرف بانگ عزا آید به گوش
هست واویلا و فریاد و خروش

 

خیمه زد غم در بلاد مسلمین
شعله می‌خیزد ز ذرات زمین

 

خلق بر تن می‌کند رخت سیاه
می‌گدازد سینه ها را سوز آه

 

بلبل از دوری گل گشته خموش
گلشن از باد خزان شد زردپوش

 

جغد غم بنشست بر بام جهان
ناله‌ی شومش رسد بر آسمان

 

عرش تا فرش جهان را غم گرفت
زین مصیبت عالمی ماتم گرفت‌

 

‌(ساقی) محنت ز جام شوکران
ریخت در کام نبوت(ص) ناگهان

 

شوکرانی که نبی را شهد بود
سرکشید و لحظه‌ای دیگر نبود‌

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(به تو چه؟)

 

من اگر از دل دیوانه سرودم به تو چه؟
دل ، فدای رخ جانانه نمودم به تو چه؟

 

نیست شیرین به مَذاق تو اگر عشق چه باک؟
کوهکن را اگر از عشق ستودم به تو چه؟

 

تو اگر بی‌خبر از معرفتی، جهل تو ـ است
من اگر باخبر از کشف و شهودم به تو چه؟

 

تو اگر گوش به گفتار نداری ، به درک
من اگر طالب گفتار و شنودم به تو چه؟

 

تو اگر راه به میخانه ببستی، چه به من؟
من اگر راه به میخانه گشودم به تو چه؟

 

تو اگر دم زنی از زهد ریا ، خوش باشی!
من اگر دشمن این قافله بودم به تو چه؟

 

تو اگر بنده ی شیطان شدی از جهل، بمان
من اگر عبد خداوند وَدودم به تو چه؟

 

تو اگر اهل نمازی به ریا ، خود دانی!
من اگر دور ازین ذکر و سجودم به تو چه؟

 

تو اگر سرخوشی از جهل و خرافات چه باک؟
من اگر مست دف و نغمه ی عودم به تو چه؟

 

تو اگر غافل و در بند سقوطی به درک
من اگر واقف و در اوج صعودم به تو چه؟

 

تو اگر پیرو رسوا_شدگانی چه به من؟
من اگر رهرو این قوم ، نبودم به تو چه؟

 

تو اگر راحت و آسوده نخفتی ، به درک
من اگر راحت و آسوده غنودم به تو چه؟

 

تو اگر مستحق لعنت و نفرینی... باش!
من اگر لایق تمجید و درودم به تو چه؟

 

تو اگر در ضرر از نخوت محضی، خوش باد
من اگر منزجر از نخوت و سودم به تو چه؟

 

تو اگر زنگ غم افتاده به جانت غم نیست
من اگر زنگ غم از سینه زدودم به تو چه؟

 

تو اگر قعر جهنم بروی ، حق تو ـ است
من اگر فارغ ازین آتش و دودم به تو چه؟

 

تو اگر چاله ی خشکیده از آبی چه به من؟
من اگر جاری پیوسته ی رودم به تو چه؟

 

تو اگر نشئه ی افیون شده‌ای خوش باشی
من اگر مجتنب از منقل و دودم به تو چه؟

 

تو اگر درک مِی ناب ، نکردی چه کنم؟
من اگر (ساقی) و از باده سرودم به تو چه؟

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)

(آگه باش)

 

شیشهٔ دل شکند چون ؛ نتوان آن را ساخت

 

گــر کـه زنگـــار بگیــرد ، نتــوانش پـرداخت

 

هر که از دور شود خَــم به برت ، آگــه باش!

 

که کمـان تا نشود خَـم ، نتوان تیــر انداخت

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)